eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
487 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
191 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد مدافع حرم بخیر؛ همیشه را در جیبش داشت و روزی ۵ یا ۶ بار قرآن تلاوت می‌کرد شهریور همان سالی که عقد کردیم، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن را حفظ کنم. من سعی خودم را کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قرآن را حفظ می‌کرد. . اگر یک روز وقتش به بطالت می‌گذشت، خیلی ناراحت می شد و عمیقاً غصه می‌خورد که چرا آن روز را درست استفاده نکرده است.  تمام ماه رجب و شعبان را می‌گرفت. وقتی را می‌شنید فورا به نماز می‌ایستاد و می‌گفت برای رفع مشکلات کافی است، دو رکعت نماز بخوانی. شادی روحش @shabhayeshahid
یلدا هم گذشت شهدا به یادتان بودیم اصلا، دلمان با شما خو گرفته است. به شما عادت کردیم. معطر میشود هر صبح و شب این کوچه باغ دل به صفای یاد و نامتان گرم میشود این روح سرما زده غفلت، با صلوات بر روحتان شادی روح #شهدا #صلوات.🌷
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اقدام شایسته روی آنتن زنده در ویژه برنامه شب یلدا 🔹عوامل برنامه به جای شهدا حاضری زدند. @Farsna
خاطرات شهیده ۷۹ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣8⃣ زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نماز غفیله و نماز امام زمان(عجل الله فرجه )، تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن و کم خوردن صبحانه و نهار و شام. جلوی این موارد ستون هایی کشیده بود و تاریخ هر روز را یادداشت کرده بود و هرشب بعد از محاسبه ی کارهایش جدول را علامت می زد. من وقتی جدول را دیدم، به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم؛ به یاد آن اندام لاغر و نحیفش که چند تکّه استخوان بود، به یاد آن روزه های مداوم و افطاری های ساده، به یا نماز شب های طولانی و بی صدایش، به یاد گریه های او در سجده هایش و ادعاهایی که در حق امام داشت. زینب در عمل، تک تک آن جدول خودسازی و خیلی چیزهای دیگری که در آن جدول نیامده بود را رعایت می کرد. هیچ وقت صدایش را برای من بلند نکرد. اگر شهلا یا شهرام با من بلند حرف می زدند به آنها می گفت:«با مامان بلند حرف نزنید. از خدا بترسید.» برای هر مادری داغ از دست دادن اولاد سخت است. اما داغ از دست دادن اولادی که بدی ندارد و افتخار پدر و مادر است، خیلی سخت تر است. ای کاش زینب اذیّتی کرده بود یا چیزی از ما خواسته بود. اما هر چه فکر می کردم، بی آزارترین بچه ام بود. ادامه دارد... @fatholfotooh
دیشب خواستم آرام بگویم ولی حرفم را خوردم ؛ شب یلدا بود و دلها شاد حاجی باور کن یادمان نمی رود سیزدهم ماه بود که در خانه ابدی آرام گرفتی. چهاردهمین ماه هم گذشت از شب چهاردهم ماه که اولین بار ماه بر مزارت سایه افکند. ۱۴ صلوات به روح مجاهد خستگی ناپذير، حاج محمد #صباغیان
خاطرات شهیده ۷۹ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣8⃣ چهارده سال در اصفهان، از دادگاه انقلاب به سپاه پاسداران، از سپاه به بسیج، از بسیج به اداره ی آگاهی رفتم. هر روز به امید پیدا کردن قاتل زینب و قصاص آن از خدا بی خبرها به جاهای مختلف رفتم؛ تا جایی که استخوان هایم به درد آمد. در همان سال ها یک گروه از منافقین را در شیراز دستگیر کردند که آنها اعتراف کرده بودند ترور چند نفر از حزب اللهی ها در اصفهان و شیراز را به عهده ی گروه آنها گذاشته شده بود. در بین اسامی هدف های آنها، اسم زینب هم بود. البته آن دو نفر مأموریت ترور حزب اللهی های شیراز را داشتند و دو نفر از افراد تیمشان در اصفهان مأموریت داشتند که سپاه، آن دو نفر را پیدا نکرد. باور شهادت یک دختر چهارده ساله برای خیلی از مردم سخت بود. حتی زورشان می آمد که زینب را شهید بخوانند. من خیلی غصه می خوردم وقتی می دیدم که زینب مظلومانه شهید شده و مظلومانه هم مورد بی مهری و بی توجهی است. غصه می خوردم و کاری از دستم بر نمی آمد. دلم می خواست داستان زندگی زینب را برای همه بگویم و او را به همه بشناسانم. اما بیست و شش سال گذشت و چهره ی زینب همچنان پشت ابر ماند. ادامه دارد... @fatholfotooh
هروقت در نماز خواندن سست میشوم یاد سعید می افتم. وقتی با هم بیرون میرفتیم برایش فرقی نمیکرد کجای این مملکت باشیم. توی کدام محل، با ماشین، با موتور، کار داشت یا نداشت، صدای اذان را که می شنید برای نماز آماده می شد و به شوخی می گفت: " ". گاهی شبها که با هم به اردو یا جایی میرفتیم برای نماز صبح آنقدر با هول و خوف بیدار میشد من فکر میکردم زلزله آمده یا اتفاقی افتاده که اینطور بلند شد. سعید شاهدی تا آخر جنگ ایستاد بعد هم به گروه تفحص پیکر شهدا رفت. او با همسر دوست شهيدش "رضا مومنی" ازدواج کرد تا برای فرزند يتيمش پدری کند اما دوم دی ماه سال ۷۴ فرزند خودش هم فرزند شهید نام گرفت. سعید با زبان روزه همراه محمود غلامی از زمین فکه، آسمانی شد. شادی روحش .🌷
#شهید #محمود_غلامی #دستنوشته ... من خدا را تا زنده هستم برای این نعمت عظیم شکر میکنم که این توفیق را به من داد مدتی در راه خودش با دشمنان اسلام در جبهه حضور داشته باشم و با آنان مبارزه کنم. از این ناراحتم که چرا نتوانستم کاملا تمام روزها را در این دانشگاه الهیات شرکت کنم. ... ما باید طبق فرموده پیامبر صلی الله علیه وآله و بعد از ۸ سال در برابر دشمنان، به مبارزه با نفس آماره و شیطان بپردازیم تا همانطور که در جنگ توانستیم در مقابل دشمنان سربلند بیرون آییم و دشمنان خارجی را نابود کنیم و پیروز شویم با همان اعتقاد و ایمان می توانیم به دشمنان خارجی و داخلی غلبه کنیم و مخالفان انقلاب اسلامی را از این کیان ناامید کنیم... محمود غلامی همراه سعید شاهدی در دوم دی سال۷۴ حین تفحص شهدای جنگ، بر اثر انفجار مین والمری به شهادت رسید. شادی روحش #صلوات.🌷
HajHoseinYekta.mp3
4.52M
حاج حسین ...دو جا می فهمیدیم بچه ها رفتنی هستند یکی جمکران یکی هم امام رضا علیه السلام 🌷 یک عمر ول هستیم اما شهید برای یک روز و دو روز حواسش جمع هست. توی این دنیا به هرکسی هرچی دادند به خاطر حواس جمعی میدن🌷 شادی روح بخصوص شهدای عملیات کربلای۴ .🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات شهیده ۷۹ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ⃣8⃣ هر بار که می گفتم:«من مادر شهید هستم»، کسانی که می شنیدند دخترم شهید شده است، با تعجب می پرسیدند: «مگر دختر شهید هم داریم؟» زینب به خانواده ی ما ثابت کرد که شهادت، مرد و زن ندارد؛ جبهه و پشت جبهه ندارد. اگر خدا نخواهد، وسط میدان جنگ هم باشی زنده می مانی و اگر خدا بخواهد، با فرسنگ ها فاصله از جبهه به شهادت می رسی. زینب با شهدای فتح المبین تشییع و به خاک سپرده شد؛ درمیان شهدای جبهه. همان طور که خواب دیده بود، شاهین شهر جبهه ی زینب بود. بعد از سال ها دوری زینب و بعد از مرگ پدر و مادربزرگش، مجبور شدم از زور تنهایی از شاهین شهر به تهران بیایم. من که بعد از زینب هر روز آماده ی رسیدن به او بودم، هنوز نفس می کشم. شاید من ماندم که بالأخره امروز بعد از بیست و شش سال، داستان زندگی دخترم را که گوشه ی دلم مانده بود، بگویم تا آخرین آرزویم را که معرفی و شناساندن زینب است انجام دهم. تا دختر معصوم و بی گناهم ذره ای از مظلومیت خارج شود؛ تا مردم بدانند یک روزی دختری چهارده ساله برای دفاع از عقیده اش با بی رحمی تمام به دست منافقین به شهادت رسید. ادامه دارد... @fatholfotooh
#شهید #چمران خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز، با هزاران قدرت عقل، توجیهشان می کنم "ببخش" شادی روح #شهدا بخصوص شهید چمران، اساتید شهید و دانشجویان شهید؛ #صلوات.🌷