eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت اول) 🔴 ‌آنچه روز گذشته در بابل گذشت / روایتی از یک خبرنگار 🔹حوالی ۱۰:۳۰ صبح در محدوده خیابان اطراف دانشگاه نوشیروانی تا میدان حمزه کلا شاهد حضور افراد به صورت گروه های سه چهار نفره بودیم که برخی ها چهره خود را با ماسک پوشیده اند. 🔹 حضور ماموران امنیتی در امتداد خیابان دیده می شود که جمعیت را زیر نظر دارند. 🔹 حدود ساعت ۱۲ عده ای دور‌هم جمع می شوند ترکیبی از مردان و زنان است‌. چند پسر جوان در گوشه ای خارج از پارک مشغول بگو و بخند هستند، به آنها نزدیک می شوم می پرسم چه خبر است؟ این جمله من آغاز گفت و گویی با آنهاست. یکی دیپلمه است یکی دیگر مرتب تجدید می آورد و هنوز دیپلمش را نگرفته. همگی اهل یکی از روستاهای بابل هستند. یکی از آنها که تیشرت و شلوار لی پاره دارد می گوید آمده تا مخ دختران را بزند و می خندد یکی دیگر هم با خنده با زبان محلی مازندرانی می‌گوید دختران می خواهند واسه ما لخت بشن و اندامشان را به ما نشان بدهند و باز دسته جمعی شروع به خندیدن می کنند. 🔹دسته پیرمردان و پیرزنان که ظاهرا بازنشسته هستند در پارک شادی توجهم را جلب می کند که به عنوان سرگرمی آمده اند و احتمالا می خواهند نقش تماشاچی را بازی کنند. 🔹گوشه ای از پارک هم ۲ دختر با روپوش مدرسه بودند که ظاهرا متوسطه اول نشان می دادند به سراغشان رفتم و گفتم مگه مدرسه تعطیل شد؟ یکی شان گفت : مدرسه غیردولتی هستیم و تعطیل شدیم. پرسیدم چه خبر است گفت مگه نمی دونی قراره تجمع بشه؟ کی قرار گذاشت؟ دختر دومی گفت کلی توی پی وی ام توی اینستا و واتساپ پیام اومد که امروز دانش آموزا بیان. گفتم مگه اینترنت قطع نیست؟ با خنده و تعجب بهم گفت: وی پی ان مگه نداری؟ کند شد ولی بالا میاد! گفتم مامورا هستند خطرناکه ممکنه شما رو بگیرند؟ خونه تون دیر میشه پدر و مادر نگران میشن! دختری که قد بلندتری داشت گفت ما که کاری نداریم واسه کنجکاوی اومدیم. پدر و مادرمون سرکارن ۲و نیم به بعد میان. 🔹 بوغ‌ ممتد ماشین ها از دور می اومد دقت کردم در قسمت پیاده رو از سمت میدان حمزه کلا به پارک جمعیتی در حال شعار دادن نزدیک می شدند نزدیک تر شدند. حدود ۳۵ نفر بودند با ترکیبی از زنان و مردان! با سنین مختلف شعار های این چند روزه شان کلا همین بود. 🔹ماموران در اطراف سعی می کردند جمعیتی که به تماشا ایستاده بودند را متفرق کنند. 🔹 در گوشه صندلی پارک کنار‌ جوانی نشستم که چند تار مو سفید لابلای موی سرش بود. سعی کردم باب گفت و‌گو را باز کنم گفت ۳۲سال سن دارد و بیکار و مجرد است و نمی تواند ازدواج کند. کمی بیشتر صحبت کردم راحت تر گفت پسران و مردان بیشتر مشتاق بی حجابی زنان هستند چون دسترسی به آنها راحت تر می شود... کمی جا خوردم. .. شنیدن ابن جملات برایم عجیب بود.... ادامه دارد... یکشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۱.