eitaa logo
فرصت زندگی
211 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
874 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_52 صدای آهنگ، همه خانه را برداشته‌بود. در سالن
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 تسنیم که کمی از بهت درآمده بود، خودش را جمع‌وجور کرد و در جواب گفت: -شما خودتون چرا اینجایید؟ ارمیا تک‌خنده‌ای پراز حرص زد: -نه دیگه نشد! شما دختر خلف و نجیب حاج‌آقامرتضی و رضیه‌خانم، فرق داری با منِ همیشه ناخلف! راستی میدونن اینجایی دختر عمه؟! رنگ تسنیم به آنی پرید و پلک‌هایش چندبار پشت‌سرهم بازوبسته شد. ملتمس لب باز کرد: -نه! خواهش می‌کنم! من نمی‌خوام اونا بفهمن. و بغضی به صدایش نشست. بردیا کمی آرام گرفت و از موضعش پایین آمد. با دستش به سمت تختی سنتی، در گوشه حیاط اشاره و ″بیا″ را زمزمه کرد. تسنیم با سری افتاده دنبالش راه افتاد. هردو بر روی تخت نشستند. بردیا که تازه حرف ارمیا یادش افتاده بود، دور از چشم تسنیم گوشی‌اش را درآورد و بدون آنکه نگاه کند رمزش را باز کرد؛ سپس شماره ارمیا را گرفت، صدای تماس را تا آخر کم کرد و روی بلندگو گذاشت! -دیدم که با آناهید بودی، می‌شناسیش؟ -آره دوستیم باهم. -تو دانشگاه تهران، نه؟! -آره! چطور؟ -هیچی! آخه قبلا گفته‌بود می‌خواد بره دانشگاه تهران، گفتم شاید اونجا دیدیش نچسبو! تسنیم چشم درشت کرد و رو به بردیا گفت: -این چه‌طرز حرف زدنه؟! اتفاقا اون خیلی دختر ماهیه! بردیا پوزخندی زد و زیرلب آرام گفت: -بدبخت ماه! به چشمان درشت‌تر شده تسنیم توجهی نکرد و سوال بعدی‌اش را پرسید: -اون اوردت اینجا نه؟! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_53 تسنیم که کمی از بهت درآمده بود، خودش را جمع‌
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 بعد برگشت رو به تسنیم و با اخم ادامه داد: -تو خجالت نمی‌کشی تسنیم؟! خانواده بیچاره‌ت به اعتبار اعتمادی که بهت داشتند، فرستادنت اینجا؛ اونوقت تو داری بهشون خیانت می‌کنی؟! تسنیم کمی جابه‌جا شد و با اخم کمرنگی گفت: -چه خجالتی؟! مگه چی‌کار کردم؟! بردیا با تعجب نگاهش کرد و زیرلب اسمش را صدا زد. تسنیم ادامه داد: -اگه الان میترسم بابااینا بفهمن به خاطر واکنششونه؛ وگرنه مگه چیکار کردم؟! بردیا نفسش را باصدا بیرون داد و گفت: -پاشو وسایالتو بردار بریم. و همزمان ایستاد. تسنیم‌هم بلند شد: -کجا؟ -هرجا جز این‌جا! -برای چی؟ بردیا چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید: -خیلی خوشت اومده از این‌جا؟! اخمی کرد و ادامه داد: -حتما دلیل دارم که می‌گم پاشو بریم؛ پس انقدر سؤال نکن! تسنیم لب‌هایش را روی هم فشار داده و با اخم کمرنگی لب باز کرد: -باشه! اما بهشون چی بگیم؟ -قرار نیست به کسی جواب پس بدیم! اگه‌هم کسی چیزی پرسید بگو دارم با بردیا می‌رم بیرون؛ فکر میکنن از هم خوشمون اومده، ذوقم میکنن! -کسی نفهمه که ما...؟ بردیا به سرعت به سمتش چرخید و کلامش را قطع کرد: -هیچ‌کس تسنیم، هیچ‌کس! این نسبت بین من و تو چال میشه! تسنیم در جواب، سری تکان داد. بردیا که تأییدش را دید، خواست به راهش ادامه بدهد که دوباره برگشت و نگاه کوتاهی به تسنیم کرد. ابروهایش را درهم برد و گفت: -روسریتو بنداز رو سرت هوا سرده! تسنیم که منظورش را فهمید جواب داد: -اینجوری با بقیه یه‌دستم و نگاه روم کمتره؛ پس بی‌خود اخم نکن! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 منتظر نقد و نظرات با ارزشتون هستم👇 https://6w9.ir/Harf_10582246
هدایت شده از رخ
24.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگزار می‎کند: تماشا و نقد فیلم "Daddio" 📌ناقد: خانم دکتر سمیه خراسانی 📆تاریخ: دوشنبه 1404/3/12 🕰زمان: ساعت ۱۵ الی ۱۸ 🌏مکان: قم، پردیسان، دانشگاه باقرالعلوم، تالار امام حسن علیه السلام 🟢جلسه نقد به صورت مجازی نیز برگزار می‌گردد. 🆔 ثبت نام: @Mirhoo 🔸@familyevent
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫قابل توجه والدین عزیز: برآورده کردن این نیازها برای سلامتی روان کودکان تان، امری حیاتی ست. 🚫 ┄┅┅┅❅❁❁❅┅┅┅┄ https://eitaa.com/forsatezendegi
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 عادی‌سازی یک آسیب در شبکه نمایش خانگی 🔹چرا در اغلب سریال‌های شبکه نمایش خانگی، زن‌هایی که نقش اصلی را بازی می‌کنند، سیگار می‌کشند؟ 🔹برخی کارشناسان بروز این پدیده را به جذابیت رسانه‌ای آن نسبت می‌دهند اما برخی دیگر معتقدند شاید دست‌های دیگری در پشت پرده باشد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/forsatezendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_54 بعد برگشت رو به تسنیم و با اخم ادامه داد:
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 ابروهای بردیا به هم نزدیک‌تر شدند و چشمانش رنگ سؤال و تعجب گرفت؛ کمی که نگاهش روی تسنیم ماند، پوزخند صداداری زد و گفت: -اشتباه نکن! نگاه داریم تا نگاه؛ اگه اونجوری همه نگاهت میکردند از روی تعجب یا حتی به شعور خودشون تمسخر بود نه هوس؛ اما الان حتی اگه هیچکس نگاهت نکنه جز یه‌نفر، اون یه‌نفر نگاهش هوسه نه چیز دیگه! بی‌توجه به دهن نیمه‌باز و چشم‌های زل‌زده تسنیم، ادامه داد: -من جای تو بودم گزینه اول رو انتخاب می‌کردم، حالا خوددانی! سپس چند قدم پیش رفت و انگار چیزی یادش افتاده باشد، ایستاد و کمی سرش را مایل به پشت کرد و گفت: -ولی در هرصورت کنار من که راه میری یه‌چیزی رو سرت باشه! و به راهش ادامه داد. تسنیم آرام روسری‌اش را روی موهایش کشید و به دنبالش رفت. فکرش مشغول شده‌بود. با خودش حساب می‌کرد و حرف‌ها را می‌سنجید. به نظرش بردیا راست می‌گفت و درست همان بود. با ورود به ساختمان از فکر درآمد. سریع رفت کیفش را برداشت و روی دوشش انداخت. در شلوغی وسط سالن، چشم چرخاند و به سختی، آناهید را مشغول خوشگذرانی پیدا کرد. جلوتر رفت و دست روی شانه‌اش گذاشت. آناهید خنده بر لب برگشت و با دیدن تسنیم، ابروهایش را بالا داد و با ذوق و شیطنت پرسید: -خوش گذشت؟ تسنیم لبخند کمرنگی زد و جواب داد: -آره! الانم میخوام برم. آناهید که تازه متوجه کیف روی دوش تسنیم شده بود، لبخندش جمع شد و با کمی مکث، گفت: -کجا؟ -می‌خوام با بردیا برم بیرون! آناهید کمی متعجب نگاهش کرد و سپس با صدای بلند خندید: -وااای خدای من! عزیز دلم! برید بهتون خوش بگذره! ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_55 ابروهای بردیا به هم نزدیک‌تر شدند و چشمانش
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 و همزمان لپش را بوسید و رفت به دنبال خوشی‌اش. تسنیم با سری افتاده به سمت خروجی راه افتاد. بردیا همان‌جا کنار در ایستاده و منتظرش بود. وقتی تسنیم نزدیکش شد، باهم از در ساختمان بیرون آمدند و همانطور که طول حیاط را طی میکردند، بردیا سکوت بینشان را شکست: -موقعی که صدر اینجا سخنرانی داشت بودی؟ -وای آره! خیلی قشنگ صحبت میکرد! یک‌طرف لب بردیا بالا رفت: -مثلا چیا می‌گفت؟ -از محبت و آرامش می‌گفت. فکر که میکنم، می‌بینم راست میگه، می‌گفت باید عقاید اولیه‌مونو پاک کنیم تا بتونیم حقیقتو بفهمیم. بردیا پوزخندی زد و آرام گفت: -آره از محبت خارها گل میشود؛ البته به شرطی که منتقدشون نباشی و ضدشون عمل نکنی وگرنه حتی اگه داداششونم باشی پدرتو درمیارن! تسنیم با چشم‌هایی گرد شده به بردیا نگاه کرد و "ها"یی از هنجره‌ش درآمد. بردیا ادامه داد: -اصلا مگه همه‌چی به مهر و محبته؟! مثلا میان بهت دست درازی می‌کنند یا جلوی چشمت سر مامان باباتو می‌برن یا... آره بهشون محبت کن تا به کارشون بیشتر ادامه بدن! تسنیم اخم کمرنگی کرد و سر به زیر شد. سوار ماشین شدند. همانطور که بردیا سویچ را داخل استارت ماشین می‌برد و می‌چرخاند، لب باز کرد: -از من به تو نصیحت! اگه می‌خوای حقیقتو بفهمی نباید افکار اولیه‌تو پاک کنی؛ فقط کافیه به افکار جدید، خوب گوش کنی و با تحقیق، بالاوپایین و مقایسه‌شون کنی، شاید همون عقیده اولت درست باشه! تسنیم درمانده سری تکان داد. باید فکری به حال تحلیل کردنش می‌کرد، گویا خیلی در این موارد ضعیف بود! نفس عمیقی کشید و به بیرون خیره شد. با خودش درگیر بود، دلش میخواست به یک اطمینانی برسد. ماشین ایستاد و تسنیم به خودش آمد. نگاهی به اطراف کرد و گفت: -چرا وایسادی؟ ✍م.خوانساری 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ بازگشت به پارت اول👇 https://eitaa.com/forsatezendegi/4821 🦋 🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 منتظر نقد و نظرات با ارزشتون هستم👇 https://6w9.ir/Harf_10582246