هدایت شده از گنجینه های جنگ
#حضرت_محمد_صلی_اللہ_علیہ_و_آلہ
🍁رمضان ماهى است كہ ابتدايش رحمت است و ميانہ اش مغفرت و پايانش اجابت و آزادى از آتش جهنم
#حلول_ماه_رمضان_بر_شما_مبارک🌹
@ganjinehayejang
نام کتاب : اینک شوکران - جلد سوم
🌹ایوب بلندی به روایت همسر شهید
مولف : زینب عزیزمحمدی
تحقیق و تنظیم کتاب : آذردخت داوری
با همکاری : مریم برادران
ناشر کتاب : روایت فتح
@ganjinehayejang
گنجینه های جنگ:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :5⃣
#اینک_شوکران
پرسیدم چی؟؟؟؟
+ قضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات.....
نفس توی سینه ام حبس شد.....
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند....
ادامه داد...
تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من......
پریدم وسط،حرفش ....
از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور که شما فکر میکنید.....
+باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم ....
دست و پایم را گم کرده بودم....
تنم خیس عرق بود....
و قلبم تند تر از همیشه میزد....
حق که داشت.....
ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم....
+اگر رویت نمیشود ،کاری که میگویم بکن،؛چشم هایت را ببیند و رو کن به من.....
خیره به دیوار مانده بودم....
دست هایم را به هم فشردم ....
انگشت هایم یخ کرده بودند....
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم.......
چند ثانیه ای گذشت....
گفت
خب کافی است......
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :6⃣
#اینک_شوکران
دعای کمیلمان باید زودتر تمام میشد
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه
خاواده ایوب تبریز زندگی میکردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش اقای مدنی می ایند خانه ما.
از سر شب یک بند باران میبارید مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه خواستگاری رسمی باشد
زنگ در را زدند اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود سلام کرد و امد تو
سر تا پایش خیس شده بود از اورکتش اب میچکید
اقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید ایوب دنبال مامان رفت اتاق اقاجون
مامان لباسهای خیسش را گرفت و اورد جلوی بخاری پهن کرد
چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن امد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد
فهمیده بودم این ادم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و ارام است که با کت و شلوار.....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
📚 #کتابخانه_مجازی در #ایتا را به دوستان خود معرفی کنید.👇
🌷کانال #گنجینه_های_جنگ
https://eitaa.com/ganjinehayejang
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #ازکربلاتاشهادت
راوی شهدا
ازکربلای #حسین(ع)تاشهادت که درکناراین امربه معرفی شهدای #کربلای٤ میپردازد🌾
کانال را معرفی کنید👇👇👇
@Karbala_1365
....
http://eitaa.com/joinchat/4252303360C232b5f1967
گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ:
#کتاب_بچه_های_ممد_گره
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ:
گنجینه های جنگ:
#کتاب_بچه_های_ممد_گره
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
ان الله مع الصابرین
شهدا نیز در کارهایشان از صبر استعانت می جستند...
با سپاس فراوان از صبوری اعضای محترم اعلام می دارد این کانال فعالیت خود را از امشب اغاز کرده ؛ امید است با حمایت شهدا و دعای خیر شما موفق باشیم
@ganjibehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :7⃣
#اینک_شوکران
حرف ها شروع شد ایوب خودش را معرفی کرد کمی از انچه برای من گفته بود به اقاجون هم گفت. گفت از هر راهی جبهه رفته است بسیج، جهاد و هلال احمر حالا هم توی جهاد کار میکند.
صحبت های مردانه که تمام شد اقاجون به مامان گاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان میداد دست هایش بود
جانبازهایی که اقاجون و مامان دیده بودند یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود
از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با انها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه
مامانم با لبخند من را نگاه کرد او هم پسندیده بود
سرم را پایین انداختم
مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست
جوان نیست که هست
ان انگشتش هم که توی راه کمینی(خمینی) جانتان این طور شده
توکه دوست داری
توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید
هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام سرم را اوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
🌷شهید بشیری🌷:
#فرمانده وارد کلاس میشد،
اولین جمله ای که بکار میبرد این بود؛
اساس #تخریب، تخریب #هوای_نفس است
@ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
✫⇠قسمت :8⃣
#اینک_شوکران
وقتی مهمانها رفتند
هنوز لباسهای ایوب خیس بود....
و او با همان لباسهای راحتی گوشه اتاق نشسته بود
گفت.......
مامان!شما فکر کنید من ان پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید .....
حالا پیدا شدم ......
اجازه میدهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟
لپ های مامان گل انداخت و خندید......
ته دلش غنج میرفت برای اینجور ادمها.....
اقا جون به من اخم کرد.....
ازچشم من میدید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ما.....
چند باری رفت و امد و به من چشم غره رفت.....
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت .....
اخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم میماند؟؟
در را به هم زد و رفت ....
صدای استارت ماشین که امد دلمان ارام شد
میدانستیم چرخی میزند و اعصابش که ارام شد برمیگردد.خانه.....
مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جابه جا کرد ...
اینها هنوز خشک نشده اند.... شهلا بیا شام را پهن کنیم......
بعد از شام ایوب پرسید:الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟
مامان لبخندی زد و گفت؛خب همینجا بمان پسرم،فردا صبح هم لباسهایت خشک شده اند،در جهاد هم باز شده است......
یکدفعه صدای در آمد......
اقا جون بود........
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان 🌹
@ganjinehayejang
📚 #کتابخانه_مجازی در #ایتا را به دوستان خود معرفی کنید.👇
🌷کانال #گنجینه_های_جنگ
https://eitaa.com/ganjinehayejang
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
💐
💠 #ماه_رمضان_در_جبہه_ها
❣ماه رمضـان سال 66 بود..
در منطقه عملياتے غرب كشور بوديم نيروهايی كہ در پادگان نبے اكرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند.
🌷هوا بارانے بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود، بطورے ڪہ راه رفتن بسيار مشڪل بود و با هر گامے گِلهای زيادتری به ڪفشها مے چسبيد و ما هر روز صبح وقتے از خواب بيدار مے شديم متوجه مے شديم ڪليہ ظروف غذاے سحـری شسته شده است.
اطراف چادرها تميـز شده و حتے توالت صحرايے ڪاملا پاڪيزه است.
❣اين موضوع همه را به تعجـب وا مے داشت ڪه چه ڪسے اين ڪارها را انجام مےدهد !!!
نهايتا يك شب نخوابيدم تا متوجه شوم چه كسے اين خدمت را بہ رزمندگان انجام مےدهد! بعد از صرف سحری و اقامه ی نماز صبح كہ همه بخواب رفتند ديدم كه روحانے گردان از خواب بيدار شد و بہ انجام كارهاے فوق پرداخت و اينگونه بود كہ خادم بچه های گردان شناسايے شد.
🌷وقتے متـوجه شـد ڪہ موضوع لو رفتہ گفت : "من خاك پاے رزمندگان اسلام هستم ."
🗣راوی : #عبدالرضا_همتی
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
💐🍃🌿🌼🍂🌺🍃
#شهید_مصطفی_چمران
🔰وای به وقتی که مومنین به خدا در تار عنکبوت غرور و خود خواهی و مصلحت طلبی بیافتند،و خدای ناخواسته بر قلب آنها پرده ای ستبر گشوده شود که حقیقت را نبینند،در جهل مرکب فرو روند،مدار زندگی و بقای اجتماع بر گرده مومنان است ،و اگر اینان هم به گرداب خطا و اشتباه فرو روند، دیگر پایگاهی برای استقرار عدل و حق و دلیلی برای بقای اجتماع باقی نمی ماند.
کانال شهید ابراهیم هادی:
دعاى روز پنجم ماه مبارک رمضان🌙
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان وقرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در این روز ازدوستان نزدیکت به مهربانى خودت اى مهربان ترین مهربانان.
@ganjinehayejang