✅ام سلمه; الگوی پیرزنان
او همسر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و از سابقین در اسلام و از مهاجرین به حبشه بود و از زنان خردمند عصر خویش به شمار می رفت. نامش هند بود و شوهر او سلمه در جنگ احد مجروح و سپس شهید شد. پیش از جنگ #احزاب به همسری پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد و سرپرستی فاطمه زهرا علیها السلام را به عهده گرفت. وقتی امام حسین علیه السلام به دنیا آمد، عهده دار نگهداری او شد.
🔹ام سلمه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره هوادار اهل بیت علیهم السلام و سال ها بعد، از مخالفان سرسخت معاویه بود و طی #نامه ای از برنامه های معاویه در سب و لعن امیرالمؤمنین علیه السلام انتقاد کرد. این بانوی بزرگ از پیامبر صلی الله علیه و آله احادیثی نقل کرده و نزد اهل بیت علیهم السلام منزلتی عظیم داشته است.
🔸او از رسول خدا صلی الله علیه و آله ماجرای کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام را شنیده بود و هنگام خروج امام علیه السلام از مدینه به حضرت چنین اظهار داشت:
«یا بنی! لاتحزنی بخروجک الی العراق فانی سمعت جدک یقول: «یقتل ولدی الحسین بارض العراق فی ارض یقال لها کربلا;
ای فرزندم! مرا با رفتنت به سوی عراق محزون مکن، من از جدت شنیدم که می فرمود: فرزندم حسین در زمین عراق به شهادت می رسد. زمینی که به آن کربلا گفته می شود.»
🔹امام در پاسخ وی چنین فرمود:
«یا اماه! وانا والله اعلم ذلک وانی مقتول لامحاله ولیس لی من هذا بد وانی والله لاعرف الیوم الذی اقتل فیه واعرف من یقتلنی و...;
ای مادر! و من به خدا سوگند این را می دانم و اینکه به ناچار در کجا کشته می شوم و چاره ای از آن ندارم. به خدا سوگند روزی را که در آن کشته می شوم و کسی را که مرا می کشد می دانم.»
🔸ام سلمه ادامه داد که رسول خدا صلی الله علیه و آله مقداری از خاک کربلا به وی داده است و به او فرموده است که هرگاه این خاک به خون تبدیل شد، بدان فرزندم حسین کشته شده است.
ایشان می گوید: بعدازظهر عاشورا به خاک نگریستم، دیدم از آن #خون می جوشد. دانستم که حسین علیه السلام به شهادت رسیده است.
پس از واقعه کربلا وی در مدینه برای شهیدان #عزاداری می کرد و بنی هاشم به تعزیت و تسلیت گویی او - که تنها بازمانده پیامبر صلی الله علیه و آله بود - می رفتند. وی در سن 84 سالگی رحلت کرد.
@fatemi5
#امام_صادق
#عاقبت بخیری
حجت الاسلام دکتر #رفیعی
بسم الله الرحمن الرحیم
🔰 #امام_صادق (ع) به یکی از دوستانشان یک #نامه ای نوشتند، این نامه از مکتوبات #امام_صادق (ع) است، ( فرقش با حدیث این است که حدیث را دیگران نقل می کنند اما نامه را خود امام نوشته اند،) ایشان در آن نامه به دوستشان می نویسند اگر می خواهی عاقبت بخیر بشوی سه کار را باید انجام بدهید.
1️⃣ : نعمت های خدا را در معصیت صرف نکنید.
مثلا به شما گوش و چشم داده در راه نگاه به نامحرم یا شنیدن غیبت صرف نکنید. حرفش آسان است اما عملش سخت است.
#امام_صادق (ع) می فرماید: سه مرحله نامه اعمال شما را پیش ما می آورند.
جوانی آمد پیش امام صادق(ع) امام می دانست که او امروز با مادرش دعوا کرده است تا آمد نشست پای درس امام، امام به او گفت: بلند شو برو اول دل مادرت را به دست بیاور بعد بیا در کلاس بنشین.
شخصی دیگری بود غلامش پشت سرش بود و صدایش کرد و نشنید و به او گفت: حرام زاده کجا هستی، امام ایستاد و گفت: من فکر می کردم تو ایمان داری ؟ چرا فحش دادی به او، بعد آن شخص گفت: این مادرش مسلمان نیست و از جای دیگر است، امام گفت: هرقومی ازدواج دارد، مگر همه ازدواج ها اینگونه است، هر قومی برای خودش ازدواج دارد و هرکس پدر مادر دارد، راوی می گوید: امام رابطه اش را با او قطع کرد.
ببینید این است که نعمت ها را باید در مسیرش خرج کنید. یک آیه در قرآن است که بسیار جالب است می گوید شیطان دور مردم طواف می کند که یک روزنه پیدا کند تا نفوذ کند.
حدیث داریم که هرکسی که گوش بدهد از سخنرانی که دارد از خدا می گوید این گوش کردن عبادت گوش است، و این شخص عبادت خدا کرده است، نگاه کردن درست ، عبادت چشم است، زبان هم همین طور است، مراقب باشیم.
2️⃣ : به حلم خداوند مغرور نشوید. خداوند ستار و حلیم است ، می پوشاند اما شما به این کار خداوند مغرور نشوید.
3️⃣ : اگر می خواهید عاقبت بخیر بشوید به کسی که به ما منصوب است و ارادت دارد احترام بگذارید.
اگر مداح است چه می دانم چایی بریز است یا منبری است یا سادات است و شاعر است به او احترام کنید.
این روایت تمام شد.
حالا می خواهم از آداب معاشرت #امام_صادق(ع) چند نمونه بگوییم.
ما در جامعه اجتماعی زندگی می کنیم که هرکس یک آداب و اصولی دارد.
مطلب اول
از آداب معاشرت درباره پدر و مادر است،
شخصی آمد پیش پیامبر(ص) گفت: می شود به ما بگویید پدر مادر شأن شان چیست؟
پیامبر(ص) فرمودند: پدر و مادر #بهشت تو هستند و پدر و مادر #جهنم تو هستند، هم می توانند #بهشت رفتن تو را فراهم کنند هم می توانند #جهنم رفتن تو را فراهم کنند.
مطلب دوم
درباره #دوست است، عزیزان یکی از کسانی که افراد لعنت می کنند، دوست ناباب است.
قرآن می گوید: کسانی که می روند جهنم می گویند: کاش با فلانی دوست نمی شدم.
شخصی آمد پیش #امام_صادق (ع) گفت: دوست به دوست چه حقی دارد،
امام فرمودند: سی حق دارد.
بعد گفت: آقا می شود بفرمایید ، حضرت برایش شمرد. یکی اش این است که آنچه که برای خود می پسندی برای او هم بپسند.
از حضرت #عیسی(ع) پرسیدند: با چه کسی #رفیق بشویم، حضرت فرمودند با کسی که سه ویژگی داشته باشد .
1️⃣ : وقتی که نگاه می کنی یاد خداوند بی افتی.
2️⃣ : وقتی حرف می زند علمتان زیاد شود.
3️⃣ : عملش را که می بینی یاد آخرت بی افتی.
#ادامه 👇👇
در کوفه
پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ قمری، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان بن صُرَد، مسیب بن نَجَبَه و رفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردند(ببینید:
نامههای کوفیان به امام حسین(ع)#نامه نخست) و زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، به یاری او شتافتند.
حبیب به همراه مسلم بن عوسجه به طور #پنهانی در کوفه برای مسلم بن عقیل از مردم بیعت میگرفتند و در این راه از هیچ اقدامی دریغ نمیکردند.
هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت و مردم مسلم را تنها گذاشتند، قبیله بنی اسد، حبیب و مسلم بن عوسجه را پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد.
آنها از کوفه به سوی امام حسین(ع) رهسپار شدند و روزها از چشم #جاسوسان و مأموران ابن زیاد پنهان میشدند و شبها حرکت میکردند تا به اردوی امام ملحق شدند. سرانجام روز هفتم محرم، در کربلا، به کاروان امام پیوستند.
◾️روضه شب اول ـ
جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنیهاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.
◾️امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که #نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد.
آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامهها که به
◾️هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد :
◾️«سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”.
👌من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… »
◾️مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.
مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامهای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد.
هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهدهدار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته بود را شکنجه و زندانی کرد.
مسلم هنگامی که خبر شکنجهشدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.
عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عدهای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بامهای دارالاماره مردمی که قصر را محاصره کرده بودند بترساند یا فریب دهند.
اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!!
اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانهاش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچههای تاریک کوفه راه میرفت و نمیدانست کجا برود.
تا اینکه به خانهای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سهباره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانوادهای ندارم. من مسلم بن عقیلام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود».
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از دهها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود که لشگریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بامها نیز سنگ بر او میزدند تا سرانجام بر اثر شد