پس از پنجاه سال هنوز کف جبههی مقاومت در پهنای عالم این پرسش زنده و تازه است: عقیده اصالت دارد یا مبارزه؟ یا چه...
به مذهبیهای صورتی که از اقامهی سخت تا نرم حکومت شرعی تا حجاب شرعی به دست مکتبیهای متشرع مورمورشان میشود چه بگوییم؟ الله؛ ثم ذرهم في خوضهم یلعبون...
حلقههای میانی قلابی را رها کنید؛ آن روز که حلقههای میانی واقعی و مردم مؤمن برابر جامعهی مدنی جعلی دگوریهای لجنی به خیابانهای ایران بیایند و به سینما و آکادمی و بازار، زنهاشان که هیچ مردهاشان هم چارقد به سر خواهند کشید...
شرف قدس، قبلهی نخست مسلمین، ابا دارد که به دست نامؤمنین و نامتشرعین آزاد شود...
به خانه که میآیم، رمقش اگر باشد در راه به روضةالشهدای ضاحیه میروم. این بار در راه به این فکر میکردم که جدای مشهورات ریشوها زائرهایی که آن جا میبینم و مزارهایی آن جا است، همه کمابیش متعلق به قشر متشرع لبنان است؛ و این که همه در مقاومتند و همه با مقاومتند یاوهیی بیش نیست...
قضیهی قدس برای ما قضیهی قبله است، و نه قضیهی قبیله. هماین است که شرعی حل میشود و نه عرفی، مکتبی حل میشود و نه عربی، فقهی حل میشود و نه فلسطینی...
آن مرد پشت میز بغلی ما در قهوهخانهی کنار روضةالشهداء نشسته بود و از شبکهی المیادین گزارش زندهی جنگ در جنوب لبنان را میدید. ساعتی بعد بلند شد و سر میز ما آمد و چیزی شبیه برگههای خودپرداز را جلوی ما گرفت. محمد گفت: یانصیب؛ و در هم رفت. برگهی قمار و بختآزمایی میفروخت...
پاسدار پراگماتیست نسخهی چکمهپوش آخوند پروانهیی است؛ پامنبریهای هر دو؟ مذهبی صورتی...
بیت رهبر یک مجموعهی یکدست نیست؛ حتا دفتر رهبر یکدست فقهی نیست. این یعنی برای ما که با حجت اجتهادی شرعی شیعی، و نه کد و نه اجماع و نه استحسان، کار میکنیم، مدار و معیار شخص حضرت رهبر است که صاحب ولایت است...
قم هم که باشم باقالی برایم حکم دارو را دارد. در آن فروشگاه بزرگ در محلهی غبیری پی کنسرو باقالی بودم و نمییافتم؛ امید نداشتم که بیابم. در گوشی باقالی را جوریدم و عکسش را نشان فروشنده دادم: شو تسمونه بالعربی؟ انتظار این یکی را نداشت: فول. و رفت و از همآن قفسه یکی بیرون کشید...