eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
188.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 دستگیری تروریست رسانه ای (روح الله زم) توسط سپاه پاسداران بر تمامی آنانی که غیرت دینی و ملی دارند مبارک باد 🌼 🔻 😊😊 یه طوری سونامی ریزش اعضای آمدنیوز زیاد شده که انگاری میخاد یارانه ی ممبرهای آمدنیوز حذف بشه!! @hafezenevelayat
‌ ⛱ | کاشت داشت برداشت ‌ ✅ چیزی که تو دوران پیری می‌بینیم، نتیجه دست‌گل‌های دوران نوجوانیه ‌ 🏎 ‌ ‌ . @hafezenevelayat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شدید شدن مشکلات سیاسی و اقتصادی اخیر که آمریکا علیه لبنان داره اجرا میکنه و با تکیه جدی آن بر ضعیف شدن طرفداران مقاومت و ناامید شدن آنها. یک خانم جوان، اهل روستاهای جنوب، مومن چادری و کارآفرین خلاق؛ ‏بلند میشه که به همه هجده طایفه لبنان امید و قدرت و نشاط و ⁧ ⁩ هدیه دهد. بعد از مصاحبه با "المنار" که ایده اصلیش را توضیح میدهد. ‏یک "نانوائی مانند" بسیار خلاق که در جنوب لبنان راه انداخت. ‏و بعد از جمله اصلی حرف‌های امید بخش و تقویت کننده که در آن مصاحبه گفت: ‏"ما هیچ وقت سقوط نخواهیم کرد" که خیلی از آدمک‌های آمریکا را عصبانی کرد و باعث شد ⁧ ⁩ "ترند" اول لبنان شود. ‏آمد به "المیادین" و طی یک مصاحبه فوق العاده، یک حرف دل بسیار ساده و صمیمی به سید حسن گفت: 🎬 در ویدئو ببینید @hafezenevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شدید شدن مشکلات سیاسی و اقتصادی اخیر که آمریکا علیه لبنان داره اجرا میکنه و با تکیه جدی آن بر ضعیف شدن طرفداران مقاومت و ناامید شدن آنها. یک خانم جوان، اهل روستاهای جنوب، مومن چادری و کارآفرین خلاق؛ ‏بلند میشه که به همه هجده طایفه لبنان امید و قدرت و نشاط و ⁧ #لبخند⁩ هدیه دهد. بعد از مصاحبه با "المنار" که ایده اصلیش را توضیح میدهد. ‏یک "نانوائی مانند" بسیار خلاق که در جنوب لبنان راه انداخت. ‏و بعد از جمله اصلی حرف‌های امید بخش و تقویت کننده که در آن مصاحبه گفت: ‏"ما هیچ وقت سقوط نخواهیم کرد" که خیلی از آدمک‌های آمریکا را عصبانی کرد و باعث شد ⁧ #زهراء_قبيسي⁩ "ترند" اول لبنان شود. ‏آمد به "المیادین" و طی یک مصاحبه فوق العاده، یک حرف دل بسیار ساده و صمیمی به سید حسن گفت: 🎬 در ویدئو ببینید @hafezenevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️با شدید شدن مشکلات سیاسی و اقتصادی اخیر که آمریکا علیه لبنان داره اجرا میکنه و با تکیه جدی آن بر ضعیف شدن طرفداران مقاومت و ناامید شدن آنها. یک خانم جوان، اهل روستاهای جنوب، مومن چادری و کارآفرین خلاق؛ ‏بلند میشه که به همه هجده طایفه لبنان امید و قدرت و نشاط و ⁧ ⁩ هدیه دهد. بعد از مصاحبه با "المنار" که ایده اصلیش را توضیح میدهد ‏یک "نانوائی مانند" بسیار خلاق که در جنوب لبنان راه انداخت ‏و بعد از جمله اصلی حرف‌های امید بخش و تقویت کننده که در آن مصاحبه گفت: ‏"ما هیچ وقت سقوط نخواهیم کرد" که خیلی از آدمک‌های آمریکا را عصبانی کرد و باعث شد ⁧ ⁩ "ترند" اول لبنان شود. 🔺این فیلم بخشی از صحبت‌های شنیدنی زهرا خطاب به سید مقاومت است @hafezenevelayat
آرے! خواهے زد! آن دَم که چہره‌ے دلـبــ♥️ـر ببینی و در دامانش بگذارے ... شیرین است😍 🌙 🌹🍃🌹🍃 @gamedovomeenqelab
❣ 🍄سلامتان می کنم به گرمای پاسختان و شمیم بهشتی 🌸نفس هایتان و بی بدیل لبخندتان☺️ ... 🌻مگر می شود مرا بی پاسخ بگذارید ؟ ... مگر می شود به پاسخ سلام بگشایید و عطر و عنبر ، جهان را پر نکند ؟ ... 🍄مگر می شود با سخن بگویید و لبخند ، چهره ی زیبایتان را زیباتر نکند ؟ ... پس خوش به من که هر صبــــ⛅️ح با سلامی به آستان شما ، میهمان پاسخ و و مهر شما هستم ... 💔🥀 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 🏴@gamedovomeenqelab
📚 ⛅️ 0⃣4⃣ 💢تو اگر بیفتى فرو مى افتد... و تو اگر بشکنى ، مى شکند.... پس ایستاده بمان... و کار را به انجام برسان... که کربلا را تو معنا مى کند... و توست که به عاشورا رنگ جاودانگى مى زند.... راه رفتن با روح ، ایستادن بى جسم ، دویدن با روان ، استقامت با جان و ادامه حیات با کارى است که تنها از تو بر مى آید. 🖤پس ایستاده بمان... و سپاهت را به سامان برسان و زمین و آسمان🌫 را از این بى سر و سامانى برهان.... پیش از هر کار باید را پیدا کنى . سکینه اگر باشد،هم💓 است و هم .شاید آن کسى که زانو بر زمین زده و دو کودك را با دو بال در آغوش گرفته... و سرهایشان را به سینه چسبانده ، سکینه باشد. 💢آرى سکینه است . این مهربانى🌸 منتشر، این داغدار تسلى بخش ، این یتیم نوازشگر، هیچ کس جز سکینه نمى تواندباشد.در حالیکه چشمهایش از گریه😭 به سرخى نشسته... و اشک بر روى گونه هایش رسوب کرده ، به روى تو مى زند... و تلاش مى کند که داغ و درد و خستگى اش را با لبخند، از تو .... چه تلاش اما بى ثمرى ! تو بهتر از هر کس مى دانى که داغ پدرى چون حسین... و عمویى چون عباس... و برادرى چون على اکبر... 🖤و بر روى چندین داغ دیگر، پنهان کردنى نیست... اما این تلاش شیرینش را پاس مى دارى و با نگاهت سپاس مى گزارى.اگر بار این مسؤولیت سنگین نبود، تو و سر بر شانه هم مى گذاشتید و تا قیام قیامت گریه مى کردید.... اما اکنون ناگزیرى که مهربان اما محکم به او بگویى :✨سکینه جان ! این دو کودك را در آن خیمهنسوخته سامان بده و در پى من بیا تا باقى کودکان و زنان را از پهنه بیابان جمع کنیم. 💢سکینه ، نه فقط با زبانش که با نگاهش و همه دلش مى گوید: _چشم ! عمه جان !و را با مهر به بغل مى زند و با لطف در خیمه مى نشاند و به دنبال تو روانه مى شود.... باید باشد... آن زنى که نشسته است ، با خود زبان گرفته است ، شانه هایش را به دو سو تکان مى دهد، چنگ بر خاك مى زند، خاك بر سر مى پاشد، گونه هایش را مى خراشد... و بى وقفه اشک مى ریزد. 🖤خودت باید پا پیش بگذارى. کار سکینه نیست ، که دیدن دختر، داغ رفتن پدر را افزونتر مى کند.خودت پیش مى روى ، در کنار رباب زانو مى زنى . دست بر سینه اش مى گذارى... و از اقیانوس ، جرعه اى در جانش مى ریزى.آبى💙 بر آتش!🔥آرام و مهربان از جا بلندش مى کنى، به سوى خیمه🏕 اش مى کشانى و در کنار عزیزان دیگرى مى نشانى. از بیرون مى زنى.به افق نگاه مى کنى . سرخى خورشید هر لحظه پر رنگ مى شود.تو هم مگر پر و بال در خون حسین شسته اى خورشید!... که اینگونه به سرخى نشسته اى ؟! 💢 و که خود، خلوت شدن اطراف خیام را از دور و نزدیک دیده اند و این آرامش نسبى را دریافته اند،... آهسته آهسته از گوشه و کنار بیابان ، خود را به سمت ها مى کشانند.همه را یک به یک... با اشاره اى ،نگاهى ، کلامى ، لبخندى و دست نوازشى ، تسلى مى بخشى و ب سوى خیمه هایت مى کنى. اما هنوز ثابت بیابان کم نیستند.... مانده اند کسانى که زمینگیر شده اند،... پشت به خیمه دارند... یا دل بازگشتن ندارند. 🖤شتاب کن زینب جان ! هم الان هوا تاریک مى شود و پیدا کردن بچه ها در این بیابان ، ناممکن. مقصد را آن دورترین سیاهى بیابان قرار بده... و جابه جا در مسیر، از افتادگان و درماندگان و بخواه که را به خیمه برسانند... تا از و و و در امان بمانند. _✨بلند شو عزیزکم! هوا دارد تاریک میشود.. ... 🍃🌹🍃🌹 🔴@gamedovomeenqelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛ 😁😍 روزتونو قشنگ شروع كنيد... بخندين كه دنيا بهتون بخنده ... امام باقر علیه السلام:🌸🍃🌸🍃 تَبَسُّمُ الرَّجُلِ في وَجهِ أخيهِ المُؤمِنِ حَسَنَةٌ آدمى به روى برادر مؤمنش، حسنه است.😊 بحارالأنوار - ج 74 - ص 288. میزان الحکمة ج6 - ص407- ح11133 🔴@gamedovomeenqelab
❣ 🍂صبحتـون زيبـا 🍂روزتـون پـر از ☺️ 🍂دلتون♥️لبريز از شادی مومنان 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
‍ 🍃گلوله ای با سرعت نور بر بدن خسته اش اصابت کرد. مهدی به رسید وهنگامی که پیکرش را با قایق حمل میکردند با اصابت آر پی جی دیگر هیچ چیز از مهدی بجز نامش بر روی این کره خاکی باقی نماند😔 🍃اینبار دریاچه گوی سبقت را از آن خود کرد وچون فرزند خویش را به آغوش گرمش کشید اما زمین ماتم زده بود، آغوش را میخواست. آغوش مردی تاریخی، مردی از جنس فولاد که حتی در سخت ترین شرایط، خم به ابروان هلال ماهش نمی آورد😞 🍃مردی که لبخند برلبش، مسکنی بود برای که مستقیم به قلبشان تزریق میشد و تشویش را می زدود🌹 🍃باز هم بگویم؟ از کدام دردش حرف بزنم؟ جانسوز برادرش؟ مرگ مادرش؟ چشمهای خواهرش؟ یا اینکه با بدن خسته و زخمیش می جنگید و کم نمیاورد. یا محبت اقیانوسی اش؟ یا دلاور مردی جهانی اش؟ یا نظیر ایوبش؟ 🍃چه زیباست بودنش. مهربانیش! دلگرمی ای که از حس وجودش میگیری. تجربه ای که در رفتارش میبینی. موج دریای محبت صدایش. تا چه حد میتوان خوب بود؟ تا حدی که برای در آغوش گرفتنش حتی زمین و دریاچه با هم در جنگ بودند و آن کُلتی که در دستان همسرش است، و تنها یادگار اوست. یادگاری که هنوز عطر دستانش را در خود نگاه داشته است. سلاحی که ساخته و محبت است❣ 🍃بر لبت است ... در دلت غوغاییست... عشق دیدار داری... عاشق ...❤️ 🌱ش.ه.ا.د.ت ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳.میاندواب 📅تاریخ شهادت : ۲۵اسفند ۱۳۶۳ 🥀وضعیت پیکر : جاویدالاثر 🌹🍃🌹🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍃🌸🍃🕯🍃🌸🍃 خدای بزرگ افرادی را در زندگی ما قرار می دهد تا بتوانیم از طریق خدمت به آن ها به زندگی خود ببخشیم. شما باید هر روز صبح از خواب برخیزید و بگویید: 🤲🏼 خدایا! وظیفه امروز من را به من نشان بده! مرا متوجه کسانی کن که به کمک من نیاز دارند! لازم نیست کمک های شما به دیگران خیلی بزرگ باشد ،گاهی یک و می تواند جان دوباره به کسی ببخشد. گاهی اوقات جمله ای الهام بخش و انگیزشی می تواند روز یک فرد را بسازد. ⚫کانال گام دوم انقلاب ✌ ⚫https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹هر انگار از شما عشق تلاوت مے شود و روزگار زندگے را با بہ نگاهماڹ مےچسباند. 🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹هر انگار از شما عشق تلاوت مے شود و روزگار زندگے را با بہ نگاهماڹ مےچسباند. 🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
چشـم مـن با دیـدن روی شــما مـے شـود.. ای همـیشہ باعـث مـن... 🌷 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹هر انگار از شما عشق تلاوت مے شود و روزگار زندگے را با بہ نگاهماڹ مےچسباند. 🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌹هر انگار از شما عشق تلاوت مے شود و روزگار زندگے را با بہ نگاهماڹ مےچسباند. 🍃 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨|سلام برابراهیم ♥️| ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
انگار از شما عشق تلاوت مے شود و روزگار زندگے را با بہ نگاهماڹ مےچسباند. 🍃 ... ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff