eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
من . تو . ما . مسلمان . مسیحی . لائیک و ... همه و همه انسان ها از درد کشیدن و رنج کشیدن انسانی دیگر ناراحت و غمگین میشویم. از ضجه های یک مادر از اشک های یک دخترک عروسک به بغل از صورت زخمی و خاک آلود آن پسر نوجوان از دست های به خون آغشته یک پدر همه ما ظلم را دوست نداریم. همه ما قلب هایمان به درد می آيد. ✊ روز دفاع از قدس و فلسطین برای همه ماست.
بچه ها بعد از ورود معلم کتابها را از کیف درآوردند تا روی میز بگذارند معلم گفت امروز می خواهم در مورد قدس صحبت کنم پس لازم نیست کتابها را باز کنید بعد روی صفحه یک تصویر زیبا از قدس رو نمایش داد و پرسید بچه ها چرا ما با اسرائیل دشمن هستیم مریم گفت چون زورگو هستند لیلا دستش رو بالا گرفت و گفت چون ظالم اند و بچه ها را می کشند الهه گفت خانم چون دروغگو اند فاطمه گفت خانم چون مستکبر ند و دنیا را به هم می ریزند معلم می خواست از قدس بگوید ولی اشک های زهرا توجهش را جلب کرد خوب می دانست زهرا چرا چشم هایش اشکی شده معلم زهرا را صدا زد و گفت بچه ها زهرا دوست تون از بچه های فلسطین هست بچه ها با تعجب زهرا را نگاه می کردند خیلی از بچه ها فکر می کردند او عراقی و بعضی هم فکر می کردند پاکستانی است بعضی هم که فقط می دانستند غیر ایرانی است فردا هم روز قدس موافق باشید داخل این برگه ها که الهه پخش می کند برای دوستتان نامه بنویسید بچه ها مشغول نوشتن شدند و زهرا هر از گاهی صحبت می کرد بچه ها می خواهید نامه بنویسید بدانید فلسطین جدا سرزمین زیبا و دیدنی است ان شاءالله بعد از پیروزی شما هم به کشور من بیاید بچه ها واقعا رژیم صهیونیستی غاصب و اشغالگر و دروغگو هست من تا 6 سالگی بیشتر نتوانسته ام با پدر و مادرم زندگی کنم بچه ها اسرائیلی ها وحشیانه به ما و خانه هایمان حمله می کنند خوب می دانستم هر حرف زهرا قصه ای می شود در ذهن دوستانش و غمی که همه با او همدلی می کنند و فردا حضور چشم گیری خواهند داشت نامه ها یکی یکی نوشته می شد و به دست زهرا می رسید و زهرا با خواندن هر کدام از نامه ها صورتش بشاش تر می شد از او خواستم نامه های دوستانش را به مردم سرزمینش برساند و خودم تنها عکس هایی برای تابلو اعلانات مدرسه گرفتم تا این روز برای همیشه در قاب دل من و زهرا و تک تک دوستانش ماندگار شود
بسم الله امروز از رختخواب که کنده شدم، نشسته م، که برای بچه ها صبحانه آماده کنم اما صدای جیغ وفریاد سلما دختر همسایه نگذاشت. در را که بازکردم با حسام و مادرش سراسیمه واردشدند و تا آمدم دعوتشان کنم که بر سر سفره بنشینند، صدای سوت ممتد خمپاره در گوشم می پیچد. و صدای تکراری بمب، جیغ، ویرانی، صدای تکراری این روزها دوباره پخش ‌می‌شود. ومن لابه لای جیغ و فریاد در خانه‌ای در تهران بیدار می‌شوم. روی تخت نرم ومهربان و هراسان میدوم به سمتی که صداها را می‌شنوم و می‌فهمم دخترانم مشغول بازی هستند وجیغشان از سر خوشی، پرده رویاها واوهامم را پاره کرده. پرده های فکر وخیال و ذهن، آنقدر جابه جا میشوند که خودم را پیدا میکنم اینجا تهران است. پایتخت امن ترین و استوارترین کشورجهان. ومن.. من امروز قرار است به یاد تمام مادرهایی که رویاها وکودکانشان، دم به دم جلوی چشمشان به خون کشیده میشوند،، به خاطر تمام نوجوانانی که رخت دامادی برتنشان نشد، به خاطر تمام پدرانی که هرگر نوزاداشن را دراغوش نکشیدند وبه خاطر مسجدی که محل معراج رسول اکرم بوده و از سلیمان نبی تا نبی‌اعظم، قبله گاه همه بوده است. من یک مادرم ونخواهم گذاشت مادرانگی های زنان فلسطینی در مقلوبه پزان خلاصه شود. فلسطین سرزمین اسلام است و این روزها نغمه‌ی آزادیش، در فضا پیچیده. فلسطین پاره تن اسلام است و به اغوش اسلام، بازخواهدگشت.
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید| ماجرای ترور بیولوژیک مرحوم نادر طالب زاده از زبان خودش 🔹در خرداد ۱۳۹۵ در مصاحبه ای از ترور بیولوژیکی خود خبر داد. 🔸او به خبرگزاری فارس عنوان نمود که: «یک سال و نیم پیش با گروهی از لبنان برای راهپیمایی به عراق رفتم؛ که چمدان من را از هتلی که در نجف بودم از میان صدها چمدان برداشتند و ۵ الی ۶ روز بعد در کربلا نصفه شب تحویلم دادند. 🔹لپ تاپ من را خالی و بررسی‌های کامل را انجام داده بودند. از همان روز که چمدان را تحویل گرفتم حالم بد شد اما متوجه این ماجرا نبودم.» 🔸او در پاسخ به این سؤال که داخل لپ‌تاپ‌تان چه چیزی بود؟ گفت: «لیست مهمان‌های بود. کنفرانسی که یک سال و نیم پیش در تهران برگزار شد. کنفرانسی که انجمن «ADL» آمریکا با آن مخالفت می‌کرد که متخصصین و متفکرین‌شان به ایران نیایند و صحبت نکنند. 🔹درست بعد از آن بود که این اتفاقات افتاد اما فکر می‌کردم آن‌ها محتویات لپ‌تاپ را می‌خواهند و گمان نمی‌کردم با خودم کاری داشته باشند. از همان روز به بعد داشتم.» 🆔 @sedayehowzeh
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_45 پریچهر که تازه با باعث جدایی پدر
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 بشین خودم درستش می‌کنم. پریچهر کمی صدایش را بلند کرد تا عمه هم بشنود. _بشینم عمو؟ بشینم ببینم به مادرم توهین کنن؟ مگه تا حالا سراغتون اومده بودم؟ مگه مادرم زنده‌ست که منو فرستاده باشه. اگه می‌خواست بفرسته که وصیت نمی‌کرد طرف شما نیام. بغض اجازه نداد ادامه دهد. نمی‌خواست گریه کند. نفس‌های بلند و عمیق می‌کشید. با فشار دست عمو همراهش نشست. _خوبه، خوبه سر و زبونم که داره؟ _شهرزاد تمومش کن. _از کجا معلوم راست بگه. از کجا معلوم مدرکاش جعلی نباشه؟ این بار عمه شهین به حرف آمد. _خودت مدارکو چک کردی؟ _ببینین. من آدمی نیستم که رو هوا چیزیو قبول کنم. مدارک مال وکیل طلاقشون بود و مدارک تولد این دختر. در ضمن من برای اینکه خیالتون راحت بشه، آزمایش دی ان ای دادم. اونم مدارک رو تایید کرده. _یعنی واقعاً این دختر، دختر شهروزه؟ عمو سری به تایید تکان داد و به مدارکی که شایان آورده بود و روی میز گذاشته بود، اشاره کرد. _اگه شک دارین، می‌تونین خودتون ببینین. عمه شهرزاد، مدارک را گرفت و نگاهی انداخت هنوز مدارک را زمین نگذاشته بود که چشمش به بی‌بی افتاد. شروع به داد و هوار کرد. _چرا دست از سر ما بر نمی‌داری؟ اون یکی رو آوار کردی سرمون کم بود؟ اینو کجا قایمش کرده بودی که حالا رو کردی؟ با این می‌خوای کیو تور کنی؟ چشم پرچهر به بی‌بی ماند که خیره به عمه شهرزاد تکیه به دیوار داده بود. اشکی که روی گونه‌اش جاری شد، پریچهر را طوفانی کرد. رو به عمه‌ی بی‌ملاحظه‌اش کرد. _عمه خانوم، احترامتونو نگه دارین. من مهسا نیستم که یه تهمت بهش ببندین و از چشم بابام بندازینش. یادتون که نرفته دق کردن بابام سر این بود که فهمید کی توطئه کرده و آتیش به زندگیش زده. پس من که اینا رو می‌دونم، نمیشینم تا بی‌احترامی به بی‌بی یا حتی به مادر مرحومم بشه. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_46 بشین خودم درستش می‌کنم. پریچهر کم
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 دوباره جیغ‌های عمه شهرزاد بلند شد. با مدارک مانده در دستانش خودش را باد می‌زد. _وای وای. بلا به دور. این دیگه کیه؟ معلوم نیست کدوم خراب شده‌ و زیر دست کی بزرگ شده که این‌قدر گستاخه. _من زیر دست بی‌بی و همین جا مثل مادرم بزرگ شدم اما خون یه دیانی تو رگمه که باعث میشه نتونم ساکت بشینم. می‌بینین که مثل خودتون رفتار می‌کنم. لبخند روی لب خیلی‌ها، زیادی به چشم می‌آمد اما عمه شهرزاد قرمز و قرمزتر شد. دخترش که نسخه جوان خودش بود با چند کیلو آرایش، کنارش نشست و شانه‌هایش را ماساژ داد. خیال پریچهر راحت شد. با آرامش نشست. اگر آن حرف‌ها را نمی‌زد دلش طاقت نمی‌آورد. چند لحظه نگذشت که عمه شهین به جلو خم شد و شروع کرد. _همین جا؟ زیر دست بی‌بی؟ این همه سال اینجا بوده و ما خبر نداشتیم؟ عمو جوابش را داد. _بله. ما هم ندیده بودیم. فقط می‌دونستم مهسا بعد شهروز با پیمان که باغبونمونه ازدواج کرده و یه دختر داره. خود پریچهرم وقتی یارو مدارک رو آورد فهمید بچه شهروزه و بچه پیمان نیست. _چه عجیب! _فقط یه حرف این وسط می‌مونه. اونم اینه که سهم ارثی که از پدر پریچهر گرفتیم رو باید پس بدیم. من سپردم به وکیلم که داره انجامش میده. شما دوتا هم باید این کارو انجام بدین. باز هم عمه شهرزاد صدایش را بالا برد. _یعنی سهم اون همه سال پیش رو برگردونیم در حالی که الان قاطی اموالمون شده. اون مقدارو الان یادمون نیست که چقدر بوده. _خواهر من خودتو به اون راه نزن. خودت بهتر می‌دونی منظورم کل اون چیزی که ارث بردیه اونم به نرخ روز و محاسبه سود این چند سال. از جا بلند شد و به طرف در رفت. دست‌هایش را در هوا تکان داد. _برین بابا؟ مسخره کردین خودتونو. وایستا تا بدم‌. عمو ایستاد و دو قدمی جلو گذاشت. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فکر کن؛ موهات بور باشه و چشمات آبی، وضعیت مالی خوبی داشته باشی ۱۶سالگی بری آمریکا، تو دوتا از بهترین دانشگاه های آمریکا تحصیل کنی، بایه دختر لبنانی ازدواج کنی همه چیز برات مهیا باشه، بعد پاشی بیای ایران، باسیّدمرتضی‌آوینی رفیق بشی وباهاش راه بیفتی دنبال مستند سازی، چندسال بعد که تو بوسنی جنگ میشه،دوربینت رو برداری و بری وسط میدون تا حقیقت رو به همه نشون بدی. یه فیلم سینمایی بسازی که ده‌ها مقاله درموردش بنویسن و بشه جزو ۱۰۰فیلم برتر جهان درهالیوود باموضوع حضرت عیسی. ایده‌ی تشکیل شبکه افق و جشنواره‌عمار رو بدی. صدها شاگرد رسانه‌ای قوی تربیت کنی. کنفرانس 'افق‌نو' روتشکیل بدی و صدها نفرفیلسوف و اندیشمند ودانشمندوآدم حسابی از سراسر جهان جمع کنی و انقلاب اسلامی رو بهشون معرفی کنی. تحریمت بکنند ولی فایده نداشته باشه،بعد مجبور بشن ترور بیولوژیکیت کنند. تو تموم این سالها برای آزادی قدس شریف مبارزه کنی،وبالاخره تو روز قدس پرواز کنی، این زندگی زیبا نیست!!؟؟ ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 aparat.com/v/z25je 🔴 بررسی آمارهای دو مؤسسه معتبر بررسی محتوای اینترنت در ایالات متحده آمریکا توسط استاد روح‌الله در سال ۱۳۹۶: 🔺کاربران اینترنت به نسبت کسانی که از اینترنت استفاده نمی‌کنند، ۲۱۸٪ بیشتر دچار عمل زنا شده‌اند. 🔺بیش از ۶۸٪ طلاق‌های ثبت‌شده در جهان، به‌خاطر ارتباط یکی از طرفین با جنس مخالف از طریق اینترنت بوده است. 🔺بیش از ۵۶٪ طلاق گرفته‌ها فیلم‌های پورن می‌دیده‌اند. 🔺بیش از ۶۰٪ از دختران و ۹۰٪ از پسران استفاده کننده از اینترنت زیر ۱۸ سال، حتماً فیلم‌های پورن دیده‌اند. 🔺بیش از ۷۱٪ از نوجوانان تحت تأثیر اینترنت، به دور از چشم والدین به سراغ رفتار جنسی رفته‌اند. 🔺۱۲٪ از کل سایت‌های جهان پورن‌ند! 🔺سالی ۴۵۰ میلیون صفحه پورن به اینترنت اضافه می‌شود. 🔺فقط در آمریکا ۶۰۰ میلیون سایت پورن ایجاد شده است. 📚منابع: 1⃣ Covenanteyes.com 2⃣ Familysafe.com #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_47 دوباره جیغ‌های عمه شهرزاد بلند شد
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 عمو ایستاد و دو قدمی جلو گذاشت. _شهرزاد، از الان میگم که نگی نگفتی. همه هم شاهد باشن. تا دو ماه دیگه اگه اون مبلغ که وکیلم محاسبه کرده رو ندین، پریچهر از طریق قانونی جلو میره. شما می‌دونین که اگه قانون اقدام کنه تمام اموالتونو مصادره می‌کنه و کسب و کارتون می‌خوابه تا بررسی بشه و سهم پریچهر ازش در بیاد. تا اون موقع هم کلی ضرر دادین. با غیض طرف پریچهر برگشت و مانند گرگی که شکارش نگاه کند، نگاهش کرد. بعد رو به همسر و دو دخترش انداخت و دستور رفتن صادر کرد. دختر دومش هم همان تکثیر شده از خودش بود اما کوچکتر. رفتند و بقیه کمی حالت عادی گرفتند تا مهمانی از حالت معرکه در بیاید و از تنش موجود کم شود. عمه شهین در سکوت به فکر فرو رفته بود. این حالت سکوت هم، دل پریچهر را گرم نمی‌کرد. اول بزرگتر‌ها و بعد دختر‌ها و پسر‌ها جلو می‌آمدند و با نسبت جدید خودشان را معرفی می‌کردند. در این بین پسر و دخترهای عمه شهین برایش جلب توجه کرده بودند. سارا و ساحل مغرور بودند. اول مهمانی سرد رفتار می‌کردند اما بعد از فامیل شدن سعی در صمیمیت داشتند. سهراب هم که از اول، پررو بودنش را ثابت کرده بود، بیشتر خودش را نزدیک می‌کرد. سهراب در حال خود شیرینی و مزه پرانی بود که شایان همه را کنار زد و در جای خالی پدر نشست. صدای هو کردن بقیه در آمد. پرچهر با چشمانی گرد شده و دندان‌های به هم سابیده رو به او کرد. _بد نگذره؟ کی اجازه داد ایجا بشینی؟ شایان شانه‌ای بالا داد و خونسرد دو دستش را پشت سرش قفل کرد. _خونه خودمونه. هر جا بخوام میشینم. بعد رو به بقیه کرد. _بسه دیگه نمایش تمومه. بشینین سر جاتون. سهراب لگدی به پاهای روی‌هم انداخته شایان زد که پایش به زمین افتاد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_48 عمو ایستاد و دو قدمی جلو گذاشت.
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 _جمع کن بابا جوگیر شدیا. پریچهر طاقت نیاورد و دست به کمر شد. _آقا شایان راحت باش بگو سیرک تموم شده و منم دلقکش بودم دیگه. شایان لبش را گاز گرفت و استغفری گفت. _نفرمایید بانو. خواستم اسباب ملال و خستگی شما نشوند. صدای خنده جمع که بالا رفت، پریچهر متوجه بی‌حواسی‌اش برای کل‌کل شد. خجالت کشید سر به زیر گرفت. پیر زنی که خاله پدرش معرفی شده بود، لبخندی زد. _خوب معلومه که حیا رو از مادرت به ارث بردی و حاضر جوابی از دیانی‌ها. اسم مادرش که آمد یاد بی‌بی افتاد. ناگهان از جا بلند شد. عمو صدایش زد. _چی شده عمو جان؟ _بی‌بی. بی‌بی‌و ندیدم چی شد؟ گفت و به طرف آشپزخانه رفت. خدمه در حال رفت و آمد برای چیدن میز شام بودند. بی‌بی روی صندلی پشت میز نشسته بود. مریم خانم آب‌قندی را به خوردش می‌داد. چند قدم مانده را سریع برداشت. کنار بی‌بی زانو زد و دستش را گرفت. _الهی دورت بگردم.چرا به هم ریختی؟ اونو که همه می‌شناسن. تازه مادرمم می‌شناسن. بی‌بی؟ بی‌بی لبخندی به نگاه نگران دخترکش زد. _چیزی نیست مادر. من طاقتم کم شده. مادر جان، با این زن در نیوفت. می‌ترسم از فتنه‌هایی که می‌تونه به پا کنه. _نگران نباش. من یکی مثل خودشم. نمی‌تونه کاری کنه. منم جز گرفتن ارثم کاری باهاش ندارم. کاری می‌کنم سال به سال نبینمش. خوبه؟ بی‌بی بازوی او را گرفت و بلندش کرد. _پاشو عزیزم. پاشو برو زشته اومدی اینجا. _خب دل نگرانت بودم. _قربون دلت برم. خوب خوبم برو اینجا نمون. الان می‌خوان شامو اعلام کنن. پریچهر گونه بی‌بی را بوسید و به سالن برگشت. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیر خدا این شد که کسانی باشند برای باغبانی و پرورش استعداد و نیاز انسان‌ها. حتی اگر برای پرهیز از کلیشه نگوییم "معلمی شغل انبیاست" تغییری در واقعیت ماجرا ایجاد نمی شود. روز معلم بر شما که باغبان این باغ هستید و پیامبر گونه هدایت می‌کنید، مبارک و گرامی باد. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739