eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃 «دوست مشمار آن که در نعمت زند لاف یاری و برادرخواندگی دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی» «سعدی» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی «گوگوش» به ایران برگشت... تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۷۱: در میان بغداد، کاخ‌های کرخ بر مرتفع‌ترین جا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۷۲: مرد کوتاه قدی که کلاهی دراز به سر داشت و می‌خواست از در بگذرد، چشمکی زد و گفت: «به ابن مشحون بگو یکی از طرف فرد محتشمی آمده است و با او کار دارد.» مرد کوتاه قد به ابن خالد نزدیک شد و بر نوک انگشتان پایش ایستاد. آهسته گفت: «دست در جیب کن، ارباب!» ابن خالد ناچار دیناری از جیب درآورد و کف دستش گذاشت. مردک پرسید: «بگویم چه کسی با او کار دارد؟» ــ مرا ببیند، می‌شناسد! مردک سراپای او را ورانداز کرد، لب ورچید و سر تکان داد. ــ باش تا بیاید! دقیقه ای بعد، مرد بلند بالا و باوقاری از در بیرون آمد و با کنجکاوی به جمعیت نشسته و ایستاده نگاه کرد. ده‌ها لوله نامه را در بغل داشت. نگهبان ابن خالد را نشان داد. مرد گفت: «من ابن مشحونم! تو با من کار داری؟ می‌شناسمت؟ از طرف چه کسی آمده‌ای؟» ابن خالد لبخند زد و بیخ گوشش گفت: «مرا جناب ابن سکیت فرستاده است!» برای آن که نگهبانان شک نکنند، شیشه را نشان داد و زیر دماغ ابن مشحون گرفت. ــ باید شخصاً تقدیم جناب قاضی القضات کنم! ابن مشحون شیشه را ورانداز کرد و راه افتاد. با بی‌تفاوتی دستش را تکان داد. ــ با من بیا! از در گذشتند. سرسرایی بزرگ که باغی در انتهایش بود، به روی ابن خالد آغوش گشود. در هر طرف، رواق‌هایی بود و در هر رواق، اتاق‌هایی، سرسرا و رواق‌ها با ستون‌های گرد و سنگی از هم جدا می‌شدند. آن جا نیز شلوغ بود و همه با هم حرف می‌زدند. باز هم بوی عطر بود و گند عرق. کنار هر اتاق، نگهبانی ایستاده بود. ابن مشحون نیمی از نامه‌ها را به او داد و به سوی یکی از اتاق‌ها برد که در زاویه‌ای پنهان بود. به نگهبان گفت: «این نامه‌ها برای جناب قاضی القضات است!» نگهبان سر تکان داد. وارد اتاق که شدند، ابن مشحون در را بست، نامه‌ها را روی تخت گذاشت و سراپای ابن خالد را ورانداز کرد. ــ کنجکاوم کردی! نگاه ابن خالد لحظاتی به بیرون از پنجره خیره ماند. فرش زیبایی نیمی از کف سنگی اتاق را پوشانده بود. تختی بزرگ با مخد‌ه هایی مخملی کنار پنجره بود. این جا و آن جا لباس‌هایی از حریر روشن افتاده بود. ابن مشحون لباس‌ها را جمع کرد و روی دیواره ی تخت انداخت. بیرون از پنجره، باغچه‌ های سرسبز بود و پس از آن ها حوضی بزرگ که از سنگ‌هایی یاقوتی رنگ ساخته شده بود. به ابن خالد اشاره کرد بنشیند. از طاقچه‌ای محرابی شکل و نقاشی شده، ظرفی شیرینی و میوه برداشت و روی تخت گذاشت. ابن خالد جایی از تخت نشست که حوض را بهتر ببیند. چند نوجوان زیبا در آن آب تنی می‌کردند و به هم آب می‌پاشیدند. صدای خنده‌شان شنیده می‌شد. ابن مشحون مقابلش نشست و جلو دیدش را گرفت. ــ گفتی چه کسی تو را فرستاده است؟ چشمان ابن خالد از دیدن بچه‌ها گرد مانده بود. نمی‌توانست بفهمد آن ها در دیوان قضا آن هم در حوض چه می‌کردند! ــ دیوان قضا مکتب خانه دارد؟ ابن مشحون برخاست. پنجره را بست و پرده را کشید. ــ کنجکاوی نکن، غریبه! مگر دیوان قضا بچه بازی است! به سوالم جواب بده! ابن خالد چشم از تزیینات اتاق برداشت و صاف نشست. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛓ یکی از نزدیکانتون می خواد شما رو از زندان آزاد کنه! 📹 دوربین مخفی 👌🏼 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اوست! 🎙 شهید احمد کاظمی ...🌷... / یاد یاران ………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
لبخند بزن گرچه دلت پر شده از درد تا گریه نفهمد به سرت غصه چه آورد ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍃 اعتمـــاد بـه خـــدا کـوه‌ها را کوچــک نمی‌کنـد بالا رفتــن از آن را آســان می‌کنــد. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀 این نکته را به بچه هایمان یاد بدهیم. / خانوادگی مشاور ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🍁🍀 خطی کشید روی تمام سؤال ها تعریف ها، معادله ها، احتمال ها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق خطی دگر به قاعده ها و مثال ها خطی دگر کشید به قانون خویشتن قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید خطی به روی دفتر خط ها و خال ها خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد با عشق، ممکن است تمام محال ها «فاضل نظری» فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀 💠 امام هادی (درود خدا بر او): «كسى كه باشد، دشمنانش زياد خواهند شد.» [بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۶۸] ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
♦️گمنام‌ترین شهید هسته‌ای کشورمان ‎ است که در سال ۱۳۸۵ توسط عوامل سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی در خوابگاه استادان دانشگاه شیراز با گاز سمی به شهادت رسید. جریان نفوذ به‌منظور گم‌کردن سرنخ‌ها همان ابتدا سرماخوردگی را عامل فوت ایشان معرفی نمود! بعدها مؤسسه ی استراتفور و نشریه ی ساندی‌تایمز به‌نقل از منابع آگاه خود موساد را عامل این ترور اعلام کردند. 🌷 ، نخستین شهید هسته ای جمهوری اسلامی است. ...🌷... / یاد یاران ………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۷۲: مرد کوتاه قدی که کلاهی دراز به سر داشت و می
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۷۳: ـــ ببخشید نامم علی بن خالد است. در میدان بازار کهنه، ادویه فروشی دارم. آهسته گفت: «با ابن سکیت دوستم؛ او مرا نزد شما فرستاده است!» ابن مشحون شانه بالا انداخت. ــ گفتی ابن سکیت؟ چرا باید بشناسمش؟ کیست این آقا؟ ابن خالد انگشتر ابن سکیت را درآورد و نشان داد. ــ به همان نشانه که در نوجوانی کره الاغی یافتید و بر سر تصاحب آن دعوا کردید و ناگهان صاحبش از راه رسید و به شما عزیزان پس گردنی زد و الاغ را با خود برد. ابن مشحون لبخند زد و انگشت روی لبان خود گذاشت. ــ خوش آمدی! یادت باشد این آخرین باری بود که نام او را این جا به زبان آوردیم! فریب آب تنی و خنده‌های غلام بچه‌ها را نخور! این جا دامگه و لانه ی کفتار است! باید خیلی مراقب باشیم! اشاره کرد که از خودش پذیرایی کند. ابن خالد نقلی برداشت و به دهان گذاشت. ــ برای استاد اتفاقی افتاده است؟ ــ نه! ــ خدا را شکر! فرصت زیادی ندارم! زود بگو که باید بروم؛ ماجرا چیست؟ ابن خالد به طور خلاصه آن چه را برای ابراهیم اتفاق افتاده بود، تعریف کرد و گفت: «نمی‌دانیم چه نقشه‌ای برایش کشیده‌اند و کارش به کجا خواهد کشید! نظر استاد این بود که با ابن ابی داوود دیداری داشته باشم و تقاضا کنم ابراهیم را چون مرتکب جرمی نشده است، عفو کند!» ــ خودت چه مذهبی داری؟ ــ تا پیش از دیدن ابراهیم، زیدی مسلک بودم. خدا را شکر که به راه راست هدایت شدم. اکنون به امامت ابن الرّضا ایمان دارم! ابن مشحون پیشانی‌اش را بوسید. ــ خوش به سعادتت برادر! شیشه را گرفت و بویید. ــ این را به آن فاسق بدهی، پولت را دور ریخته‌ای! بعید می‌دانم برای نجات ابراهیم قدمی بردارد، اما شاید بشود از خلال حرف‌هایش فهمید که چه دسیسه‌ای در کار است! برای قاضی القضات یا وزیر مهم نیست حق با ابراهیم است و راست می‌گوید و ابن الرّضا نزد خداوند جایگاه بی‌مانندی دارد! برای آنها این مهم است که مسلمانان در همه ی کشورهای اسلامی، خلیفه را پیشوا و امام خود بدانند و به دیگری توجه نکنند تا این کفتارها بتوانند بر سر سفره امین یا مأمون یا معتصم یا هر خلیفه ی دیگری سورچرانی کنند! می‌دانند اگر علی و فرزندان معصومش حاکم باشند، کاخ و دربار و ریخت و پاش و ویژه خواری و سورچرانی و فسق و فجوری در کار نخواهد بود! امروزه همه آزادند که از هرچه بخواهند داد سخن دهند، جز از حکومت و این که پیشوایی مسلمانان، حق کیست! دوست ندارند از مخیله ات بگذرد که بنی عباس بر حقند یا غاصب؟ آیا خدا و پیامبرش به حکمرانی اینان راضی‌اند یا دیگرانی را برای جانشینی در نظر گرفته بودند؟ اگر این‌ها غاصبند، چرا حکومت را از صاحبانش گرفته اند؟ چرا یکی مثل ابراهیم را به سیاهچال می‌اندازند؟ چرا بنی عباس مانند بنی امیه به کشتار شیعیان می‌پردازند و امامان را به شهادت می‌رسانند؟ تعجبی ندارد که غاصبان ستمگر چشم دیدن صاحبان حقیقی حکومت را ندارند؟ اگر حکومت در دست فرزندان معصوم علی بود، آیا این کاخ‌ها و آن سیاهچال‌ها ساخته می‌شد؟ حکومت این قدر بالا و پایین داشت؟ آیا چنین حوضی و چنین اتاقی آن هم در دیوان قضا سر برمی‌آورد؟ انگشتر را بوسید و به ابن خالد داد. ــ سلام مرا به استاد برسان! ادامه دارد ... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🥰」 لبخند بزن به دیروزی که گذشت و به امروزی که زیباست و به فردایی که زیباتر خواهد بود. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🍃「🌹」🍃」 پیش از آن كه روی ديگران سرمايه گذارى كنى، روى خودت سرمايه گذارى كن. 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 مولا امیر المؤمنین علی (درود خدا بر او): «در دوستی با دوست مدارا كن، زيرا شايد روزی دشمن تو گردد و در دشمنی با دشمن نيز مدارا كن، زيرا شايد روزی دوست تو گردد.» [حکمت ۲۶۸] 🌌 / نهج البلاغه ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌙 معیار دوستان دَغَل، روز حاجت است قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب «صائب تبریزی» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 چرا معنای این پویانمایی رو نفهمیدیم؟! 🔹 /جهان رسانه 📡 💻 📱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
「🍃「🌹」🍃」 فقط با خودتان رقابت کنید! هر زمان متوجه شدید که خودتان را با یکی از همکاران، همسایگان، دوستان یا حتی یک فرد مشهور مقایسه می‌کنید، دست نگه دارید! 🤚🏽 باید درک کنید که شما متفاوت هستید و توانایی هایی متفاوت دارید، تواناییهایی که آن افراد ندارند. وقت بگذارید و لحظه ای به همه توانایی هایی که دارید فکر کنید و برای آنها شکرگزار باشید و از آن ها بهره بگیرید. این یک اصل زندگی است. تنها بعد از پی بردن به توانایی های نهفته ی خودتان، می‌توانید از تجربه ی دیگران بهره ببرید. 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
⚠️ به جهنم نروید! ...🌷... / یاد یاران ………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
‌ೋღ 💖 ღೋ 🕊 ڪوچه باغ من زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم آشفته ام زیبایی ات باشد برای بعد من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم می خندم و آیینه می گرید به حال من دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم در را به رویم باز کن! اندوه آوردم امشب برای گریه کردن شانه می خواهم «علیرضا بدیع» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۷۳: ـــ ببخشید نامم علی بن خالد است. در میدان ب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۷۴: دنبال حرفش را گرفت. ــ اصلاً شاید دستگیری ابراهیم و آوردنش به بغداد و انداختنش به سیاهچال، کار همین افعی باشد! تو این قاضی القضات نابه کار را خوب نمی‌شناسی! جز زراندوزی و حذف رقیبان و فتوا دادن به مذاق معتصم و وقت گذرانی با غلامان نوجوان، به چیز دیگری نمی‌اندیشد! کوس رسوایی اش به چین و مصر و قفقاز و بیزانس هم رسیده است، اما خلیفه چنان به این هرزه اعتماد دارد که کارهای زشتش را نادیده می‌گیرد و به کسی اجازه نمی‌دهد علیه او حرفی بزند! ایستاد. ابن خالد نیز ایستاد. ــ بهتر است برویم! بیرون باش تا به تو علامت دهم! ابن ابی داوود پیشکار ویژه‌ای دارد به نام زرقان. محرم اسرار اوست. تا ساعتی دیگر برای استراحت به این اتاق می‌آیند. من توانسته ام اعتماد زرقان را جلب کنم. گاهی با من درد دل می‌کند و من با زیرکی حرف از زبانش می‌کشم. به او می‌گویم ترتیبی دهد که ابن ابی داوود برای دقیقه‌ای هم که شده است تو را در همین اتاق به حضور بپذیرد! یادت باشد نباید بفهمد که از پیروان ابن الرّضایی! بگو نشانه‌های جنون را در ابراهیم یافته‌ای و دوست داری مداوایش کنی! مراقب باش دم به تله ندهی و شر قاضی القضات دامن گیرت نشود! ابن مشحون ظرف‌های شیرینی و میوه را سر جایش گذاشت. پرده را کنار زد. پنجره را باز کرد. برای غلام بچه‌ها که سر یکدیگر را زیر آب می‌کردند، دستی تکان داد. آن ها توجهی نشان ندادند. هر دو از اتاق بیرون رفتند. ابن خالد ساعتی را در سرسرا و باغ پرسه زد و به گفت و گوها گوش سپرد. یکی از اشراف به یکی از منشیان می‌گفت که افسری پسرش را ربوده و با خود برده است و هیچ داروغه و قاضی و شرطه‌ای حاضر نیست به شکایتش رسیدگی کند. منشی به او گفت: «امروزه داشتن پسر زیبا از داشتن دختر زیبا خطرناک‌تر است! باید مدتی دیگر شکیبایی کنی تا خودش بازگردد!» بعد آهسته گفت: از من می‌شنوی، مراقب باش این ماجرا به گوش قاضی القضات نرسد! پسرت را از آن افسر می‌گیرد و نزد خود نگه می‌دارد! آن وقت چه کسی حریف او می‌شود؟» ابن خالد خیلی زود فهمید کم نیستند کسانی که زن یا دختر یا پسرشان را روز روشن، سربازان با خود برده بودند. کسانی که مقاومت کرده بودند، مضروب و زندانی شده بودند. به درد دل چند نفری گوش داد که به بهانه‌های واهی همه ی داراییشان مصادره شده بود. فهمید هیچ رشوه‌ای نمی‌توانست مشکل آنها را حل کند. کدام قاضی حاضر بود مثلاً پنج هزار درهم رشوه بگیرد و اموالی به ارزش صد هزار دینار را به صاحبش برگرداند؟ خشم مقامات عالی رتبه را به جان بخرد و کارش را از دست بدهد؟ دلش می‌خواست پا به فرار بگذارد و از آن دوزخ دور شود. بسیاری را می‌دید که می‌گریستند و نزدیک بود از خشم و اندوه فراوان، دیوانه شوند. در آن میان، چند کوتوله ی کلاه دراز، بی‌توجه به آن همه آه و افغان، بین جمعیت می‌گشتند و برای آن که ترتیب ملاقاتی را با قاضی یا وکیلی بدهند، سکه می‌گرفتند. ادامه دارد ... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff