eitaa logo
فرصت زندگی
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
875 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_38 خدا می‌دانست چقدر سبک شدم. _دختر چ
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 _اشتباه کردی آقای مجازی. چند ماه بود که هی گفتم نمی‌خوام آدم واقعی بشم. هیچ جا توی واقعی با کسی نمیرم. حالا که این اشتباهو کردی دیگه بزن به چاک. مسدودش کردم. امیدوار بودیم با این توضیحات که در مورد اشتباهش گفته بودم دست از سرم بردارد. بعد سعی کردم با خل‌بازی‌های دخترانه و بزن و بکوب روحیه‌ام را درست کنم. خوشحال بودم که سعیده را کنارم داشتم. شب، سر میز شام، گوشی‌ام زنگ خورد. می‌دانستم پدر به گوشی جواب دادن وقت غذا حساسیت دارد‌. بی‌صدا کردم و فقط متوجه شدم که شماره ناشناس است. باز هم استرس گرفتم که اگر سامان باشد چه کنم. پدر بعد از شام جلوی تلویزیون نشست. خواستم از سر میز بلند شوم که مادر دستم را گرفت و بسته قرصی را جلویم گذاشت. _ترنم، این قرصو تا دو هفته هر شب یکی بخور بعد بهم بگو وضعیتت چطوره. ببین مادر من و بابات هر جا و هر جور که فکر کنی به کمک نیاز داری، کنارتیم. خواهش می‌کنم نذار به جایی برسی که دیگه دیر شده باشه. _چشم مامان. روم نمیشه بگم حواسم هست ولی همیشه روی شما حساب می‌کنم. از جا بلند شد و صورتم را بوسید. آرامشش آرامم کرد‌. تا آخر شب همان شماره ناشناس چندین بار زنگ زد و جواب ندادم و جزو لیست سیاه گذاشتمش. آخر شب پیامک داد. _دختر خوب جواب منو بده. لااقل بذار حرف بزنیم و قانعم کن که چرا نباید ادامه بدیم. به سفارش سعیده نباید هیچ جوابی می‌دادم. وقتی دید هیچ جوابی نمی‌دهم، شروع کرد به زبان‌بازی با پیامک. اگر در شرایط قبل از آن مهمانی بودم شاید راحت نرم می‌شدم و دوباره با او ارتباط می‌گرفتم اما دیگر از مردها متنفر شده بودم و تحملشان برایم سخت بود.تا روز بعد، او همچنان راه و بی‌راه پیامک می‌داد و من بدون جواب حذف می‌کردم که مرورشان تحریکم نکند. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍂❤ ❤ 🍂 مسائل قدیمی را از ذهن خود پاک کنید! اسم تمامی افرادی را که از آنها دلگیر و عصبانی هستید بنویسید و پیش خودتان نگه دارید. هربار باز خواستید یادشان بیفتید به این فکر کنید که انها الان دارند زندگی خودشان را میکنند و عصبانیت شما فقط روح شما را آزرده و کدر میکند. مشغول بودن به اتفاقات گذشته، فقط توان و نیرو را هدر می دهد. دیگران را همان طور که هستند بپذیرید و سعی نکنید آنها را تغییر دهید هر اتفاقی بود تمام شد رفت، ذهنتان را با این همه انرژی منفی پر نکنید قلبتان را سبک کنید و به روزهای خوبِ آینده فکر کنید ... 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ 🏠 @nasimemehr110 🌷
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 ظهر که پیاده از کلاس بسکتبال برمی‌گشتم، سر کوچه با دیدن سامان از حرکت باز ماندم. همه این گرفتاری‌ها از چت کردن تا مهمانی، شماره و آدرسم همه زیر سر نادیا بود. خونم به جوش آمد. سرم را پایین گذاشتم و باز به راهم ادامه دادم. از کنارش گذشتم. سوت کشیده‌ای زد. _چه خانوم سر به زیری. تو رو خدا زیر پاتو نیگاه کن. توجهی نکردم. اما او دست‌بردار نبود. دوید و جلوی من ایستاد. _با توام ترنم. چرا جواب منو نمیدی؟ اصلا بیا دعوا کن ولی جواب بده. __سر بلند کردم و با اخم نگاهش کردم. _من شما رو می‌شناسم آقا؟ _چته تو؟ مخت جایی خورده؟ _ببین آقای نامحترم. اگه یه بار دیگه پیام بدی یا این جوری مزاحمم بشی، کاری می‌کنم از حماقتت پشیمون بشی. _من هیچ جوری پشیمون نمیشم. سیریش‌تر از این حرفام. من از اول تو رو می‌شناختم و انتخابت کردم. به همین خاطر با توپ و تشر و ناز کردنای تو عقب نمی‌کشم. هر چی ناز کنی، من خریدارم خوشگل من. هولش دادم و راهم را باز کردم. _بکش کنار. من ناز نمی‌کنم. گفتم که حواست جمع باشه‌. اگه تنت می‌خاره امتحانش مجانیه. خنده بلندی سر داد. _جون. اگه تو بخوای بزنی با کمال میل امتحان می‌کنم. _خدا شفات بده. اینو جدی گفتم. برو پی کارت. دیگه هم دنبال من نیا. _خب کارم به دست آوردن دل توئه دیگه. الان پی کارمم. _دیوونه دست از سر من بردار. به طرف خانه دویدم. متوجه شدم دیگر دنبالم نمی‌آید. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_40 ظهر که پیاده از کلاس بسکتبال برمی‌
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 فردای آن روز هم سر کوچه بود اما من با آژانس  به خانه رفته بودم تا مزاحمم نشود. پیام‌هایش تمامی نداشت. تصمیم گرفتم با مادر صحبت کنم. غروب از شماره‌اش عکسی با یک پیام برایم فرستاده شد. به معنای واقعی احساس بیچارگی کردم. صورتم گُر گرفته بود. چشم‌هایم را بستم و به حال خودم گریه می‌کردم. از من در همان حالت چندش‌آور با مسعود عکس گرفته بود. پیام بعد از آن، حالم را خراب‌تر کرد. _نمی‌خواستم این عکسو واست بفرستم اما کم‌محلیات مجبورم کرد. این عکس پیش من امانت می‌مونه. فقط با من مثل قبل مهربون باش. معتاد مهربونیت شدم. دلبر کوچولوی من‌. قلبم داشت از جا کنده می‌شد. باورش سخت بود که ماندن احمقانه در یک مهمانی که مناسب من نبود، چنین دردسر هایی برایم درست کند. از سامان بیشتر متنفر شده بودم. قرصی که مادر داده بود را خوردم شاید اضطرابم جلوی پدر مشخص نشود. جواب پیامش را ندادم. تا وقت خواب به زحمت وضعیتم را عادی نشان دادم که خانواده را نگران نکنم. باز هم پیام‌ها از طرف او ادامه داشت. _ترنم جان من نمی‌خوام اذیتت کنم. فقط محبتتو می‌خوام. فقط جوابمو بده. _عزیزم منم مثل تو آدم تنهایی هستم. می‌خوام با تو از تنهایی در بیام. _ترنمم من اون عکسو نگرفتم. یکی دیگه گرفته بود اما من وقتی دیدم، کلی پول بهش دادم تا اونو ازش بگیرم و اون از اصل پاکش کنه. باورم نمی‌شد. چه کسی ممکن بود عکس گرفته باشد؟ ممکن بود اصلش را حذف نکند. باید جوابش را می‌دادم. ممکن بود همه این‌ حرف ها واقعیت نداشته و خودش عکس را گرفته باشد. _خیلی پستی. سریع جواب داد. _سلام عشقم خدا رو شکر جوابمو دادی. جواب بده حتی اگه فقط فحش باشه. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎⚜💎⚜💎⚜💎⚜💎⚜💎⚜ سلام و عذرخواهی بابت دو روزی که پارت‌گذاری انجام نشده. فکر کنم باید یه فکری واسه نظم پارت‌گذاری بکنم وگرنه به خاطر مشعله‌ها بدقول میشم. یه چیزی ذهنمو درگیر کرده. اونم اینکه زمان رمان‌های قبلی هر وقت پارت گذاری به تاخیر می‌افتاد، خواننده‌های عزیز با پیام یادآوری می‌کردن. سوالم اینه که این رمان رو اصلا می‌خونید آیا؟ اصلا واستون جذابیتی داره آیا؟ نکته ای مد نظرتون هست در موردش آیا؟ منتظر جواب‌ها و نظراتتون هستم. چه توی پی‌وی: @zeinta_rah5960 چه توی ناشناس تازه تولید شده: http://unknownchat.b6b.ir/5993
⚠️فرزند شما آینه تمام قد رفتار شما است 🔺 فرزندت خیلی دروغ میگه! 🔻 چون خیلی بهش گیر میدی☝️ 🔺اعتماد به نفس نداره! 🔻چون تشویقش نمی کنی🙄 🔺کم حرفه! 🔻چون باهاش حرف نمی زنی👌 🔺خسیسه! 🔻چون بذل و بخشش را بهش یاد ندادی😕 🔺ترسو شده ! 🔻چون همیشه طرفداریشو می کنی 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ 🏠 @nasimemehr110 🌷