#شبهای_جمعه
#روایت
#با_حاج_اکبر
هیبتش در اولین برخورد آدم را می ترساند. راستش در اولین برخورد هم ترسیدم و هم رعشه به تنم افتاد. از همین رعشه های کوتاه ولی عمیق، خودتان میدانید دیگر! اصلا برای همین با این که اسمش محمد بود اکبر صدایش می کردند.
۱۶ سالم بود و قرار بود برای اولین بار با فرمانده پایگاه مسجد میثم حرف بزنم. بچه های مسجد می گفتند حاجی حسابی جدی است و شاید چند تا سوال هم بپرسد مخصوصاً از درسهایت؛ خودش مهندسی خوانده بود و برایش مهم بود بچه های مسجد خوب درس بخوانند.
وقتی اولین جمله را گفت، تمام ترسی که در دلم افتاده بود، رفت: " حالا که اومدی بسیج اینجا رو خونه خودت بدون و همه ماها رو برادرت. اینجوری تا عمر داری هم تو برای بسیج میمونی هم بسیج برای تو."
راوی ؛ امیر صالحی
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh