فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان: اقا محمد ضایع میشود😳😂
اقا محمد معمولا ضایع میکنه معمولا
ضایع شدنش خیلی روال نیست😐😂
#گاندو
میبینم که اقا علی میذاره با دوستای دیگش میزنه به جاده
رفیقشو با باباش سرگرم میکنه🤣☝️🏻
#گاندو
غیر فعالان عزیز لطفا
دلیل عضویت خود را با ذکر مثال توضیح دهید (2نمره) 😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکس جالب از گاندو و زیر پای مادر
#گاندو
#مجید_نوروزی
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پا
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
چهل و پنجم
محمد:
بعد چند دقیقه و بررسی مکان برگشتیم خونه. حال رسول خیلی خراب بود.
وقتی رسیدیم پیاده شدیم ولی رسول توی ماشین موند. داوود اومد بهم گفت:
_آقا با اجازه رسول رو ببرم کمی توی شهر بگردونمش. حالش خوب نیست
. باشه برین. خیلی مراقب خودتون باشین
_ چشم
بعدش رفت و سوار ماشین شد
رسول:
داوود سوار شد و ماشین رو روشن کرد. ینی بهم گفته بود پیاده نشم کارم داشت.
$کجا میریم؟
_هیچ جا. میریم کمی بگردیم.
$ول کن. اصلا حال و حوصله ندارم.
_ اتفاقا برای همینه میخوام کمی بگردونمت
دیگه چیزی نگفتم. چون میدونستم که فایده نداره و کار خودش رو میکنه.
انگار لرزش دست و پام نمیخواست تموم بشه. حتی کمی کم تر هم نشد.
چشمام میسوخت.
داوود که حالم رو میدید، ماشین رو نگه داشت و رفت از توی صندوق عقب ماشین یه بطری برام آب آورد. در سمت من رو باز کرد و داد دستم با همون لرزش دستم بطری رو گرفتم و کمی خوردم. جلوم روی زانو نشست و گفت بهتری؟ با اینکه نبودم ولی با حرکت سرم گفتم آره.
دوباره ماشین رو به حرکت انداخت.
توی سکوت بود ماشین که ازم پرسید:
_چرا یهو اونطوری شدی؟
خیلی آروم گفتم:
$ چون فکر کردم تو توی اون اتاق بودی....
با لبخند گفت: پس چقد دوسم داری خودم خبر دارم😂
من:😒😐
من: حالم اینقدر خراب بود که آمبولانس اومد؟
داوود: حالت که خیلی بد بود. میخواستم بزارمت توی ماشین ببرمت درمونگاه که انگار سینا آمبولانس خبر کرده بود. دیگه بردنت اون تو. تو رو که اینطور میدیدم اصلا ترکش دسام یادم رفت😅💔
مکثی کوتاه کرد و ادامه داد:
_اون موقع که میخواستی بیای سمت خونه داشتم میدیدمت. اگه محمد جلوتو نگرفته بود رفته بودی زیر ماشین. وقتی دیدیم خیلی مقاومت میکنی اومدیم کمک محمد گرفتیمت. چقد زور داشتی...😅😐 هر چی صدات میکردیم و داد میزدیم اصلا انگار نه انگار.. چرا؟😞
$والا من هیچی نمیفهمیدم. فقط حس کردم چند نفر دورمن و یکی برام اسپری تنفس زد.
_اسپریت رو خودم برات زدم.😅بعدش که از حال رفتی ههمون سکته رو زدیم. هرچقدر توی صورتت میزدم فایده نداشت. طوری میزدم که فرشید میگفت الان کبود میشه. به اون دکتره هم که با آمبولانس اومد گفتم که تنگی نفس داری ولی گفت برای تنگی نفس نیست. بخاطر فشار عصبیه و افت فشار داشتی. فشارت روی ۳ بود😞
$خوب راحت بگو یه دور رفتم اون دنیا...😥
_چه ارض کنم.😅 ولی خودمونیم ها رسول. چقد دوسم داری که ۴۵ دقیقه تمام بخاطر من بیهوش بودی😅💔
$😐😡😒
_خیل خب بابا عصبی نشو بت نمیاد😅
بعد از کمی عوض شدن حال و هوای من برگشتیم خونه.
اشکان و دارو دستش رو همون روز فرستادن تهران.
ماهم قرار بود فردا حرکت کنیم. گوشیم رو برداشتم و رفتم توی قسمت تماسا...
یا حسسسسیییییین....😅😲
ادامه دارد...