هدایت شده از KHAMENEI.IR
🕯 رهبرانقلاب: درس امام رضا عليهالسلام به همه ما اين است:
⛔️ ای مسلمان! از مبارزه خسته نشو. ۶۳/۹/۳
🏴 @Khamenei_ir
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
🕊اعلام مراسمات اولین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم "مرتضی عبدالهی "
☑️پنج شنبه ۱۷ آبان ماه
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
حاجی برای رضایت مادرش از کاری صرف نظر کرد
زیارت امام رضا علیه السلام را در خواب نصیبش کردند و مزار این شهید را به او نشان دادند. در عالم بیداری قبر را پیدا کرد.
http://fatholfotooh.blogfa.com/post/226
#شهید_ابوالفضل_محمدی
ملقب به #عبدالزهراء
حاجی در برگه ای یادداشت کرده است مزار این شهید برایم مثل زیارت امام رضاست
امروز در شهادت امام هشتم فاتحه خوان مزارش بودیم
قطعه۵۳، ردیف ۴۴، شماره ۹
صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #محمد_عبداللهی بخیر؛
هر جا هرکاری بود، محمد بدون آنکه مسوولیتی داشته باشد و یا اظهار خستگی کند، به دنبال انجام آن میرفت و میگفت: #کار_نباید_روی_زمین_بماند.
خط قرمز محمد ولایت بود و میگفت: آقا نباید ناراحت شود، آقا که نمیتواند مستقیم بگوید، ما سربازیم؛ #سرباز_باید_جلو_بیاید. فرمانده باید فرماندهی کند.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت0⃣5⃣
زینب در خانه که بود، یا می خواند و می نوشت یا کار می کرد. اصلاً اهل بیکار نشستن نبود.
چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاس های قرآن قبل از جنگش تا کلاس های اخلاق و نهج البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبه های نماز جمعه، همه را در دفترش می نوشت.
خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت، اما به ما نمی داد بخوانیم.
برنامه ی خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و هنوز بعد از دوسال مو به مو انجام می داد.
هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت. ساده می خورد و ساده می پوشید و به مرگ فکر می کرد.
بعضی وقت ها بعضی چیزها را برای ما تعریف می کرد یا می خواند، گاهی هم هیچ نمی گفت.
به مهری و مینا می گفت:«شما که در جبهه هستید، از خدا خواسته اید که شهید بشوید؟ آیا تا حالا از خدا طلب شهادت کرده اید؟»
ادامه دارد...
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #صفرعلی_ولیزاده بخیر؛
یک بار همه بودجه گردان رو گذاشت تو یک کیف و رفتیم سمت اهواز، تو راه گرسنه شدیم و ایستادیم تا چیزی بخریم، تو مغازه متوجه شدیم هیچ پولی همراهمون نیست، بهش گفتم مقداری از پول توی کیف برداریم،گفت نه #این_پول_امانته ، باید برسونم اهواز، گفتم خب خودتون فرمانده هستین، گفت من الان مسئولم این رو برسونم. تو مطمئنی سالم می رسیم؟
تا اهواز گرسنه بودیم.
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت1⃣5⃣
بعد از اینکه این سؤال را می پرسید، خودش ادامه می داد:«البته اگر آدم برای #رضای_خدا کار کند، اگر در رختخواب هم بمیرد، #شهید است.»
با اینکه تحمل دوری زینب را نداشتم، اما وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحین می دیدم، حاضر بودم که مینا و مهری او را با خودشان ببرند.
اما آنها و همین طور مهران مخالف بودند و زینب را خیلی بچه می دانستند. در حالی که زینب اصلاً بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنهابود.
بعد از برگشتن بچه ها به جبهه، باز ما تنها شدیم. زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعه ی زنان و بسیج هم می رفت. بعضی از کلاس ها را با شهلا می رفتند.
در مدرسه از همان ماه های اول، گروه سرود و تئاتر تشکیل داد:«گروه تئاتر زینب»، «گروه سرود زینب».
از زمان بچگی اش با من روضه ی امام حسین(علیهالسلام) می آمد و برای حضرت زینب(سلام الله عليها ) و امام حسین(علیهالسلام) خیلی گریه می کرد.
از وقتی راهش را شناخت، از اسم میترا خوشش نمی آمد و بارها هم از مادربزرگش خرده گرفت که چرا اسمش را میترا گذاشته.
دنبال فرصتی می گشت که اسمش را «زینب» بگذارد و دیگر کسی او را میترا صدا نزند.
ادامه دارد...
@fatholfotooh