وارد خانه میشوم.
جنان، هنوز پشت پنجره ایستاده و با صورت خیس از اشک، به در خانه چشم دوخته است.
با وارد شدن من، به سمت حیاط میدود:«بگو که پیداش کردی»
لبخند روی لب هایم مینشیند. پلک هایم را به هم میفشارم. غم و غصه ی نگاه جنان، در کسری از ثانیه، تبدیل به یک لبخند عمیق به روی لب هایش میشود.
_«کجاست؟»
خنده روی لب هایم خشک میشود. آرام میگویم:«بیمارستان»
نگران میشود:«چی شده؟»
سعی میکنم باور کند که واقعا چیزی نشده:«چیزی نیست. دستش زخمی شده. مهم اینه که زندست»
جنان، کلمه «زندست» را با همه ی وجود تکرار میکند و از ته دلش میخندد.
آخر میدانی؛ ما همین یک بچه را داریم. آن را هم خدا بعد از ده سال به ما داد. نامش احمد است. او همه ی جان ماست...
با جنان از خانه بیرون میزنیم. دیگر طاقت ندارد. از صبح که احمد برنگشته، مثل اسفند روی آتش است.
زیر لب حرف میزند، ذکر میگوید، اشک میریزد، میخندد. ناگهان صدای انفجاری از دور، هردویمان را متوقف میکند. معلوم نیست باز کجا را زدند. خدا به داد مادرها برسد.
وارد خیابان بیمارستان میشویم. دود غلیظی همه جا را پوشانده. شلوغ تر از وقتی است که دنبال جنان میرفتم. آدم ها به سرعت جا به جا میشوند. سر در نمیآورم. نزدیک بیمارستان که میرسیم، جمعیت قفل میشود. بوی دود دارد خفه ام میکند. صدای فریاد و گریه لحظه ای قطع نمیشود. حرارت هوا بالا رفته. انگار ا
آن جلو چیزی میسوزد. نمیشود جلوتر رفت. جمعیت اجازه نمیدهد. اینها همه زخمی و مریض دارند؟ چه خبر شده؟
خودمان را به سختی از بین جمعیت جلو میکشیم. جلوتر، جلوتر...
لحظه ای به رو به رویم نگاه میکنم. فکر کنم اشتباه امده ام. اینجا نبود. شاید زود پیچیدیم. اینجا خرابه ای شعله ور نبود. اینجا یک بیمارستان بود. یک بیمارستان که احمد منتظر من و مادرش، روی تخت نشسته و بهانه میگرفت.
به جنان نگاه میکنم. او اما فقط روی خرابه ی رو به رویمان ماتش برده.
مرد ۵۰ ساله ای از بین خرابه ها بیرون می آید. به پهنای صورت اشک میریزد. صدایش، حتی وقتی فریاد میزند، میلرزد:«بیمارستان المعمدانی دیگه هیچ مجروحی نداره، همه راحت شدن»
جمعیت فریاد میکشد. من نمیفهمم. نمیخواهم بفهمم. نمیتوانم بفهمم. او زنده بود. حالش خوب بود. فقط کمی دستش...
جمله ی مرد میانسال در سرم بالا و پایین میشود:«بیمارستان المعمدانی دیگه هیچ مجروحی نداره...»
همه چیز در کمتر از نیم ساعت اتفاق افتاد.
دقیقا از وقتی که من با عجله به سمت خانه راه افتادم، تا وقتی که با جنان به طرف بیمارستان دویدیم.
دقیقا در همین نیم ساعت، دنیا تمام شد.
ما مردیم
نه احمدی ماند، و نه جانی...
#طوفان_الاقصی
#غزه
✒بانو یحیایی
15.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما زنهارا بفرستید غزه...
مردها بلد نیستند بچه ها را آرام کنند!
مادران فرزند مرده را دلداری دهند و بگن آروم باش...
ما زنهارا بفرستید،
همه کودکان را پناه میشویم.
ما بلدیم چطور اشکهای بچهها را پاک کنیم،
ما که از پشت هر عکس و فیلم بچهها را نوازش میکنیم...
حتی بعد دیدن فیلمها جانم جانم میکنیم،
گریه نکن مادر، بمیرم برات عزیزم....
گریه امان نمیدهد...
💥وعده دیدار ما
فردا صبح جمعه
ساعت نه تا یازده
حرم مطهر حضرت معصومه سلام اللهعلیها
#فلسطین
#غزه
#مادرانه
@jebhefarhangiQom
منتشر کنید
#جبهه_فرهنگی_اجتماعی_قم
🔷 جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان قم
🆔 @jebhe_qom
داخل کوچه ام.
صدای انفجار می آید.
سر میچرخانم.
ساختمان کامل پایین آمده است.
مادرم رفته بود چمدانش را بردارد.
دلم میخواهد نرسیده باشد.
دلم میخواهد پایش گیر کرده باشد به سنگی داخل کوچه و خورده باشد زمین؛اما به ساختمان نرسیده باشد!
کوچه را تا انتها میدوم.
مادرم داخل کوچه نیست!
#غزه
#طوفان_الاقصی
✒بانو عیسیپور
https://eitaa.com/forsatezendegi
صیهونیستها ادعا میکنن امشب شب موعوده و با حملاتشون دارن جنایاتشون رو پررنگترمیکنن.
دنیا به این توجه نداره آماری که هر روز اعلام میشه آمار آدمهاست که نابود میشن نه ماشین و درخت.
بچهای که بازی میکرد، مادری که بچههاشو مردمی دلیر تربیت میکرد، پدری که سرکار میرفت و پناه بود ولی فردا هیچ کدوم نیستن.
دوستان بیاین برای اینکه امشب و شبهای بعد شب موعود فرج باشه و نصر و یاری خدا ظهور رو در کنار مظلومیتهای فلسطین رقم بزنه، ختم صلوات بگیریم.
سهم شما عزیز هرچقدر که توانته و دوست داری این اتفاقات به سرانجام فرج برسه.
لطفا تا به آرامش رسیدن مظلومای غزه حلقه رو قطع نکنید و ادامه بدین تا به برکت صلواتهامون این جنگزدههای ملتهب نجات پیدا کنن
#ختم_صلوات
#غزه
#طوفان_الاقصی
بسم الله
«مارپیچ»
دربازی رسانهها و حکومتها، دربد مارپیچی گیرکردهایم. حالا که فکر میکنم مثل تمام سالهای کودکی و نوجوانی و جوانی که عادت کرده بودیم به شهادت یک یا دو یا سه یا اصلا چند جوان فلسطینی، شدهایم.
هوای مارپیچ سکوت، همهمان را گرفته.
«چقدر از مرگ گفتن،کمی زندگی را فریاد بزنیم» توی گوشهایمان پیچیده.
دیگر مثل اول این دوماه، قلبمان با تصاویر فلسطین، درد نمیگیرد. اشکهایمان خشک شده.
مرگ بر اسراییل گفتنهایمان از تب و تاب افتاده.
دیگر تصویر گزارشگر زن شجاع که وسط بیمارستان المعدانی، آنقدر گزارش داد تا از حال رفت، از ذهنمان پاک شده.
میبینی بازهم داریم بازی میخوریم.
آری. از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است و دوست این روزهای ما، به شکل مذبوحانهای شده وضع اقتصادی، شده: پیامک واریز یا کسری کارت. شده: فلانی چرا فلان حرف را زد، باید چه کنم!!
میبینی؟ باز هم دارد یادمان میرود شهید بازی بچههای فلسطین. دارد عادی میشود خبر شهادت روزانه دویست فلسطینی که اغلب همچنان زن و بچه هستند. دیگر شنیدن آمار شانزده هزار نفری شهدای غزه، قلبمان را به تپش وا نمیدارد. فریاد وا اسلاما و وا غزتاه! را از نهادمان برنمیانگیزد.
مایی که فقط به قدر دو ماه، هر روز هفتصد کشته از بیماری فراگیر کرونا میدادیم و امید به زندگی را از دست میدادیم، حالا نشستهایم و فوقش تعداد شهدای فلسطینی باعث میشود سری تکان بدهیم و بگوییم:_آخی.
شاید پاری ازما، اخبار را ممنوع کرده باشند یا مثلا فقط اخبار اقتصادی و مثبت را بشنوند تا انرژی منفی قتل و کشتار، روحشان را مجروح نکند!
مایی که برای زایمانهای راحت در بیمارستانهای برتر، فکر میکنیم و برنامه میریزیم؛ چطور میخواهیم حال هفت هزار کودک و مادری را بفهمیم که سالهاست پشت دیوارها و فنسهایی ماندهاند که اسراییلیها کشیدهاند و هنوز وطنشان را ندیدهاند؟!!
😔کاش باور داشتیم قرار نبوده این قدر فراموشکار باشیم.
😔کاش باور میکردیم این غمهای مقدس، از نوع غم آب و نان نیست که افسردگی بیاورد بلکه شور و شعور و بصیرت می آفریند.
کاش تلاش میکردیم به خیلی چیزها عادت نکنیم، یکی هم نسل کشی در فلسطین.
کاش عمق عجز و اضطرار را ازیاد نمیبردیم..
✍محنا
#طوفان_الاقصی
#غزه
#امام_زمان
@almohanaa
هدایت شده از کانال طوفان 🌍
43.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌱🌱
اینگونه یادآور میگذاریم تا به یاد بیاوری مردمی آن سوی دنیا دلخوش به این هستند که من و تو دردشان را، غمشان را و مظلومیتشان را میفهمند.
دلخوشند که مردمی هم آیینشان برای اعلام همدلی قدمی ولو کوچک بر میدارند.
#روز_قدس
#غزه
#طوفان_الاقصی
🌱@noorhan_strategic_house
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اینک دنیا ببیند:
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ
این نتیجه درافتادن با مردمی است که جز خدا حامی ندارند:
أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ
و خدا خواست به دست زخم خوردگان غیور و مقتدر انتقام آه مظلوم را بگیرد:
وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ
موشکها حکایت عجیبی دارند از ابابیلهای خونخواه کودکان پرپر شده غزه:
تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ
حالا وعده خدا محقق میشود تا شبی باز منتظر منتقم آلمحمد ص باشیم و در هم تنیده شدن بساط ظلم در دنیا را شاهد شویم:
فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ
#غزه
#بی_اسرائیل
#انتقام
بچه که بودیم اگه بچه کوچیکه رو میزدیم بزرگترا میاومدن همراه با اشاره چشم ابرو میگفتن: بیا تو هم بزنش تا دیگه تو رو نزنه.
ما هم محکوم بودیم ساکت بشینیم نگاه کنیم که صدای گریههای لوسشون بند بیاد و درد کتک خوردن یادشون بره.
آمریکا پیشنهاد داده: ایران، بذار اسرائیل مثلا تو رو بزنه؛ آبروش نره؛ گناه داره؛ بچهست.
دارم فکر می کنم الانم باید کوتاه بیایم تا دهنشو ببنده و گریه نکنه؟
آهان یادم اومد. این بچهی مظلومنما، کتک خورد چون قلدری کرده بود و کلی آدم بیگناه رو نابود. پس بیخیال بذار به ژست اصلا هم درد نداشت خودش ادامه بده.
#وعده_صادق
#کنسولگری
#غزه
#زینتا