19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وااااای این عاااالی بود🤣🤣🤣
اینقدرمیخوامپخشبشه
تامغز استخونشون بسوزه🤣🔥
#سلام_فرمانده😎✋🏻
#نشرررر_بدید بترکونید دیگه....👊🏻
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
🍭سلام مدیر جدیدم می تونید من رو با اسم نرگس بشناسید 🍭
فقط من هنوز هستم و فقط و فقط فعالیت مذهبی انجام بدید🧡🌸
من پایان تابستون بر میگردم و کانال رو از شما تحویل میگیرم
#اد_زهـــرا رو از ادمینی در نیارید ها🤨
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
میشه چالش انجام بدم؟
بله میتونید #مدیر_فاطـــمه حذف کرد ایتاش رو🌸💕
فقط جایزه های مذهبی باشه الان #مدیر_فاطـــمه پیش منه💖
《دختران امام الزمان🌻(عج)》
*---|🌸✨|--- ❀ ❀ #خوابهایپریشان🙂💔 #پارتسیونهم خیالم پرکشیده بود سمت فاطمه ، وقتی در اوج احساس غ
*---|🌸✨|---
❀
❀
#خوابهایپریشان🙂💔
#پارتچهلم
بین حرفهای ستوان ابراهیم گفتم: هرچقدرهم که اعتراف کنه تخفیف مجازات حقش نیست. اون زندگی خیلیارو ازشون گرفته...😡
راضیه با تأسف سری تکان داد و رو به ستوان، گفت: قربان برای نوبت بعد بازجویی...😕
اما ستوان ابراهیم حرفش را با ناراحتی قطع کرد: فعلا نوبت بعدی در کار نیست.
جناب سرهنگ به جناب سرگرد دستور دادن که همه نیروهای پلیس باید آماده باش بمونن بقیه پرونده ها در اولویت بعدیه، ظاهرا تحرکات غیرعادی از ستاد انتخاباتی بعضی کاندیدا ها در سطح شهر دیده شده! 🤔
هنوز شمارش آرا تموم نشده آقای خاتمی به میرحسین موسوی تبریک برنده شدن تو انتخاباتو اعلام کرده! این رفتار از رئیس جمهور دوره قبل معنی خوبی نداره!😶
به چشم های نگران راضیه نگاه کردم و رو به ستوان ابراهیم پرسیدم: حالا این یعنی چی؟
یکدفعه بیسیم هردو شان به صدا درآمد.
بلافاصله راضیه رو به من گفت: من میبرمت.
پرسیدم کجا؟😳
ستوان ابراهیم گفت: اوضاع داره شلوغ تر میشه اینا هنوز هیچی نشده جشن پیروزی راه انداختن! برگردی بهتره...بازم ممنون بخاطر همه چی.👌
گرچه برای مدت کوتاهی اما از اینکه احساس مفید بودن داشتم، راضی بودم. فقط یک (خداحافظ) گفتم و دنبال راضیه راه افتادم. که صدای موبایل ستوان را شنیدم بعد از یک لحظه صدایش را بلند کرد: صبر کنین.✋
راضیه برگشت و با نگاه پرسشگری کسب تکلیف کرد. با تعجب نگاهشان میکردم که ستوان گفت: گوگو اقدام به خودکشی کرده ظاهرا...
بعد رو به من پرسید: ممکنه برای فرار از ...🤕
مطمئن پاسخ دادم: نه اون جون دوست تر از این حرفاست. وسط جهنمم بیفته خودکشی نمیکنه تازه اونقدر کینه ای هست که اگه فکر کنه داره میره پایین هم دستاشم باخودش پایین میکشه پس...😬
راضیه ادامه حرفم را گرفت: پس یه جورایی میخواستن ساکتش کنن!
رو به راضیه گفتم: بعید نیست.
ستوان به راضیه اشاره کرد و گفت: تبسمو برگردون واحد خواهران، من میرم درمانگاه با گوگو حرف بزنم.📴
با خوشحالی همراه راضیه رفتم. آن شب هم در پاسگاه ماندم. بی خبر از فردایی که آرزو میکردم کاش هرگز نمی آمد. 😱
فردای آن روز حدود ۱۰صبح بود که راضیه با عجله برگشت داخل اتاق و گفت: گوگو رو برگردوندن پاسگاه همه چی رو اعتراف کرده التماس میکرده از دست سرحلقه تیم نجاتش بدیم...
به طرفش رفتم و با صدای نسبتا بلندی پرسیدم: سرتیم کیه اگه خودش نیست؟
راضیه روی صندلی نشست و نفسی تازه کرد و گفت:
بیشتر قضیه سیاسیه...اون دختره
مجاهد خلقیه اعظم جنگی و خبرنگاره که هنوز هویتش برامون مشخص نشده ، با جاسوسی از موساد در ارتباطن کل کثافت کاریای گوگو برای تهیه هزینه سیاسی کاریای
ضدنظام بوده! 🤯
گفت برا این انتخابات برنامه دارن سیدمحمد خاتمی رییس جمهور سابق با چندتا از کاندیداها اصلیشون همین میرحسین موسوی که خودشو هنوز نتایج اعلام نشده بود، برنده اعلام کرده...مهره های خارجیان برای براندازی! ببین همه نیرو ها آماده باشن، سپاه،بسیج،پلیس،ارتش...
ادامه دارد....
✍🏻به قلم : سینکافغفاری
❀
❀
🌸⃟🌱•|#رمانخوابهایپریشان!
🌸⃟🌱•|#اد_زهـــرا