گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ:
گنجینه های جنگ:
#کتاب_بچه_های_ممد_گره
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
ان الله مع الصابرین
شهدا نیز در کارهایشان از صبر استعانت می جستند...
با سپاس فراوان از صبوری اعضای محترم اعلام می دارد این کانال فعالیت خود را از امشب اغاز کرده ؛ امید است با حمایت شهدا و دعای خیر شما موفق باشیم
@ganjibehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :7⃣
#اینک_شوکران
حرف ها شروع شد ایوب خودش را معرفی کرد کمی از انچه برای من گفته بود به اقاجون هم گفت. گفت از هر راهی جبهه رفته است بسیج، جهاد و هلال احمر حالا هم توی جهاد کار میکند.
صحبت های مردانه که تمام شد اقاجون به مامان گاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان میداد دست هایش بود
جانبازهایی که اقاجون و مامان دیده بودند یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود
از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با انها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه
مامانم با لبخند من را نگاه کرد او هم پسندیده بود
سرم را پایین انداختم
مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست
جوان نیست که هست
ان انگشتش هم که توی راه کمینی(خمینی) جانتان این طور شده
توکه دوست داری
توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید
هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام سرم را اوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
🌷شهید بشیری🌷:
#فرمانده وارد کلاس میشد،
اولین جمله ای که بکار میبرد این بود؛
اساس #تخریب، تخریب #هوای_نفس است
@ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :8⃣
#اینک_شوکران
وقتی مهمانها رفتند
هنوز لباسهای ایوب خیس بود....
و او با همان لباسهای راحتی گوشه اتاق نشسته بود
گفت.......
مامان!شما فکر کنید من ان پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید .....
حالا پیدا شدم ......
اجازه میدهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟
لپ های مامان گل انداخت و خندید......
ته دلش غنج میرفت برای اینجور ادمها.....
اقا جون به من اخم کرد.....
ازچشم من میدید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ما.....
چند باری رفت و امد و به من چشم غره رفت.....
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت .....
اخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم میماند؟؟
در را به هم زد و رفت ....
صدای استارت ماشین که امد دلمان ارام شد
میدانستیم چرخی میزند و اعصابش که ارام شد برمیگردد.خانه.....
مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جابه جا کرد ...
اینها هنوز خشک نشده اند.... شهلا بیا شام را پهن کنیم......
بعد از شام ایوب پرسید:الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟
مامان لبخندی زد و گفت؛خب همینجا بمان پسرم،فردا صبح هم لباسهایت خشک شده اند،در جهاد هم باز شده است......
یکدفعه صدای در آمد......
اقا جون بود........
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان 🌹
@ganjinehayejang
📚 #کتابخانه_مجازی در #ایتا را به دوستان خود معرفی کنید.👇
🌷کانال #گنجینه_های_جنگ
https://eitaa.com/ganjinehayejang
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹