هدایت شده از گاندو
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭
#امنیت_ملی
وزیر و وکیل نمیشناسه...!
تا هر جای نظام که لازم باشه
باید پیش رفت...
#فصل_اول
#گاندو
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
گاندو
. رمان امنیتی #ضاحیه / قسمت ۳۸ آسمان رعد میزند و ابرهای بهم پیوستهی غول پیکری که آسمان شهر باکو
.
رمان امنیتی #ضاحیه / قسمت ۳۹
من نیز در حالی که زیر لب صلوات میفرستم، از خدا میخواهم تا به برکت این بارش نعمت الهی ما را در این پرونده سخت و حساس یاری کند. تلفنم زنگ میخورد، بلافاصله جواب میدهم:
-جانم ایوب؟
نفس زنان جواب میدهد:
-آقا سوژه وارد کوچههای تنگ و تاریک شده و احتمال این که بخواد ضد سنگین بزنه زیاده، دستور چیه؟
چند ثانیه مکث میکنم و سپس میگویم:
-امکان دستگیری بی سر و صدا هست؟
ایوب فورا جواب میدهد:
-تو شعاع صد متریش یه ایستگاه پلیس هست، اگه موقع دستگیری بخواد داد و فریاد کنه احتمالش زیاده که پلیس وارد عمل بشه.
از دقت نظر و تحلیل موشکافانهاش لذت میبرم و خودم را بابت انتخاب او برای حضور در این عملیات برون مرزی مهم تحسین میکنم، سپس میگویم:
-خیلی خب، پس بهتره ریسک نکنید که شلوغ کاری نشه. فقط اگه فاصلهاش با پایگاه پلیس کم شد شما دیگه دنبالش نرید. ممکنه با مامورهای انتظامی باکو هماهنگ باشند و واستون تور پهن کرده باشند.
ایوب چشمی میگوید و تلفنش را قطع میکند. از کمیل میخواهم تا سرعتش را بیشتر کند، سپس نگاهی به نقشهای که در صفحهی تبلتم باز شده میاندازم و سعی میکنم مسیر سوژه را حدس بزنم.
یکی از حسنات رانندگی در این وقت از شب خیابانهای خلوتی که است که اثری از ترافیک و معطلی در پشت چراغ قرمز در آن به چشم نمیآید و همین موضوع هم باعث میشود تا خیلی زود به حدود دویست متری سوژه برسیم. کمیل مطابق لوکیشنی که به برنامه دادهایم میخواهد به راست بپیچد؛ اما من مخالفش میشود:
-مستقیم برو!
همانطور که به فرمان ماشین چنگ میاندازد، نیم نگاهی به سمتم میکند:
-ولی گفت باید بریم سمت راست!
از حرفی که زدهام دفاع میکنم:
-خودم هم شنیدم بزرگوار. مستقیم برو!
کمیل بی حرف اضافه مسیر مستقیم را در پیش میگیرد، سپس با حرکت دست من وارد یکی از فرعیهایی میشود که کوچهای کم عرض است. مسیر جدید را برایش میخوانم:
-بپیچ سمت چپ، این رو مستقیم برو، حالا برو سمت راست...
انگشتان دستم را روی صفحه تبلتم میکشم تا نقشه را کمی از بالاتر ببینم. قاطعانه کمیل را خطاب قرار میدهم:
-همینجا نگه دار... پشت اون ماشینه، فقط ماشینت رو خاموش کن!
گوشی را برمیدارم و شماره ایوب را میگیرم، بدون معطلی جواب میدهد:
-جانم آقا؟
نگاهی به کوچه و پس کوچههای اطراف میاندازم و میگویم:
-موقعیت دقیق سوژه رو اعلام کن.
ایوب طوری سریع جواب میدهد که گویا از قبل سوالم را میدانسته است:
-داره به انتهای کوچه چهاردهم میرسه.
لبخند میزنم و میگویم:
-انتهای کوچه رو ببند، فقط یادت نره که مهمتر از دستگیری سوژه اینه که عملیات امشب بدون هیچ سر و صدایی انجام بشه. اگه روی ما حساس بشن باید در کمتر نیم ساعت بساطمون رو جمع کنیم و بریم.
ایوب شبیه همیشه چشم میگوید. تلفن را قطع میکنم و در حالی به کمیل خیره شدهام، میگویم:
-بیا پایین. میخواهم خودم بشینم پشت فرمان!
کمیل با نگرانی نگاهم میکند و میگوید:
-چی تو سرته عماد؟
مطمئن جواب میدهم:
-سریع باش، بیا پایین و برو سر کوچه که از دستش ندیم.
کمیل بی هیچ حرف اضافهای از ماشین پیاده میشود و من در حالی که بارش قطرات باران به روی سر و صورتم را احساس میکنم، چرخی در حوالی ماشین میزنم و پشت فرمان مینشینم.
سپس دستم را روی کلید استارت نگه میدارم و میچرخانم تا ماشین روشن شود. به نقشهای که برای دستگیری مامور جوان در سر دارم انتقادات زیادی وارد است؛ اما نمیتوانم به شیوهای بهتر برای دستگیری او فکر کنم. ماشین را سر و ته میکنم و بلافاصله خاموش میکنم. از ماشین پیاده میشوم و بیتفاوت به باران شدیدی که کاملا خیسم میکند نگاهی به دور و اطراف میاندازم تا فردا از حضور یک دوربین مداربسته و یا فردی در پشت شیشهی خانه غافلگیر نشوم.
باید همین حالا تمامش کنم، نمیتوانم به او وقت بیشتری بدهم، همه چیز باید همین حالا تمام شود. حال شکارچی گرسنهای را دارم که شکارش در حال رسیدن به داخل طعمه است. این پرونده اگر هر نکتهی گنگ و مبهمی برای من داشته باشد، از این جهت مطمئن هستم که مأمور جوان و همکارش دبورا تنها افرادی هستند که میتوانند من را به آن پیرمرد مرموز برسانند.
از امن بودن اطراف که مطمئن میشوم به درون ماشین برمیگردم و صندلیام را کاملا میخوابانم و همانطور که شمارهی ایوب را میگیرم، گوشی تلفنم را به سینهام میچسبانم تا نور صفحهاش در این شب بارانی جلب توجه نکند. من حالا تمام تلاشم را به کار گرفتهام تا خودم را از دید سوژه پنهان نگه دارم. ایوب فورا جواب میدهد:
-جانم آقا؟ رسیدید به ما؟
نویسنده: علیرضاسکاکی
@RomanAmniyati
کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست
گاندو
🇵🇸🏴 نترس عزیزم... همه چیز تمام شد! #بیمارستان_المعمدانی #طوفان_الاقصی 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
📲💭
شاید ۸ ریشتری ترین عکس غزه در ساعات گذشته همین باشد
کودکی که ۱۵ ماه قبل فیلم لرزیدنش دنیا را تکان داد دیروز در جمع نیروهای حماس وسط غزه برای دوربین ها علامت پیروزی نشان میداد
اسرائیل در این ۴۷۰ روز دلایل زیادی ساخت برای مردم غزه، که با مراجعه به آن بفهمند دقیق ترین کار مقاومت است
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
هدایت شده از پاتوق کتاب
.
🔻مجموعه دوجلدی "من اطلاعاتی بودم"
✍🏻خاطرات یک افسر اطلاعاتی (از سال ۵۸ تا ۹۲).
🔸از تعقیب و مراقبت سپاه
🔸و کشف کودتاها
🔸تا ورود به وزارت اطلاعات
🔹اولین بار است که یک افسر اطلاعاتی در ایران اینگونه خاطراتش را منتشر و اسراری را بر ملا میکند که شوکه کننده است...
💳قیمت مجموعه ۴۸۰ هزارتومان
📲ثبت سفارش: @adgann
#ارسال_رایگان
...
https://eitaa.com/joinchat/2524643445C2c140c016c