دختر شیر خدا، خواهر قهرمانان نامدار، مادر جان برکفان ولایت، عمه پهلوانان گمنام، نام کربلا را شنید و لرزه بر جانش نشست. موعد بار گشودن شد. چنین مجللهای میان خاندانی که برای زنان جز کرامت و عزت متصور نبودند، به رسم شاهزادگان پیاده شد و مستقر شد.
قلم زنان تاریخ ثبت کردهاند. زینب سلام الله علیها ناموس کسانی بود که اجازه نمیدادند سایهاش زمین و نامحرمان را مفتخر کند.
و همین قلم زنان روزی دیگر ثبت کردند. زینب سلام الله علیها چشم چرخاند تا ببیند ناموس کدام مرد سرنبریده و دست نبستهایست تا کمک بگیرد برای بار بستن از کرب و البلاء
سایه محارمتان بر سرتان مستدام.
#ملت_امام_حسین علیه السلام
# محرم
#زینب سلام الله
#با_کاروان_عاشورائیان
#زینتا
4_5841433879390456126.mp3
3.89M
♨️عامل بلاها
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #دارستانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
YEKNET.IR - shoor 2 - shabe 2 muharram 1400 - eslam mirzaee.mp3
6.04M
🔳 #شور #شب_دوم #محرم
🌴تو بیت العباس امسال شور ابلفضلی هاست
🌴بانی روضه بازم رقیه زینب زهراست
🎤 #اسلام_میرزایی
👌 #پیشنهاد_ویژه
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت3
حسین رو کرد به امید:
- هنوز نفهمیدی هتلی رو رزرو کردن یا نه؟
امید بدون این که از مانیتور رایانهاش چشم بردارد گفت:
- یه اتاق دو تخته توی هتلِ«...» گرفتن.
- اتاقای کنارش خالیه؟
- یکی از اتاقهاش بله. چطور؟
- ببین اگه رزرو نشده برام بگیرش.
امید ابرو بالا انداخت و سر تکان داد که یعنی منظور حسین را فهمیده است:
- چشم حاجی.
حسین از همین اخلاق امید خوشش میآمد. زود میگرفت؛ حتی قبل از این که جملهاش تمام شود، امید تا ته خط رفته بود. دوباره روی خط عباس رفت:
- کجایین الان؟
مشخص بود عباس روی موتور نشسته که صدایش سخت به گوش حسین میرسید:
- چهارراه تختیام. دارن میرن توی چهارباغ. حتما هتلشون اونجاست.
- عباس جان، وقتی رفتن توی هتل، شما هم برو داخل لابی تا بهت بگم.
- چشم آقا.
- چشمت بیبلا.
حسین دوباره امید را مخاطب قرار داد:
- میلاد رو بفرست برن با عباس اتاق کناریو بگیرن و تجهیز کنن و حواسشون به دوتا دخترا باشه.
و خودش را رها کرد روی صندلی. صدای عباس را از بیسیمش شنید که:
- رفتن توی هتلِ «...». منم تو لابیام. برم آمارشو دربیارم که کدوم اتاق رو گرفتن؟
- نه. لازم نیست. برو اتاق صد و یک رو برای سه شب بگیر. میلادم میآد بهت دست میده.
عباس خندید: پس شما جلوتر درجریان بودین؟ بابا دمتون گرم.
- برو مزه نریز بچه.
- باشه. ما که رفتیم.
هنوز خنده حسین تمام نشده بود که صدای هشدار ایمیل از لپتاپ امید بلند شد. حسین که داشت روی وایتبرد نام شیدا و صدف را مینوشت، برگشت و پرسید:
- از طرف کیه؟
امید بعد از چند لحظه، هیجان زده و بلند گفت:
- اویس!
حسین تشر زد:
- باشه! آروم! چی گفته حالا؟
- صبر کنین بازش کنم... الان میگم.
صابری هم که مشغول پرینت یک برگه بود، کنجکاوانه به امید نگاه میکرد. این روزها پیغامهای اویس برایشان حیاتی بود. پرینت برگه تمام شد اما هنوز پیام اویس باز نشده بود. صابری برگه را به حسین داد:
- بفرمایید. اینم تصویر صدف سلطانی که همین الان عباس آقا از فرودگاه فرستاد.
حسین عکس را گرفت و نگاهی گذرا به آن انداخت. بعد عکس را با گیره آهنربایی کنار تصویر شیدا قرار داد و زیر آن نوشت: صدف سلطانی. ماموریت: نامعلوم.
همان لحظه، صدای امید درآمد:
- بازش کردم!
- چی فرستاده؟
- فقط یه بیت شعر. نوشته: آب زنید راه را، هین که نگار میرسد/مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد.
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت4
حسین به یک نقطه خیره شد و شعر را در ذهنش تحلیل کرد. اویس گفته بود قرار است زنی سارا نام که رابط حانان است به زودی از امارات به ایران بیاید؛ پس کسی که قرار بود برسد، سارا نبود. کلمات را چندبار کنار هم چید و آخر، نتیجه تحلیلش را بلند گفت:
- حانان توی راه ایرانه!
- خودش؟ مطمئنید؟ آخه چرا؟
- چه میدونم. ولی کسی غیر از سارا قرار نبوده از مرزهای رسمی کشور وارد بشه. سارا رو هم که خبرشو داشتیم و لازم نبود اویس دوباره خودشو توی دردسر بندازه. فقط یه احتمال میمونه، اونم خود حانانه.
صابری که هنوز کنار برد ایستاده بود، نگاهی به جای خالی تصویر یکی از اعضای شبکه کرد و گفت:
- شاید سرتیم ترورشون میخواد بیاد.
- نه. اون قبلا از یکی از مرزها به صورت قاچاق وارد شده.
چشمان صابری گرد شد و با حیرت پرسید:
- کدوم مرز؟ الان کجاست؟
- اینا رو نمیدونیم. این همه چیزیه که اویس گفته. گویا این سرتیم محترم که هیچ اسم و عکسی ازش نداریم رو زودتر فرستادن ایران تا مقدمات کارش فراهم بشه و خابوندنش توی آبنمک. اما حالا که روی شیدا و صدف سواریم، حتما به اون سرتیم هم میرسیم.
صابری روی صندلی نشست و به برد خیره شد. بعد از چند لحظه گفت:
- خب اگه اینطوریه، یعنی اون سرتیم هم الان اصفهانه. حتما این مدت خوب توی شهر چرخیده و تموم زیر و بمش رو یاد گرفته.
حسین سرش را تکان داد و لبخندش را پنهان کرد. صابری که حرف میزد شبیه پدرش میشد. لحنش، تُن صدایش، حتی شیوه استدلالش به پدرش رفته بود. حسین گفت:
- الان چیزی که مهمه اینه که ببینیم حانان میخواد بیاد ایران چکار کنه؟
امید دستش را زیر چانهاش زد و به ابروهایش چین داد:
- ممکنه بخوایم دستگیرش کنیم؟
حسین این بار بلند خندید:
- چرا شما جوونا انقدر عجولید؟ اگه الان حانان رو بگیریم که نمیتونیم شبکهش رو بزنیم. تا زمانی که همه اعضای شبکه شناسایی نشن هم نمیشه بگیریمش و اون زمان هم به احتمال زیاد از ایران رفته. اما اشکال نداره؛ تا وقتی زیر چتر ماست بذار هرچقدر دلش میخواد با این و اون ارتباط بگیره و توی اروپا بچرخه. خودشم نمیدونه با این کارش چقدر به ما توی شناسایی باندهای معاندمون کمک میکنه!
لبخند کمرنگی روی لبهای امید نشست. صدای عباس از بیسیم شنیده شد که:
- حاجی ما الان توی هتلیم، چمدونامونم باز کردیم. میخوایم بشینیم باهم حرف بزنیم.
این یعنی تجهیزات شنود آماده بود. حسین زیر لب زمزمه کرد:
-آب زنید راه را، هین که نگار میرسد/ مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد...
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
1_1165342659.mp3
2.75M
🏴 ویژه ماه #محرم
♨️روضه حضرت رقیه سلام الله
👌بسیار دلنشین
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
مداحی_آنلاین_توی_خرابه_هر_شب_منتظرت.mp3
4.31M
🔳 #زمینه #شب_سوم #محرم
🌴توی خرابه هر شب منتظرت نشستم
🌴الان چند شبه بابا که چشمامو نبستم
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
⭕تیتر خبر محرم سال ۶۱ :
ضرب و شتم دختران شهدا در سرزمین کربلا که در این اتفاق چادر و روسری از سرشان برداشته شد.
⭕تیتر خبر محرم سال ۱۴۴۴:
ضربوشتم دختر شهید، معلم یزدی که از همایش کشوری معلمان نخبه انقلابی برمیگشت. چادر این بانوی محجبه را برداشته، سعی داشتند روسری از سرش بردارند.
تکرار تاریخ غیرتتان را به بازی نمیگیرد؟
آن روز حمله کنندگان گول صحنه گردانی ابن زیاد را خورده بودند و امروز کسانی از آن سوی کوفههای جهان صحنه گردانی میکنند تا باز هم دختر شهیدی بی حرمت شود.
درد اینها به کنار، درد تماشاچیانی که بیحرمت شدن ناموس جامعه را در دو تاریخ دیدند و دم نزدند را چگونه التیام بخشم. درد غیرت رنگ و رو رفته را چه کنیم.
#ملت_امام_حسین علیه السلام
#محرم
#غیرت
#زینبهای_حسین علیه السلام
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739