eitaa logo
•فَتْح‌ُالْقُلوب•
764 دنبال‌کننده
954 عکس
806 ویدیو
4 فایل
حاج قاسم یک فتح الفتوح و یک فتح القلوب داشت فتح القلوب در فضای مجازی🔻 🔗 https://zil.ink/fatholgholoob313 جهت ارتباط(انتقاد،پیشنهادو نظرات) با ادمین🔻 @abdolmahdi315 @fatholgholoob313admin کانال تبلیغات 🔻 https://eitaa.com/tablighfatholgholoob313
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دستتو بذار تو دست شهدا💢 . شهدا رفتند اما راهشان باقی است... 🥀 . . ▫️اگه میخوای.....❕ 🔹سبک زندگی🔹 🔹بصیرت و بینش شهدا🔹 رو بشناسی و ادامه.... بدی▫️ . 🔻حتما یه سر به این کانال بزن.🔻 . 🔻🔻🔻 🔻🔻 🔻 ⚜️فتح القلوب⚜️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/1538851108C15c4aa3d4f
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 شما خـیال می‌کنید همت‌ها و خرازی‌ها چگونه بودند؟ @fatholgholoob313 | فتح القلوب
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 روایتی از وصیت‌نامه شهدا میترسم که این درس خواندن من، که خرجی برایش شده و هزینه‌ای شده، تحمیل بر بیت‌المال بوده و این به گردن من باشد... @fatholgholoob313 | فتح القلوب
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
**در آستانه‌ی وداع** امروز، روزِ آخر خادمی در سایه‌سارِ یادمان فتح‌المبین است؛ جایی که هر سنگ، روایتی از ایثار دارد و هر نام، داستانی از عشقِ بی‌پایان به وطن. اینجا، در کنارِ یادگارانِ جاودانه‌اتان، خادمی کردیم، نه به اندازه‌ی عظمتِ رشادت‌هایتان، بلکه به اندازه‌ی وسعِ دل‌های کوچکمان. هر قدمی که برداشتیم، یادِ قدم‌های استوارتان بود و هر نگاهی که کردیم، نورِ راهتان را در پیش‌رو دیدیم. امروز، گرچه خادمی به پایان می‌رسد، اما عهدِ ما با شما، همیشه باقی است. عهدی که در سایه‌ی ایمان و عشق بسته‌ایم تا راهتان را ادامه دهیم و آرمان‌هایتان را زنده نگه داریم. شهدای فتح‌المبین، ای ستارگانِ همیشه‌تابان، ما را از دعای خیرتان محروم مکنید و در این راهِ پرپیچ‌وخم، یاورمان باشید.
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رزمایش پتویی 😂✌ شب‌های خیلی سردی بود، به حدی که چندتا لباس روهم میپوشیدیم، پتو هم میزاشتیم، بازم کفاف نمیداد! وقتی روز انقدر باد میومد که داربست‌های اطراف محوطه رو چندبار انداخت! دیگه از شب چه توقعی میشه داشت؟😅 ولی خیلی عجیب بود که اگر تو محوطه نصف بدنت تو آفتاب بود و نصفه دیگه تو سایه، کاملا این حس رو داشتی که نصفت تو جهنمه، نصفه دیگه تو سیبری 😂😂 یکم میرفتیم تو آفتاب، یکم تو سایه که دمای بدن تعادل پیدا کنه، شانس آوردیم ترک برنداشتیم😂 ولی شب، از همون آفتاب سوزان هم خبری نبود، فقط سرد بود و سرد بود و سرد... و زائرهایی که مهمون شهدا بودن، با عشق، پتو انداختن رو خودشون و آماده رزمایش شبانه شدن... وقتی افتادیم تو مسیر، همه سکوت، فقط صدای پای بچه ها... سر و گوشمون گرم صدای راوی بود که از بیسیم‌ها پخش میشد، یهو به خودمون میومدیم و متوجه می‌شدیم عه! چرا دیگه سرد نیست!! چون همه‌ی حواسمون به حرف راوی بود که ببینیم چی میگه! که بفهمیم شهدا چه سختی‌هایی رو تحمل کردن... دیگه حواسمون از سرما پرت شده بود به قدمگاه شهدا...💚 خلاصه اونجوری بود که اینجوری شد