26.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ماجرای ناپدیدشدن دختر ایرانی در فرانسه
🔺 فرانسه بیش از ۸۰ روز است که مهدیه اسفندیاری را بهدلیل حمایت از فلسطین بازداشت کرده و او را در یکی مخوفترین زندانها نگهداری میکند.
🔺 وزارت خارجه و سفارت ایران در پاریس هم در اینباره سکوت کردهاند!
حامیان آزادی زنان در سکوت عمیقتر
#خبر
┄┅┅❅❅┅┅┄
https://eitaa.com/forsatezendegi
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_44 لبخند دنداننمایی زد و جواب داد: -نه هنوز
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_45
-چت شد یهو؟
-هیچی عزیزم! یهدفعه خاطرات گذشته اومد تو ذهنم.
ارمیا سری تکان داد و گفت:
-خیلی روزهای سختی بود... خیلی! هنوز اسمت که میاد مامان آه میکشه!
سپس از بالای چشم نگاهش کرد و خنده شیطنتآمیزی تحویل ریحانه داد:
-اگه بدونه چیشده و بالای سر یهقبر خالی گریه میکرده، کله از سر عروس و پسرش میکنه!
ریحانه خنده کوتاهی کرد و گفت:
-بنده خدا حق داره! باید کلی ازش حلالیت بطلبیم؛ البته بیشتر، سازمان باید این کارو بکنه!
دستش را روی پای ارمیا گذاشت و گفت:
-ولش کن این حرفا رو! حالا میخوای چیکار کنی؟
ارمیا خندهاش جمع شد. نفسش را پرصدا رها کرد و در جواب گفت:
-فعلا که به بردیا سپردم اگه تونست هواشو داشته باشه. باید سیدم در جریان بذارم و فکرمو بهش بگم؛ امیدوارم قبول کنه!
خیلی دعا کن ریحانه!
-چشم! انشاءالله که همهچی خوب پیش میره!
ارمیا ایستاد و ریحانههم به تبعیت از او بلند شد. دست دراز کرد و ریحانه دستش را گرفت و فشرد.
-میخوای بری؟
-آره ماماناینا منتظرن، دیر کردم.
ریحانه لبخند کمرنگی زد:
-موفق باشی!
ارمیا نگاهی به لبخندش کرد. دستش را روی صورت ریحانه گذاشت و آرام با انگشت شست نوازشش کرد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_45 -چت شد یهو؟ -هیچی عزیزم! یهدفعه خاطرات گذ
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_46
-حلال کن ریحانه، خیلی کم بهت سر میزنم!
بغض کمکم مهمان گلوی ریحانه شد. تیغه بینیاش سوخت و اشکها به چشمش هجوم آوردند؛ اما سعی میکرد که اشکهایش پایین نریزند. طبیعی است، زن است و توقعاتش! توقعاتی از جنس خواستِ محبت و حمایتِ دائمی از طرف محرمترین مرد دنیا برایش!
با اینکه در آخر ذهنش میگذشت که ربطی به ارمیا ندارد و حتی شاید من باید از او حلالیت بگیرم که به خاطر شغلم او را
به دردسر انداختم؛ اما پیش خودش توجیه کرد که باشد، شرایط است دیگر! این دلیل نمیشود که انقدر کم پیشم بیاید.
درمیان جدالی که در ذهنش ساخته بود، جواب داد:
-شرایطه دیگه... انشاءالله بعدا برای هم جبران کنیم!
لبخند دنداننمایی زد و ادامه داد:
-البته تو خیلی بیشتر!
ارمیا که با دیدن صورت بغضدار ریحانه لبخند غمگینی به لب داشت، گفت:
-قطعا من بیشتر!
سپس ریحانه را محکم در آغوش گرفت و عطر تنش را نفس کشید.
پساز خداحافظی با ریحانه، سوار ماشینش شد و همزمان با روشن کردن آن، شماره بردیا را گرفت. بوق دوم تمام نشده
بود که جواب داد:
-سلام داداش!
-سلام! برای فردا قبل از اینکه وارد خونه شی بیا کوچه بغلی کارت دارم. ساعت چند میری؟
-حدود هفت.
-باشه منتظرتم!
-خداحافظ!
پساز جواب خداحافظی قطع کرد و راه افتاد. باید فردا اول صبح میرفت و همهچیز را برای سید شرح میداد.
***
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ باز هم دروغگویی و مغالطهگری رئیس مجلس: دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی به صورت مکتوب به ما ابلاغ کرده که فعلا قانون حجاب ابلاغ نشود.
🔹پاسخ:
🔺اولاً بله به تو نامه زدند. اما نامه زدند که تا تاریخ ۳۱ آذرماه ابلاغ نکن.
بعد از آن هیچ نامه ای زده نشده
اگر هست، چرا به هیچکس نشان نمیدهد؟
🔺ثانیاً «دبیرخانه» شورا بر اساس کدام قانون این حق را پیدا کرده که جلوی ابلاغ قانون را برای این مدت (تا الان نزدیک به ۹ ماه) بگیرد؟
🔺ثالثا اگر ابلاغ این قانون مصلحت نیست، خب چرا اجرای همان قانون قبلی را از دولت مطالبه نمیکنی؟
🔹مرد باشید و جواب همین سه تا سوال را بدهید.
https://eitaa.com/forsatezendegi
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_46 -حلال کن ریحانه، خیلی کم بهت سر میزنم! بغض
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_47
در زد و با شنیدن بفرمایید وارد شد. سید سرش پایین و مشغول نوشتن بود. ارمیا سلام کرد و سید پساز نفس عمیقی
خودکار را روی میز گذاشت. سرش را بالا آورد، لبخندی زد و با نگاهی نافذ، جواب داد:
-سلام علی آقا! حال شما؟
علی دستانش را قفل کرد و سربهزیر پاسخ داد:
-خداروشکر سید، خوبیم. ببخشید دیروز باید خدمت میرسیدم ولی اول باید کاریو انجام میدادم.
علی کمی مکث کرد که سید گفت:
-خب، منتظرم! چه کاری داری که انقدر درگیرت کرده؟
-راستش گفتنش یکم سخته...
-قریب به یقین مربوط به اون دختره، خانم شکوری! درسته؟
و به پشتی صندلی تکیه داد و دست به سینه شد. با لحنی پرسشی ادامه داد:
-چه خبره علی؟ اون دختر چه نسبتی با تو داره؟
علی لب باز کرد و جواب داد:
-اومدم که همینو بهتون بگم...
-بشین!
علی اطاعت کرد و ادامه داد:
-تسنیم شکوری دخترعمهمه! من دیروز رفتم پیش برادرم...
نگاهی به سید کرد و در ادامه حرفش گفت:
-مستضحر هستید که بردیا قبلا وارد فرقه بهائیت شده و الان...
سید سری به تأیید تکان داد و علی ادامه داد:
-رفتم پیشش تا ازش بخوام از اونجا نره و هوای تسنیم رو بگیره و هم اینکه اگه اجازه بدید کمک کارمون باشه اونجا!
-تو که جلوجلو کارتو کردی، دیگه اجازه گرفتنت برای چیه؟
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_47 در زد و با شنیدن بفرمایید وارد شد. سید سرش پ
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_48
علی سری پایین انداخت و لب زد:
-شرمندهتونم سید! تسنیم ناموسمونه، من اگه رفتم پیش بردیا جدای از پرونده بوده و اصلا حرفی در این باره بهش نزدم؛ وگرنه که شما اختیاردار و سرور مایید!
سید دوباره روی میز خم شد و پساز کمی سکوت، لب باز کرد:
-تو چطور تونستی بگی بمونه اونجا؟ اگه یهوقت دوباره برگرده چی؟
-نگران نباشید سید! خداروشکر هرچی بیشتر میگذره، به خاطر مطالعاتی که داره تو اعتقادش قویتر و محکمتر میشه و الان پراز تجربه، و حتی اطمینانه!
-از پس کار برمیاد؟
-پسر زرنگ و رازداریه؛
لبخند کجی روی لبش نشست و ادامه داد:
-و همینطور بازیگری با استعداد!
سید معنادار نگاهش کرد:
-پس مواظب باش بازی نخورده باشی!
علی تکخندهای کرد و گفت:
-دست شما دردنکنه سید! دیگه بعد عمری یهچیزایی میفهمیم!
سید لبخندی زد:
-بگو تا تو روند پرونده کمکت کنه!
چشمان علی درخشید! ایستاد و پساز کسب اجازه، از اتاق خارج شد.
وارد اتاق شد. بچهها به سمت در برگشتند و با دیدن او سلام گرمی تحویلش دادند. در را بست و جوابشان را داد. جلو رفت و روی میز خم شد. برگهها رو از نظر گذراند و لب باز کرد:
-خب چه خبر؟
امیر جواب داد:
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋