🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد 🌼رویای نیمه شب امینه به جوهر چاره کردن دخترا روی یکی از طاقچه ها بگذارد ب
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هفتاد_یک
🌹رویای نیمه شب🌹
دستش را از ترس جلوی صورت گرفت با بالا رفتن آستینش ساعد سفیدش پیدا شد جا داشت از حیرت شاهد در بیاورم عقب رفتم روی سکو نشستم و به او خیره شدم تو کی هستی متوجه آستین بالا رفته و سفیدی دست شد با افزود سر تکان داد مشتهای گره کرده اش را روی پا کوبید با لحنی کرد و صدایش ۸۰ خیلی بی احتیاطی کردم دلم میخواست کمی تفریح کنم ولی این کار به قیمت جانم تموم شد داشتم می رفتم که دوباره سرگیجه بگیرم و حالم مثل روزهای قبل خراب شود اینجا چه خبر است تو کی هستی برخاستم و به طرف در رفتم تا امینه را خبر کنم جوهر روی زانو به طرفم آمده با ناله و رحم کنید امینه می گفت شما جوان مهربانی هستید پشت درم تو قفس شدم همچنان که روی زانوی ساده بود گفت نام من حلال است می بینید که کر و لال نیستم نامزد امینه حاکم میخواست امینه را به پسر وزیر بدهد من هم پسر وزیر و کشتن و خودم را به این شکل در آوردم امینه شایعه کرد که حلال شبانه از گذرگاه مخفی زیره دارالحکومه فرار کرده پرسیدم اگر پسر وزیر کشته شده چرا مردم حله خبر ندارند حاکم ترجیح داد که وزیر از کشته شدن پسرش با خبر نشود شبانه او را دفن کردن و سر زبانها انداختن که پسر وزیر از ترس ازدواج با امینه به همراه من شبانه از راه نقب فرار کرده امینه که زیبا و مهربان است ترس از ازدواج با او یعنی چه به ظاهرش نگاه نکنید تا به حال دو تا از خواستگار هایش را با رها کردن افعی در خوابگاه شان کشته شاید سرنوشت من هم همین باشد امینی قسم میخورد که من با دیگران فرق دارم و دوستم دارد به حرف زنها نباید اطمینان کرد میدونید که زیبا نیستم آه اگر مثل شما زیبا بودم دیگر هیچ غمی نداشتم راست میگفت زیبا نبود ناگهان در اتاق باز شد گروهی از در آن هیاهو کنان به داخل هجوم آوردن نزدیک بود به او شوند چشمانم از بهشت دو دو زد مادر قنوا و خواهرانش میان آنها بودند پشت سرشان مرد چاق و خیلی وارد شد زنان خدمتکار تعظیم کردند او مرجان صغیر بود امینه با تشدید که آفتاب های نقره ای در آن بود گوشهای ایستاد و با نگرانی به حلال خیره شد حاکم با پوزخند و جواهرات روی طاقچه نگاه کرد و به طرفم آمد سلام کردم جوابم را نداد نگاهش را به سمت حلال چرخاند...
🌹پایان قسمت هفتاد و یک🌹
📗@fotros_dokhtarane
🌹حضرت #صاحبالامر عجلالله تعالیفرجه خطاب به مرحوم علی فشندی تهرانی:🌹
شیعیان ما، به اندازه آب خوردنی مارا نمیخواهند،
اگر بخواهند، دعا میکنند و فرج ما میرسد.
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
⚜دختران فطرس ⚜
✨|@fotros_dokhtarane |✨
ج۲.گفتگوی دینی_۱.m4a
30.42M
✏️📝 جلسه #گفتگوی_دخترانه_فطرس🌸
🎤 با حضور #حاج_آقا_رحیمی 🍉
🔰 جلسه دوم #بخش_اول
🌐 دخترانه فطرس🌈
🆔 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
ج۲.گفتگوی دینی_۲.m4a
27.88M
✏️📝 جلسه #گفتگوی_دخترانه_فطرس 🌷
🎤 با حضور #حاج_آقا_رحیمی 🍎
🔰 جلسه دوم #بخش_دوم
🌐 دخترانه فطرس🌈
🆔 @fotros_dokhtarane 🇮🇷
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب #قسمت_هفتاد_یک 🌹رویای نیمه شب🌹 دستش را از ترس جلوی صورت گرفت با بالا رفتن آستینش ساعد
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_هفتاد_دو
🌼رویای نیمه شب🌼
امینه بسیار وفادار است اما نسبت به ما به ما خبر داد که تو چگونه خود را به شکل برده های سیاه برآوردهای و نام جوهر را بر خود گذاشته اید الان با ناله امین گفت چطور توانستی این کار را با من بکنی امینه با بی تفاوتی شانه بالا انداخت با اشاره حاکم امینه دستش را جلوی حلال گذاشت دست و روی خود را بشویید تا همه با دیگر قیافه زشت و بد فرجام تو را ببینیم امینه با ابریق آب ریخته و حلال دست و روی خود را شست عجیب بود که امینه نمیتوانست جلوی لبخندش را بگیرد حق را به حلال دادم و وفاداری در وجود امین نبود شاید داشت از آن صحنه لذت می برد زنها هم لبخند و خنده خود را پشت دستمالهای ابریشمی پنهان میکردند حاکم فریاد زد ساکت همه ساکت شدند و مرتب ایستادند امینه ابریق را میان تشت که حالا آب تیره ای در آن بود گذاشت کنار هلال زانو زد و با دستمال مشغول خشک کردن دستها و صورت او شد هنوز بعضی از قسمتهای دست و صورتش سیاه بود با چنان علاقهای سرگرم خشک کردن صورت حلال بود که باورم نمیشد پس او را دوست داشت امینه رو به حاکم کرد و گفت من سال هاست که صادقانه به دخترتان قنوا خدمت کردم خواهش میکنم هلال را به پاس خدمت صادقانه من ببخشید حاکم غرید امکان ندارد امین هلال را در آغوش کشید و گفت من بدون او می میرم اگر قنوا این جا بود دل شما را برای بخشیدن هلال نرم می کرد حاکم باز غرید که همان بهتر که اینجا نیست همه این بازی ها زیر سر اوست به اطراف نگاه کرد راستی این دختر بازیگوش ما کجاست برای من هم جای سوال بود که قنوارا میان آنها نمی دیدم حاکم به طرف سکو رفت و در صندوقچه را باز کرد با دیدن میوه های توی آن فریاد کشید
پایان قسمت هفتاد و یک اینجا چه خبر است این مسخره بازیها چیست چرا جواهرات روی طاقچه ریخته این میوه ها توی صندوقچه میکند این جوان کیست با حلال روی این اتاق چه کار دارد یکی توضیح بدهد داشت بهم نگاه میکرد نفسم به شماره افتاد امینه گفت راستش همه چیز زیر سر این غریبه است هیچکس نمیداند اینجا چه می کند
🌹پایان قسمت هفتاد و دو🌹
📙@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگرانہ
اگه حوصله نداری ، با امام زمانت حرف بزن ...💔
•••🌨☃☃☃🌨•••
#دختران_فطرس
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
🌤️@fotros_dokhtarane
╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯