eitaa logo
سرکار خانم ستوده ) * ( خلاقیت صورتی)
289 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
984 ویدیو
34 فایل
خانواده موفق و مهندسی ارتباط باکودک و نوجوان همراه با خلاقیت، قصه و مهارت‌های زندگی zil.ink/fsotoodehm گاهی یه جمله 60 سال آدمو جلو می اندازد مثل این: تا برات قرآن و نماز نخواندند، قرآن و نماز بخون ارتباط با ادمین و مشاوره خانواده👇👇👇 @sotoodeh110h
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷فضایل زیارت عاشورا 👆👆👆👆 🔷برآوردن حاجت های دنیا و آخرت و بهتر از آن😊😊😊 🔷رزق و روزی بیشتر🎁🎁🎁🎁 🔷شفاعت کننده برای دیگران و ... 🏴🏴🏴 🎧🖤🖤🖤 🥀🏴🥀🏴🥀🏴 @fsotoodehm 🥀🏴🥀🏴🥀🏴
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ یک هیئت متفاوت ▪️روضه بی صدا تا حالا شنیده بودید؟ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @fsotoodehm 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلسفه اشک بر امام حسین علیه السلام 😭😭😭😭😭😭 با سخنرانی🎤🎤🎤: حجت الاسلام مهدی عشوری 👆👆👆 تدوین و طراح : مهدی عشوری 🎧🎬🎹🎼🎬🎬🎬 🏴🏴🏴🏴🏴❤️ @fsotoodehm 🏴🏴🏴🏴🏴♥️
🌻🍃داستانک🍃🌻 🌻ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ... ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ.. 🌻ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ديده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و درعوض غذا را به دهان پدر میگذاشت.. 🌻ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ تميز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ .. 🌻ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ آنان ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!! 🌻ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. 🌻ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟! ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ...فكر نميكنم ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽﮕﺬﺍﺷﺘﻪ باشم. 🌻ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ! 🌻ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ.. ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ.. و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..!! 🌻کاش سوره ای به نام "پدر" بود که این گونه آغاز میشد: 🌻قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد و قسم بر چشمان همیشه نگرانت... 🌻قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند 🌻و قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست..😔 🌻🍃🌻🍃🌻🍃 @fsotoodehm 🌻🍃🌻🍃🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پنج گام به سوى یک باور ذهنى مثبت از خود: 👇 1 - حذف: هروقت دچار افکار منفى شدید، بلند بگویید : حــــــــــــــــــذف! 2 - جایگزینى: سپس باور مثبتى را به عنوان جایگـــــــــزین آن برگزینید. 3 - تأکید: حالا نوبت تقــــــــــویت باور جدید است، مثلاً آن را روى کارتهایى نوشته و در محل دید قرار دهید. 4 - تجسّم: تصویرى خلاق از خود، در حالى که سرشــــــــــــار از باور جدید هستید بسازید و تا شش هفته هر روز این برنامه را اجرا کنید. 5 - ممارست: آنقدر ممـــــــــــــارست به خرج دهید تا این تغییرات ماندگار شود. ____🍃🌸🍃🌸________ @fsotoodehm ____🍃🌸🍃🌸________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌱 🌺🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃 ✍تلنگر ☘ حکایت شاید برای شما هم اتفاق بی افتد ✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍ کوتاه اما خواندنی 💐💐💐 🔴چهل و پنج دقیقه ای می شد که در آن سوز سرما ایستاده بود. 🌺 زن٬ کنار جاده منتظر کمک ایستاده بود. ماشین ها یکی پس از دیگری رد می شدند. 🔺انگار با آن پالتوی کرمی اصلا توی برف ها دیده نمی شد. 🌺به ماشینش نگاه کرد که رویش حسابی برف نشسته بود. شالش را محکم تر دور صورتش پیچید و کلاه پشمی اش را تا روی گوش هایش کشید. ☘یک ماشین قدیمی کنار جاده ایستاد و مرد جوانی از آن پیاده شد. 🌺 زن ، کمی ترسید اما بر خودش مسلط شد ☘ مرد جوان جلو آمد و به او سلام کرد و مشکلش را پرسید. زن توضیح داد که ماشینش ، پنچر شده و کسی هم به کمک او نیامده است. ☘مرد جوان از او خواست بیش از این در آن سرمای آزار دهنده نماند و تا او پنچرگیری می کند زن در ماشین بماند. 🌺 او واقعا از خداوند متشکر بود که مرد جوان را برایش فرستاده است. ☘ در ماشین نشسته بود که مرد جوان تق تق به شیشه زد. 🌺 زن پولی چند برابر پول پنچرگیری در مغازه را، برداشت و از ماشین پیاده شد و بعد از اینکه از وی تشکر کرد، پول را به طرفش گرفت. ☘ مرد جوان، با ادب، پول را پس زد و گفت که این کار را فقط برای رضای خاطر خداوند انجام داده است و به او گفت: ✍"در عوض ، سعی_کنید_آخرین_کسی_نباشید_که_کمک_می_کند." از هم خداحافظی کردند و زن که به شدت گرسنه بود به طرف اولین رستوران به راه افتاد. 💐از فهرست غذای رستوران یکی را انتخاب کرده بود که 🌷 زن جوانی که ماه های آخر بارداری خود را می گذراند با لباس بسیار کهنه و مندرسی به طرفش آمد و با مهربانی از او پرسید چه میل دارد. 🌺 زن، غذایی 80 دلاری سفارش داد و پس از آنکه غذا را تمام کرد، یک اسکناس صد دلاری به زن جوان داد. 🌷 زن جوان رفت تا بیست دلار بقیه را برگرداند. اما وقتی بازگشت خبری از آن زن نبود.🍁 ✂️ در عوض، روی یک دستمال کاغذی روی میز یادداشتی دیده می شد. 🌷زن جوان یادداشت را برداشت. در یادداشت نوشته شده بود که آن بیست دلار به علاوه ی چهارصد دلار زیر دستمال کاغذی برای وی گذاشته شده است تا برای زایمان دچار مشکل نشود. یادداشت برای آن زن بود و در آخر نوشته شده بود: سعی کنیدآخرین_کسی_نباشید_که_کمک_می_کند. 🔹شب که شوهر زن جوان به خانه بازگشت، بسیار محزون بود و گفت که به خاطر پول بیمارستان نگران است ‼️چون نزدیک زمان زایمان است و آن ها آهی در بساط ندارند. ❓زن جوان ماجرای آن روز را برایش تعریف کرد: 🌺درباره ی زنی با پالتوی کرم روشن که مبلغ کافی برای او گذاشته بود و نامه را هم به او نشان داد. ☘قطره ی اشکی از گوشه ی چشم مرد جوان فرو ریخت و برای همسرش تعریف کرد که ✨آن روز صبح در جاده به همین زن برای رضای خداوند کمک کرده است . 💫تا "خدا" هست، هیچ لحظه ای آنقدر سخت نمیشود که نشود تحملش کرد! شدنی ها راانجام ده و تمام نشدنی هایت رابه "خداوند"بسپار...✨ 🍃 🌺 💘💘💘💘💘💘 @fsotoodehm 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Audio میکس شده.mp3
7.49M
شکر گذاری از نعمت های خداوند❣❣❣❣❣❣❣ تشکر از بندگان خدا تشکر از خداست👌👌👌👌😊😊😊 گوینده : خانم ستوده🎧🎧🎧 🌊🌊🌊 🔷🔷🔷 🔺🔺🔺🔺🔺🔺 @fsotoodehm 💔💔💔💔💔💔