🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
#یاقوت💍
#پارت 13
با احساس صدایی بالای سرم چشمام رو باز کردم که نور خورد به چشمام و سریع بستمشون سرم به شدت درد میکرد و خیلی تشنم بود آروم لب زدم
+ا...ب
که پرستاری حیرت زده گفت
_بهوش اومدی؟
و با سرعت بیرون رفت
بعد از چند دقیقه چند نفری اومدن تو اتاق
یکی که روپوش سفید پوشیده بود اومد و شروع به معاینم کرد و گفت
+اسمت چیه؟یادت میاد ؟
هرچی فکر کردم اسمم رو یادم نمیومد
_نه چرا من اسمم رو یادم نمیاد چرا اینجام ؟
+حدود 9 ماهی هست که رفتی تو کما انگار که خودکشی کرده بودی یادت میاد چرا ؟
+م..ن خود...کوشی ...کما...م..ن...من کیم ؟
_هیس هیچی فعلا استراحت کن تا دوبارع میام بهت سر میزنم
فکر بکن ببینم اسمت یادت میاد؟
باشه ای زمزمه کردم
نویسنده :دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
راه ارتباط با نویسنده👆👆
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴🪴
#یاقوت💍
#پارت 13
با احساس صدایی بالای سرم چشمام رو باز کردم که نور خورد به چشمام و سریع بستمشون سرم به شدت درد میکرد و خیلی تشنم بود آروم لب زدم
+ا...ب
که پرستاری حیرت زده گفت
_بهوش اومدی؟
و با سرعت بیرون رفت
بعد از چند دقیقه چند نفری اومدن تو اتاق
یکی که روپوش سفید پوشیده بود اومد و شروع به معاینم کرد و گفت
+اسمت چیه؟یادت میاد ؟
هرچی فکر کردم اسمم رو یادم نمیومد
_نه چرا من اسمم رو یادم نمیاد چرا اینجام ؟
+حدود 9 ماهی هست که رفتی تو کما انگار که خودکشی کرده بودی یادت میاد چرا ؟
+م..ن خود...کوشی ...کما...م..ن...من کیم ؟
_هیس هیچی فعلا استراحت کن تا دوبارع میام بهت سر میزنم
فکر بکن ببینم اسمت یادت میاد؟
باشه ای زمزمه کردم
نویسنده :دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
راه ارتباط با نویسنده👆👆
هدایت شده از - تبادلات .
#پارت_واقعی
#پارت.۲۳
صدایش آنقدر شهامت به من داد که بدون این که به چیزی فکر کنم فوری کفشهایم را دراوردم و وارد خانه شدم. در آن لحظه آنقدر دلتنگیام به قلبم چنگ زد که دیگر فکر هیچ چیز را نکردم.
راهروی یک متری را رد کردم و به سالن رسیدم. راستین روی کاناپه دراز کشیده بود و نگاه پر اشتیاقش به من بود.
نگاهش جان داشت. منتظر بود. دست داشت برای نوازشم....
https://eitaa.com/joinchat/2174484673C0c6f0eed3f
دختره بعد چند مدت شوهرشو دیده حالا ببین چیکار میکنه🥲😍