eitaa logo
منبرک فاطمی
6.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
996 ویدیو
1.4هزار فایل
✔️ مباحث قرآنی، اخلاقی،داستان ✔️اهلبیت ومناسبتهامذهبی ✔️احکام کاربردی،پاسخگو ✔️مرثیه و مداحی ✔️عفاف وحجاب ✔️جهادتبیین ✔️فرزندآوری ✔️مهدویت ✔️شهدا ✔️نماز ✔️ هدیه به مادرم @a_f_133 🔺فهرست و... https://eitaa.com/fatemi222/6618
مشاهده در ایتا
دانلود
پای جانان، نثارِ جان عشق است طعنه خوردن از این و آن عشق است نیمه شب فرصت تقرّب ماست یادِ معشوق، در نهان عشق است هر که ظرفش شکست بالا رفت چون که همراهِ امتحان عشق است همه دنبال سود و منفعتند ضرر و نفعِ عاشقان عشق است هرچه جز عشق بی گمان فانی است آنچه باقی است بی گمان عشق است اول صبح با تمام وجود ذکر یا صاحب الزمان عشق است خیر من وصل یا که هجران است؟ هرچه او خواسته همان عشق است بگذارید در به در بشوم... وسط صحن جمکران، عشق است اربعین، رفتنِ به سوی حسین بی قرار و جَزع کنان عشق است پابرهنه به شارع العباس برسم لحظه ی اذان عشق است شاعر: @hosenih
۴ مهر ۱۴۰۰
یک اربعین آتش گرفتم از فراقت آتش گرفتم از غم و رنج و مصیبت تا که دوباره زائرت باشم برادر چله گرفتم، چله در رخت اسارت یادم نرفته تشنه بودی بین گودال هَل مِن مُعینت ماند آخر بی اجابت یک لقمه نان هم بعد تو راحت نخوردم حتی ننوشیدم پس از تو آب، راحت یادم نرفته لحظه ای که نیزه خوردی تکیه زدی بر نیزه ای غرق جراحت در خاطرم مانده سرت را می بریدند در خاطرم مانده زمان سخت غارت با گریه افتادم به روی پیکر تو با کعبِ نی بُردند من را از کنارت دور از نگاه ساقی لشکر ابالفضل خیلی به ما شد شام عاشورا جسارت دیدی مرا بر ناقه ی عریان نشاندند؟! دیدی چگونه شد ادا اجر رسالت؟! در آسمان کردی طلوع و سر شکستم وقتِ غروبت جان سپردم در حقیقت هر جا که رفتم مثل حیدر خطبه خواندم نام تو را بردم برادر با جسارت من دشمنت را بر سر جایش نشاندم با ذوالفقار صبر و تیغ استقامت اما دلم خیلی پر است از دشمنانت بر حرمله، بر ابن سعد و شمر لعنت هر کس که می افتاد ما را می کشیدند حتی به ما یک دم نمی دادند مهلت قبل از ورود شام با صوت حزینم گفتم به نیزه دار تا از یک راه خلوت... ... این دختران را وارد این کوچه ها کن لج کرد با ما آن خبیث بی مروت دروازه ی ساعات ما را دوره کردند خیلی در آن ساعات افتادم به زحمت از صبح دَم تا عصر مابین اراذل... باشد نمی گویم بماند تا قیامت تا سنگ خوردی سنگ خوردم، بین عشاق گونه به گونه می رود صورت به صورت یک خواهشی دارم بیا و جان زینب چیزی نپرس از دخترت از آن امانت داغ رقیه مثل داغ مادرم بود نگذار تا این که بمیرم از خجالت خیلی برایت درد و دل کردم ببخشید آخر رسیده بر دلم غم بی نهایت غم گر غم یار است شیرین است این غم باشد برادر جان دگر خوردم شکایت من می روم باور مکن زنده بمانم من می روم دیگر از این وادی غربت شاعر: @hosenih
۴ مهر ۱۴۰۰
آخر ماه، گدا مانده و تنها مانده همه رفتند فقط بنده ی رسوا مانده درب مهمانی خود را کمی آرام ببند یک نفر از صف بخشیده شدن جامانده دستگیری بکنی یا نکنی هر دو رواست دست تسلیم منِ غم زده بالا مانده هیچ کس واسطه ی بنده ی آلوده نشد مثل هر سال فقط یوسف زهرا مانده همه ی زندگی ام حاصل لطف مهدی است تازه آقایی او در صف عقبی مانده عاقبت آبرویم ریخت و در چشم امام... بی بها کرد مرا چشم بد وامانده سخت دلتنگ نجف هستم و ایوان علی بر دل غم زده ام، شوق تماشا مانده آخر ماه هم از غربت ارباب بگو بین گودالِ پر از خون، تن مولا مانده اکبر و قاسم و عبداله و عون و عباس همه رفتند... فقط زینب کبری مانده چه کند زینب مضطر که سنان دور شود لب زخمی حسینش به دعا وا مانده شاعر:
۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
یک اربعین آتش گرفتم از فراقت آتش گرفتم از غم و رنج و مصیبت تا که دوباره زائرت باشم برادر چله گرفتم، چله در رخت اسارت یادم نرفته تشنه بودی بین گودال هَل مِن مُعینت ماند آخر بی اجابت یک لقمه نان هم بعد تو راحت نخوردم حتی ننوشیدم پس از تو آب، راحت یادم نرفته لحظه ای که نیزه خوردی تکیه زدی بر نیزه ای غرق جراحت در خاطرم مانده سرت را می بریدند در خاطرم مانده زمان سخت غارت با گریه افتادم به روی پیکر تو با کعبِ نی بُردند من را از کنارت دور از نگاه ساقی لشکر ابالفضل خیلی به ما شد شام عاشورا جسارت دیدی مرا بر ناقه ی عریان نشاندند؟! دیدی چگونه شد ادا اجر رسالت؟! در آسمان کردی طلوع و سر شکستم وقتِ غروبت جان سپردم در حقیقت هر جا که رفتم مثل حیدر خطبه خواندم نام تو را بردم برادر با جسارت من دشمنت را بر سر جایش نشاندم با ذوالفقار صبر و تیغ استقامت اما دلم خیلی پر است از دشمنانت بر حرمله، بر ابن سعد و شمر لعنت هر کس که می افتاد ما را می کشیدند حتی به ما یک دم نمی دادند مهلت قبل از ورود شام با صوت حزینم گفتم به نیزه دار تا از یک راه خلوت... ... این دختران را وارد این کوچه ها کن لج کرد با ما آن خبیث بی مروت دروازه ی ساعات ما را دوره کردند خیلی در آن ساعات افتادم به زحمت از صبح دَم تا عصر مابین اراذل... باشد نمی گویم بماند تا قیامت تا سنگ خوردی سنگ خوردم، بین عشاق گونه به گونه می رود صورت به صورت یک خواهشی دارم بیا و جان زینب چیزی نپرس از دخترت از آن امانت داغ رقیه مثل داغ مادرم بود نگذار تا این که بمیرم از خجالت خیلی برایت درد و دل کردم ببخشید آخر رسیده بر دلم غم بی نهایت غم گر غم یار است شیرین است این غم باشد برادر جان دگر خوردم شکایت من می روم باور مکن زنده بمانم من می روم دیگر از این وادی غربت شاعر: @fatemi222
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
یک اربعین آتش گرفتم از فراقت آتش گرفتم از غم و رنج و مصیبت تا که دوباره زائرت باشم برادر چله گرفتم، چله در رخت اسارت یادم نرفته تشنه بودی بین گودال هَل مِن مُعینت ماند آخر بی اجابت یک لقمه نان هم بعد تو راحت نخوردم حتی ننوشیدم پس از تو آب، راحت یادم نرفته لحظه ای که نیزه خوردی تکیه زدی بر نیزه ای غرق جراحت در خاطرم مانده سرت را می بریدند در خاطرم مانده زمان سخت غارت با گریه افتادم به روی پیکر تو با کعبِ نی بُردند من را از کنارت دور از نگاه ساقی لشکر ابالفضل خیلی به ما شد شام عاشورا جسارت دیدی مرا بر ناقه ی عریان نشاندند؟! دیدی چگونه شد ادا اجر رسالت؟! در آسمان کردی طلوع و سر شکستم وقتِ غروبت جان سپردم در حقیقت هر جا که رفتم مثل حیدر خطبه خواندم نام تو را بردم برادر با جسارت من دشمنت را بر سر جایش نشاندم با ذوالفقار صبر و تیغ استقامت اما دلم خیلی پر است از دشمنانت بر حرمله، بر ابن سعد و شمر لعنت هر کس که می افتاد ما را می کشیدند حتی به ما یک دم نمی دادند مهلت قبل از ورود شام با صوت حزینم گفتم به نیزه دار تا از یک راه خلوت... ... این دختران را وارد این کوچه ها کن لج کرد با ما آن خبیث بی مروت دروازه ی ساعات ما را دوره کردند خیلی در آن ساعات افتادم به زحمت از صبح دَم تا عصر مابین اراذل... باشد نمی گویم بماند تا قیامت تا سنگ خوردی سنگ خوردم، بین عشاق گونه به گونه می رود صورت به صورت یک خواهشی دارم بیا و جان زینب چیزی نپرس از دخترت از آن امانت داغ رقیه مثل داغ مادرم بود نگذار تا این که بمیرم از خجالت خیلی برایت درد و دل کردم ببخشید آخر رسیده بر دلم غم بی نهایت @hosenih غم گر غم یار است شیرین است این غم باشد برادر جان دگر خوردم شکایت من می روم باور مکن زنده بمانم من می روم دیگر از این وادی غربت شاعر: @fatemi222
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد قسمت نشد حاجی شود، حق بی قرارش شد یک روز بین شیرها الله اکبر گفت شیر درنده محو او گشت و دچارش شد اسب چموشی را لگام انداخت...نازش کرد... آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود یعنی سه سالِ سخت، غربت... یارِ غارش شد در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان آقا دعایش کرد تا تقوا نثارش شد تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست با جام زهری سویش آمد... سفره دارش شد مسموم شد آقا، میان حجره اش افتاد بر خاک چنگی می زد و دلتنگ یارش شد از تشنگی آبی طلب کرد از غلام اما مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد شکر خدا فرزندش آمد این دم آخر دیدار رویش روزی چشمان تارش شد این جا امام عسگری در بین این حجره... ...جان کندنش بر روی پایِ یادگارش شد در کربلا اما همین که جد او افتاد قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد رحمی به کهنه جامه اش حتی نکردند و... ...دست کسی غارتگر آن یادگارش شد سالار زینب را میان خون رها کردند گرمای سوزانِ بیابان سایه سارش شد زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر... ...تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
۱۱ مهر ۱۴۰۱
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن مانند محتضر سرت افتاده، وای من رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم با دست های خویش به تو آب می دهم مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان راحت شدی ازین همه حکام مستبد راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد وقت وداع آخرمان گریه می کنی داری به یاد مادرمان گریه می کنی یاد علی و غربت دستان بسته ای؟! یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟! در یاد محسنی که غریبانه پر کشید در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید تربت به دست داری و در حال احتضار رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن نام حسین، شد به لبت آخرین سخن
۱۱ مهر ۱۴۰۱
به نبی و خدیجه‌ی اطهر به " فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ" از نماز شب است بالاتر نیت دست‌بوسی مادر طب و مرهم نبود و هرگز نیست برکتی هم نبود و هرگز نیست در دو عالم نبود و هرگز نیست از دعاهای خیر او بهتر چهره اش نور کهکشان دارد در دلش مهر بی کران دارد با همین قامت کمان دارد زیر پایش بهشت سرتاسر دشمنان رسول می لرزند داده حق بر رسول خود فرزند صد هزاران پسر نمی ارزند بر رسول خدا به این دختر هست زهرا سراسر قرآن بین احزاب و فاطر و لقمان آل عمران و مریم و فرقان قدر، انسان، تبارک و کوثر فاطمه خود تعالی خود شد عزت لایزالی خود شد در همان خردسالی خود شد مادر مهربانِ پیغمبر مادر کربلا و عاشورا حجت الله بر حجج، زهرا در میان تمام اهل کسا فاطمه می شود فقط محور فاطمه کیست؟ صاحب افلاک جلوه ی رب العالمین در خاک طبق نص روایت لولاك نیست از فاطمه کسی برتر دعا دو چندان کن یاد، از رفتگان فراوان کن یاد، از مادر شهیدان کن یادی از مادر علی اصغر شاعر: @fatemi222
۲۰ دی ۱۴۰۱
۴ بیت تا جام شراب را مقابل دیدی بر غربت عمه‌جانتان باریدی * گیرم که شراب بود و ماتم بوده اصلاً تو بگو که خیزران هم بوده؟! * سهل است گریز روضه را خواندن، نه صد مرد اسیری برود، یک زن نه * هر غم که ندیده‌ای تو، زینب دیده حتی گلوی بریده را بوسیده شاعر: •┈┈••✾••┈┈• @fatemi222
۴ بهمن ۱۴۰۱
چه خیری دارد این روضه، چه حالی، احسن الحال است عزا و گریه بر موسی بن جعفر، خیرالاعمال است هر آن کس زد صدا در زندگی، باب الحوائج را علی رغم تمام مشکلاتِ خود، خوش اقبال است کسی که اعتقادش بر شفای روضه اش سُست است اساساً ریشه ی توحید و ایمانش پُر اشکال است همین که نام او در خاطر بیمار می آید طبیب از راه می آید، شفایش هم به دنبال است همیشه کار سائل ها، تمنا از کریمان است کریمان بینشان همواره بخشش، رسم و منوال است زن بدکاره را با یک نظاره زیر و رو کرد و... زن افتاده به سجده، نزد معبودش سبک بال است کسی که عرشیان مشتاق بر پابوسی اش هستند چرا منزلگهش بر خاک نمناک سیهچال است؟! به لب خلصنی یا رب دارد و مانند صدیقه نمی دانم چرا جسمش شبیه باغ آلاله است چرا جسم نحیفش از رد شلاق گلگون شد؟! چرا آخر عبای ریش ریش او لگدمال است؟! چرا مولای ما افتاده گیر بددهانی پست؟! چرا هر صبح و شب در دور آقا جار و جنجال است؟! چگونه ساق پایش را شکسته سندی ملعون؟! تکان که می خورد پایش، تمام روز بدحال است ** چکیده اشک روضه بر لبِ خشکیده از زهرش به یاد غربت لب تشنه ای در بین گودال است مگر آخر چه شد در وقت غارت کردن ارباب؟! به دست هر کسی یک تکه از پیراهن و شال است شاعر: 🍃 @fatemi222
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دگر ز مسجد کوفه نوا نمی‌آید نوای ناله‌ی شیرخدا نمی‌آید برای عزت و ترویج راه بسم الله صدای نقطه‌ی پایین با نمی‌آید چه کرده زهر که رنگ علی چنین شده‌ست؟! چه کرده که نَفَسِ رفته، جا نمی‌آید؟! هر آن چه شیر، به او می‌دهد طبیب اصلاً به هوش، حیدر آل عبا نمی‌آید؟! چه کرده است مگر تیغ، خونِ فرق علی_ چگونه بند به طب و دوا نمی‌آید؟! هر آن چه زینب کبری پدر پدر گوید دگر ز جانب بابا صدا نمی‌آید آهای طفل یتیم نجف، گرسنه بخواب ازین به بعد دگر مرتضی نمی‌آید ازین به بعد اگر پیرمرد نابینا غریب و خسته بگوید بیا، نمی‌آید دگر میان هوای گرفته‌ی این شهر شمیم هم‌نفس مصطفی نمی‌آید چه خوب! پیر لعینی به سوی جسم امام برای ضربه‌زدن با عصا نمی‌آید هزار شکر کفن هست بین کوفه هنوز تن امام روی بوریا نمی‌آید پس از پدر به تسلی و تعزیت، احدی_ به تازیانه سوی بچه‌ها نمی‌آید اسیر چیست؟! عزادار بعد دفن پدر به احترام دوباره به خانه می‌آید ✍ 🆔 @fatemi222
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند دوره کردند، دویدند سویش با عجله دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه... بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند
۱ مرداد ۱۴۰۲