کمی رهایی و باران:
[نگاه و لبخندش]
[ خجالتش ] [ ذوقش] [ چهرهی خوشآیندش]
[دویدنش] چون خون در رگم؛ به وقت حیات
[شنیدنش] در لحن بی همانندش
دلم به دیدن [رقصیدنش] عطشکدهایست
هزارههاست که بر آتش است اسفندش
بعید نیست _ که او خود الههای ازلیست_
اگر که دست خدایان نیافریدندش
اگر عتاب کند پس خوشا عتاب از او
اگر نواخت مرا پنجهی هنرمندش
نشسته ام به همین فکر های سلسلهوار
تنیده با روحم زلف ِ سخت پیوندش
در این زمانهی بیخود به من بگو خود را
کجا بیندازم از فراز [لبخندش]؟!
هنوز اول دیوانگیست، می ترسم
منی که هیچ رهایی ندارم از بندش
#سیدحسین_میری
#شعر_عاشقانه
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض