از سرِ دار به دلدار نگاهی دارد
آه این مرد چه چشمان پر آهی دارد
زیر لب زمزمه دارد که گرفتار شدم
به ره مکه هر از گاه نگاهی دارد
مثل حیدر دلش از کوفه به درد آمده است
روی بام است ولی میل به چاهی دارد
با لب پر ترکش غرق تمنا می گفت:
سخن آخر من، سوی تو راهی دارد؟
همه حرف من این است میا کوفه حسین
کوفه بهر تو خیالات تباهی دارد
همه بهر علی اصغر پی تیر سه پرند
یک نفر نیست بگوید چه گناهی دارد؟
تو به همراه خودت اهل و عیالی داری
کوفه امـا سر راه تو سپــاهی دارد
قصد دارند عزیـزان تو را خوار کنند
پس نیا، که حرمت عزت و جاهی دارد
بیشتر از همه دلواپس زینب هستم
بین این قوم مپندار پناهی دارد
الغرض اینکه بساط همه جور است نیا
سهمت از بیعتشان کنج تنور است نیا
(مصطفی هاشمی نسب
به خون چهره دادم غسل از پا تا سر خود را
زیارت میکنم با دست بسته رهبر خود را
به یاد حنجر خونین و کام خشک مولایم
لب عطشان نهادم زیر خنجر حنجر خود را
به هر جا پا نهادم بر رویم بستند درها را
که بر دیوارها بگذاشتم امشب سر خود را
به فرقم هر چه آتش بارد، از گل دوست تر دارم
که وقف خاک جانان کرده ام خاکستر خود را
به موج تیغ دشمن دوست را کردم چنان پیدا
که گم حساب زخم های پیکر خود را
عذار نیلی از سیلی کنم تا هدیه بر زهرا
فرستادم به همراه سکینه دختر خود را
یقین دارم که مولا از برای دیدنم آید
که سوی مکّه افکندم نگاه آخر خود را
صدای نالۀ زهرا به گوشم می رسد آری
که بالای سرم آورده مولا، مادر خود را
الا ای یوسف زهرا میا کوفه که می ترسم
به چنگ گرگ ها بینی علیِّ اکبر خود را
میا از کعبه ای مولای من در این منای خون
که بینی بر فراز دست، ذبح اصغر خود را
به دار عشق (میثم) تا زبان در کام خود داری
مگوئی جز ثنای عترت پیغمبر خود را
اینان که حرف بیعت با یار میزنند
آخر میان کوچه مرا دار میزنند
اینجا میا که مردم مهمان نوازشان
طفل تو را به لحظه دیدار میزنند
این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست
یعنی کسی که باشد عزادار میزنند
دیدم برای آمدنت روی اُشتران
چندین هزار نیزه فقط بار میزنند
اینجا برای کشتن طفل سه ساله ات
هر لحظه حرف سیلی و مسمار میزنند
فتوای: خون نسل علی شد حلال را
هر شب به روی مأذنه ها جار میزنند
آقا نیا که آخرش این شور چشم ها
تیری به صحن چشم علمدار میزنند
سر بسته گویمت که پریشان زینبم
حرف از اسیر کوچه و بازار میزنند
می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین
پائین پای نیزه ی تو زار میزنند
این کوفه آخرش به تو نیرنگ میزند
حتی به رأس اصغر تو سنگ میزنند
مهدی نظری
کوفیان شعله به قلب و دل شیدا مزنید
آتش کینه به هر خیمه ی صحرا مزنید
کوفیان همسفر محنت و غم ها نشوید
نقش اندوه به قلب و دل شیدا مزنید
کوفیان بیعت خود از چه چنین می شکنید
رخنه بر کشتی جا مانده به دریا مزنید
کوفیان یکسره تا آتش دوزخ نروید
بی وفایی مکنید این همه در جا مزنید
کوفیان از چه درِ خانه ی خود می بندید
طعنه بر بی کسی عترت طاها مزنید
کوفیان مَرکب اندوه و بلا زین مکنید
بر رکاب ستم و ظلم چنین پا مزنید
کوفیان اهل حریم نبوی چون آیند
شرر کینه به آرامش دل ها مزنید
کوفیان از سرِ بام ستم خانه ی خود
سنگ بر نور دل حضرت زهرا مزنید
کوفیان هر چه که خواهید مرا سنگ زنید
لیک سنگی به سر زینب کبری مزنید
کوفیان شرم و حیا را به تمامی مبرید
پاره ی آتش خود را به سرِ ما مزنید
کوفیان از سرِ بامم به زمین اندازید
به اسیران حرم نعره و آوا مزنید
کوفیان گر سر نیزه سرِ یارم دیدید
تهمت خارجی این گونه به مولا مزنید
کوفیان شهره ی نامردی عالم نشوید
این همه تیر جفا بر من تنها مزنید
کوفیان هر چه که تیر است به سویم بزنید
جانب محرم ما تیر تماشا مزنید
محمد مبشری
وای اگر كار به توهين و جسارت بكشد
وای اگر خواهرتان بار اسارت بكشد
وای اگر اهل و عيال تو زمين گير شوند
دخترک هات پس از رفتن تو پير شوند
نیمهی شب شده و تکیه به دیوار کنم
گریه بر قافلهی غربت دلدار کنم
خستهام بس که از این کوچه به آن کوچه شدم
یاوری نیست در این شهر که بیدار کنم
بین این شهر کسی مردتر از طوعه نبود
چارهای نیست که بر این دل غمبار کنم...
دوره کردند مرا ورنه جلودارم نیست
سپه کوفه اگر قصد به پیکار کنم
سنگباران شدهام ورنه خودم یکنفره
آسمان را سر این شهر چو آوار کنم...
ز سر بام به تو میدهم ای عشق سلام
نشد آخر که تو را بوسم و دیدار کنم
گفته بودم که بیایی؛ تو بیا کوفه نیا
از همین فاصله من خواهش و اصرار کنم
التماست کنم ای ماه نیا سمت بلا
مَردم اما تو ببین گریه چطور زار کنم
منصرف شو ز سفر آبرویم رفت به باد
هرچه گفتم تو «بیا» من خودم انکار کنم
بشکند دستم الهی که نوشته است «بیا»
وای بر من که تو را زار و گرفتار کنم
خاک عالم به سرم شد نکند زینب را
با همین یک کلمه راهی بازار کنم
شاعر : حسین کریمی
اشک من خون شد و از یار خبر نیست، خدا
در دلم از قدم عشق اثر نیست خدا
این حسین است که راهی شده تا کرببلا
تو، به ارباب بگو وقت سفر نیست خدا
قاسم و اکبر و عباس به همراهی او
دیده ی زینب کبراست که تر نیست خدا
تیر و نیزه، لگد و سیلی و زنجیر دگر
تو مگو در سفر عشق خطر نیست خدا
پای را چکمه اگر بود ... خدا رحم کند!
قسمت عمه ما درد کمر نیست خدا ؟
روی نی شمس حسین است کجا هست قمر
سر عباس نگو قرص قمر نیست خدا ؟
نیزه را بر جگر خون خدا می زد یا
شایدم نیزه ی او روی جگر نیست خدا ؟
نیزه ای بر جگر شاه جهان جا خوش کرد
منزل تیزی نی داخل سر نیست خدا !
معجر عمه ما غرق تهاجم باشد ....
پس چرا کون و مکان زیر و زبر نیست خدا ؟
جعفر ابوالفتحی
◾️روضه شب اول ـ
جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنیهاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.
◾️امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که #نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد.
آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامهها که به
◾️هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد :
◾️«سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”.
👌من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… »
◾️مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.
مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامهای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد.
هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهدهدار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته بود را شکنجه و زندانی کرد.
مسلم هنگامی که خبر شکنجهشدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.
عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عدهای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بامهای دارالاماره مردمی که قصر را محاصره کرده بودند بترساند یا فریب دهند.
اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!!
اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانهاش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچههای تاریک کوفه راه میرفت و نمیدانست کجا برود.
تا اینکه به خانهای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سهباره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانوادهای ندارم. من مسلم بن عقیلام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود».
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از دهها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود که لشگریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بامها نیز سنگ بر او میزدند تا سرانجام بر اثر شد
اعمال ماه محرم
https://eitaa.com/fatemi222/3997
علت دهه گرفتن
https://eitaa.com/fatemi222/3998
محرم ماه آتش بس
https://eitaa.com/fatemi222/4000
💢تاریخ عزاداری در عصر معصومین
👇
https://eitaa.com/fatemi222/4002
تشویق معصومین به عزاداری
https://eitaa.com/fatemi222/4003
گسترش عزاداری بعد معصومین
https://eitaa.com/fatemi222/4004
اهل سنت و عزاداری
https://eitaa.com/fatemi222/4005
عزاداری زمان قاجار
https://eitaa.com/fatemi222/4006
محدودیتها در عصر پهلوی
https://eitaa.com/fatemi222/4007
۱۳ عدد فلسفه عزاداری
https://eitaa.com/fatemi222/4009
شش نکته در روایات از عزاداری
https://eitaa.com/fatemi222/4013
توصیه علما
https://eitaa.com/fatemi222/4015
🔳روضه
از سرِ دار به دلدار نگاهی دارد
https://eitaa.com/fatemi222/4018
اشتباه مردم در زمان حضرت مسلم
https://eitaa.com/fatemi222/4016
حضرت مسلم اولین شهید
https://eitaa.com/fatemi222/4017
اشعار
https://eitaa.com/fatemi222/4018
متن روضه
https://eitaa.com/fatemi222/4025