🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
#یاقوت
#پارت4
استاد اومد کلاس
و گفت
_سلام بچه ها من استاد کیانم از این به بعد درس اندیشتون با منه
بعد هم شروع به درس دادن کرد
نیم ساعتی درس داد بعد با خسته نباشید استاد از کلاس بیرون اومدم
با اطوسا خدافظی کردم و به سمت خوابگاه رفتم
تا کلاس بعدی حدود ۲ ساعت وقت بود منم ترجیح دادم برگردم خوابگاه تا اون موقع
به خوابگاه که رسیدم گوشیم زنگ خورد
با دیدن اسم بابا فوری جواب دادم
+الو سلام بابایی خوبی چه عجب یادی از دختر دسته گلت کردی
_سلام دخترم تو خوبی من که همیشه به فکرتم
+بر منکرش لعنت
_راستی دخترم تا نیم ساعت دیگه آقای فراهانی ماشینت رو برات میاره
+وای مرسی بابا
_خواهش میکنم ماه بابا فعلا من برم یه جلسه دارم بعدش بهت زنگ میزنم
+باش بابا خدافظیی
_مراقب خودت باش خدافظ
اخجون ۲۰۷ قشنگم دارع میاد هورااااا قری به کمرم دادم و رفتم لباسام رو عوض کردم
دراز کشیدم تا یکم بخوابم
نویسنده :دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
راه ارتباط با نویسنده👆
#مذهبی_میمانم
#پارت4
چندین سال هم بود که رفیق درست حسابی و صمیمی نداشتم تا مدرسه امو عوض کردم و دوستای خیلی عالی ای نصیبم شد .
خانواده ی بابام مذهبین و چادری
ولی خانواده ی مادریم کاملا برعکسن و من ازشون اصلا خوشم نمیومد و نمیاد .
اونا خیلی بی خیال و بدحجابن
و تیپشون یه استایل خیلی عمومیه که همه ی دخترای این دوره زمونه میپوشن .
من چنین تیپایی رو دوست ندارم و همیشه عاشق متفاوت بودنم.
اگه بخوام از لحاظ ظاهری خودمو توصیف کنم .
قدم بلنده
صورت گرد و چشمای میشی دارم
و پوستمم روشن و سفیده
لبای خوش فرم و صورتی ای دارم
و تقریبا هم میشه گفت که یکم طلایی میزنم .
.خودمم در همین حد از خودم میدونم .
برگردیم به زندگی واقعی.
با بچه ها حدودچهار سال بود اشنا شده بودم .
فاطمه کوثر و زهرا ومائده و دوقلوهای اسما و سلوا هم سنم بودن ولی هانیه و لیما و غزل و حدیث یه سال کوچیک تر بودن
رفتم کنار فاطمه کوثر نشستم .
قبلا سر جا دعوا کرده بودیم اخرشم قرار شد فاطمه کوثر کنار پنجره بشینه.
با پوزخندی گفتم
. خداروشکر نشستی کنار پنجره من اگه مینشستم خورشید میزد بهم و گرمازده میشدم...
... خانم دکتر کم کم داره عصر میشه چه خورشیدی؟
کم نیاوردم و گفتم
. حالا...
بعد خندید و منم خندم گرفت . فاطمه کوثر بهترین دوستم بود .
اون رشته اش ریاضی بود و من تجربی .اون بیشتر منو خانم دکتر صدا میزد و منم خانم مهندس صداش میزدم از کلاس هشتم باهم همکلاسی بودیم و از اونموقع دعوای انتخاب رشته امون شروع شد .
من از اولشم عاشق تجربی بودم و اون از زیست متنفر بود . از طرفیم دوست داشتیم هم کلاسی باشیم ولی تصمیم گرفتیم به عقاید هم احترام بزاریم و هرکسی راهشو بره ولی تو این راه باهم رفیق باشیم
https://daigo.ir/secret/8561882643
نظراتتون رو بگید