🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴
#یاقوت💍
#پارت10
آبی به صورتم زدم تا یکم سرحال شم
رفتم پیش بچه ها دیدم دارن سفره پهن میکنن گفتم :
+به به چکردید همرو دیونه کردید
_بیا که چهار ساعته منتظریم از گشنگی مردیم بابا
پشت چشمی نازک کردم و گفتم
+خب حالا انگار چکار کرده خوبه خودتون درست نکردید از بیرون سفارش دادید
و مشغول خوردن پیتزا شدیم و هر دقیقش با شوخیهای حال به هم زن ولی با حال هازال از خنده پهن زمین میشدیم
بانفش نفس گفتم
+وای....و.ا.ی هازال بسته مردم از خنده
_باشه ببین ساعت چنده؟
۲۲:۱۰
+وا چه زود گذشت
_اوهوم خیلی
اطوسا گفت :
_خب بچه ها بیاید یه بازی بکنیم
+چی مثلا
هازال گفت :جرعت حقیقت
همه قبول کردیم و شبنم رفت یه بطری آورد
+خب من میچرخونم
بطری رو که چرخوندم رو اطوسا و شبنم افتاد
شبنم :ج یا ح؟
اطی:ح
_خب بگو ببینم الان چند تا دوست پسر داری
اطوسا هم پس از جمع بندی های فکری گفت
_3تا ولی یکیشون از بقیه رسمی ترع
بطری رو که دوباره چرخوندیم افتاد به من و هازال
هازال:ج یا ح؟
من:ح
+خب تا حالا عاشق شدی ؟
_ریدم تو سوالت عنتر
+تفرع نرو جواب بده
_خب ...اوم....چه جوری بگم .راستشو بخوای....
نویسنده :دلیا 🪴
https://daigo.ir/secret/793780482
ارتباط با نویسنده 🪴👆