eitaa logo
فرصت زندگی
201 دنبال‌کننده
1هزار عکس
813 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 ⁉️ اوضاع مردم زمان شاه بهتر بود یا الآن؟🙄 🧐 بنظرتون مردم چی جواب می‌دن؟ با هم ببینیم👆 @serateammar
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_69 _میگم. به نظر تو خیلی خریت کردم نه
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 آقاجون از حامد خواست با او به سالن مردها برود. من هم به عزیزجون کمک کردم تا به سالن زنانه برویم. خدا را شکر کردم حالا که مادر کنارم نبود مهمانی مختلط نیست. عمه‌ها و زن‌عمو را پیدا کردیم. به طرفشان رفتیم. خوشحال بودم که مهدیه و مهرانه هم هستند و حوصله‌ام سر نمی‌رود. با میزبان و فامیل احوالپرسی کردم. مثل معمول جواب سلام سرسنگین زن‌عمو را تحویل گرفتم. نمی‌دانستم چرا این زن مرا دشمن خودش می‌دید. کاش می‌توانستم به او بگویم تحفه‌هایت ارزانی خودت. زودتر سرعقل بیاورشان تا من هم از اخم‌هایت خلاص شوم. بی‌اهمیت به او شروع به شوخی و خنده با دختر‌عمه‌هایم کردم. خاله خانم، خواهر عزیزجون، وقتی رسید، خواست کنار خواهرش بنشیند که ما سه کله‌پوک از خدا خواسته به میز دیگری رفتیم و آزادتر شیطنت کردیم. کمی که گذشت صدای آهنگ و بیس بلند شد. یکی یکی روی استیج می‌رفتند تا برقصند. به اصرار مهدیه و مهرانه توجهی نکردم. _جان من پاشو. خودتو لوس نکن. بیا یه بار سه تایی بریم وسط. _ول کنین بابا. بی‌خیال من شین. الان میام وسط یکی یه چیزی میگه. حوصله ندارم‌. با رفتنشان تنها شدم. مشغول خوردن میوه بودم که عروس دایی پدر کنارم نشست. در عین تعجبم با او سلام و احوالپرسی کرد‌م. _عزیزم، مامانتو ندیدم. _با بابا رفتن یه سمینار خارج از کشور. _اِ چه جالب. چرا تنها نشستی؟ نمی‌ری روی استیج. _نه حسش نیست. _شما کلاس چندمی خانوم خانوما. _کلاس دهم. داشتم از بازجویی‌اش کلافه می‌شدم. با خودم می‌گفتم کاش می‌رفتم وسط و می‌گفتند چه دختر.‌‌.. هر چیزی. بهتر از این وضعیت بود. _اسمت چی بود شما. _ترنم هستم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فرصت زندگی
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 #رمان_ترنم #پارت_70 آقاجون از حامد خواست با او به سالن
🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌷🌪🌷🌪🌷 🌪🌷🌪 🌷 _ترنم هستم. _هزار ماشاءالله خیلی خانومی. عین مادرت. "استغفرالله"ی در دلم گفتم و خدا خدا کردم کسی مرا نجات دهد. عمه حمیده متوجه اوضاع شد و خودش را رساند. _اِ سلام ناهید خانوم. خوبین شما؟ _سلام. خوبم به خوبی شما. حمیده جان داشتم به ترنم جان می‌گفتم عین مادرش خانوم و با نجابته. عمه رو به من چشمکی زد. _خوبی از خودتونه‌. مرا مخاطب قرار داد. _ترنم، عزیزجون کارت داره. فهمیدم که باید بروم. خودم را به صندلی عمه که کنار عزیزجون بود رساندم. عزیزجون سرگرم حرف زدن با خواهرش بود. عمه حبیبه که به حرف‌های زن‌عمو گوش می‌کرد، اشاره کرد که چه خبر شده و من هم به اشاره گفتم چیزی نیست و همان طور با سر به عمه حمیده اشاره کردم. متوجه شد. شام را که آوردند، ناهید خانم برگشت سرجایش و من هم کنار عمه حمیده نشستم. _عمه جون بد نگذره. نمی‌خوای برگردی سر جات؟ دنبال بهونه بودی که بشینی توی جمع دخترا. مگه نه؟ _کنار شما سه کله پوک نشستنم آخه تحفه‌ایه که من براش دنبال بهونه باشم؟ اصلاً تقصیر منه که تو رو از دست این ناهید نجات دادم. نرسیده بودم اینجا تو رو واسه پسرش نشون کرده بود. هینی کشیدیم. _چی میگی عمه. دیوونه‌ست مگه؟ _دیوونه چیه؟ همه‌ فامیل می‌دونن ناهید هر جا میره چشمش دنبال دخترای تکه. سرش را جلو آورد و اشاره کرد سرهایمان را نزدیک کنیم. _حالا یه چیز بهتون بگم بخندین. از بس وسواس داره توی انتخاب دختر واسه پسرش. مادرای فامیل نگاه می‌کنن ببینن اون دست رو کی میذاره می‌فهمن خوبه، میرن واسه همون خواستگاری. چند بار این اتفاق افتاده. فکر کردی واسه چی گفتم برو پیش عزیزجون بشین. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1924 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🌷 🌪🌷 🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪 🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷 🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪🌷🌪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 عده‌ای نشستند فکر کردند طرح دادند تا چه کنند فریاد الله اکبر شب ۲۲ بهمن را، که چهل و سه سال است خار چشمشان شده، کم رنگ کنند یا به مسخره بگیرند. باید خدمتشان عرض کنیم: اینجا ایران است. اینجا همان کشوریست که مدعیان طرح و برنامه و استکبار دنیا بودجه‌ها صرف می‌کنند و ساعت‌ها طرح می‌زنند اما... اما به گفته همان مستکبران، به سخنرانی چند دقیقه‌ای رهبرشان و یک یا علی مردمشان تمام معادلات دنیا را به هم می‌ریزد. اینجا ایران است. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷 چالش داریم چه چالشی: دوستان همراه، دست به قلم بشین. بنویسید و توی مسابقه شرکت کنید د به قید قرعه که نه، با بررسی ارزیابش برنده بشین. 📢📢📢📢📢📢📢📢📢 در مورد چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب از نگاه خودتون و احساستون بنویسید. بسته به سنتون هشتگ بزنید. متن‌های زیباتونو اینجا👇 بفرستید: @zeinta_rah5960 ☆☆مهلت ارسال تا ۱۲ شب ۲۲ بهمن ☆☆ 💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷💎🇮🇷
چراغ اول ارسال متن روشن شد👇. اونم از نسل سومیای عزیز
هدایت شده از یاری
پا به پای انقلاب، به شکرانه‌ی چهل و سومین سال امشب حاضرم برای الله‌اکبر گفتن. منی که نه انقلاب را دیده‌ام، نه پیشوای اولِ انقلابیون را و هرچه دیده‌ام از شنیده‌هاست! شنیده‌هایی که در ذهنم تبدیل به فیلمشان کرده‌ام و هرگاه حسرت بخورم که چرا آن زمان نبوده‌ام، در دلم تصاویر مبهمشان را به راه می‌اندازم تا رژه‌ی اقتدار بروند... من هم امشب حاضرم! به کوری یک عده، ما نسل سومی‌های انقلاب هم پای کارِ انقلابی از جنس نور مانده‌ایم و زمانی که نسل چهارم بیایند، یادشان می‌دهیم که حسرت نخورند که چرا نبوده‌اند چون همین حالا مهم است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا