8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از گاندو
📲💭
قرارگاه فوق سری نصرت:
«پر رمز و رازترین قرارگاه بهکلی سری تاریخ جنگ، قرارگاه سری نصرت بوده که نیروهای آن از بومیهای منطقه بودند و توانستند ۴۲۰ مورد شناسایی را بدون لو رفتن حتی یکی از آنها انجام دهند.»
سردار شهید علی هاشمی در سومین سال جنگ به فرماندهی قرارگاه فوق سری نصرت انتخاب شد. فرماندهی که هم بینش عملیاتی داشت و هم بینش اطلاعاتی.
در واقع او پیچیده ترین و پررمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل داد.
بیشتر بخوانید👇
https://eitaa.com/ganndo/4808
گاندو
. رمان امنیتی #ضاحیه / قسمت ۴۲ سوژه کمی فکر میکند و میگوید: -ولی این خلاف قوانین... حرفش را با صد
.
رمان امنیتی #ضاحیه /قسمت ۴۳/ پایان
فاران نفس زنان به چشمهایم خیره میشود و نامطمئن کلمات را از بین لبهایش خارج میکند:
-ولی اون خیلی روی سازمان تعصب داشت، محال بود که بخواد یکی از اعضای خودش رو اینطوری قربونی کنه.
طوری با سرعت جوابش را میدهم که گویی پیشبینی پرسیدن این سوال را از قبل کردهام:
-منم باهات موافقم. اون روی سازمان تعصب داره؛ اما تو سازمان نیستی. اون سادهترین راه رو انتخاب کرده و یقیناً هم خودش رو اینطوری توجیه کرده که ردهی پایین بسوزه تا ردهی بالا سالم بمونه...
من توی این مکالمهای که باهات داشتم تا بالای نود درصد مطمئن شدم که سرتیم شما همون پیرمرد بود... گفتی اسمش چی بود؟ موسی!
فاران لبهایش را تکان میدهد:
-آرسن... اسمش آرسنه و سر تیم ما بود.
همین یک جمله کافی است تا از روی صندلیام بلند شوم. فاران وحشت زده نگاهم میکند؛ اما من بدون آن که بخواهم به سمتش بروم درب اتاق را باز میکنم و از دکتر میخواهم تا کار درمان فاران را ادامه دهد. سپس از اتاق خارج میشوم و سراغ کمیل را میگیرم. یکی از بچهها با اشاره به آن سوی اتاق کمیل را نشانم میدهد که در حال خواندن نماز صبح است. به سمت آشپزخانه میروم و وضو میگیرم تا من نیز نمازم را بخوانم.
بعد از نماز، کمیل صدایم میکند:
-کارم داشتی!
چشمهایش سرخ و پف کرده است. نگران میشوم:
-از خستگی زیاد دارم اشتباه میبینم یا واقعا گریه کردی؟
کمیل همانطور که کنار سجادهام نشسته خودش را در آغوشم میاندازد و میگوید:
-فواد شکر رو زدن عماد... زدنش!
یاحسین... در میان تمام مشغلههایی که این عملیات برون مرزی با خودش دارد، حتی فکر چک کردن اخبار هم به ذهنم خطور نکرده بود که کمیل این چنین خبر ترور این فرمانده بزرگ را به گوشم رساند. -یاحسین...
به جز این اسم چه چیز دیگری میتوانم بگویم؟ کمیل را محکمتر در آغوش میگیرم و صورتم را روی شانهاش فشار میدهم تا کسی متوجه اشکهایی که بدون سر و صدا ریخته میشوند نشود.
کمیل با صدایی گرفته میگوید:
-عماد باید یه کاری بکنیم، نمیتونیم دست روی دست بگذاریم تا اطلاعاتی که به دست موساد رسیده کار دستمون بده.
با اشارهی سر به اتاق بازجویی میگویم:
-فاران حرف زد... گفت اسم پیرمرده آرسنه.
کمیل آهی میکشد و میگوید:
-هیچ چیزی ازش نداریم. مهندس تمام اطلاعاتی که داشتیم را زیر و رو کرده و نتونسته چیزی پیدا کنه.
دستی به روی چشمهایم میکشم و میگویم:
-فعلا چیزی ازش نداریم، فاران متقاعد شده که باهامون همکاری کنه. من شک ندارم که یه سر این اتفاقات میرسه به آرسن... اون الان یه جایی خودش رو گم و گور کرده و داره برای حملهی بعدی برنامه ریزی میکنه... حملهای که ممکنه داغ بزرگی رو دلمون بزاره!
کمیل پریشان نگاهم میکند و میگوید:
-خب باید چیکار کنیم؟ راه حل چیه؟ گره کار که با حرف زدن با فاران و دبورا باز نمیشه.
صورتم را به گوش کمیل نزدیک میکنم و میگویم:
-یه سر طناب گره افتادهای که ازش حرف میزنی میخوره به اون پیجرها... باید تا فردا صبر کنیم که مهندس یه آمار درست و درمون ازشون بهم بده.
کمیل آهی عمیق میکشد و همانطور که به عکس فواد شکر نگاه میکند، میگوید:
-صبر... صبر... صبر...
کاش لااقل زنده بمونیم تا نتیجهی این همه صبر رو ببینیم.
دستم را دور بازویش حلقه میکنم و میگویم:
-مگه توی این همه پرونده که پنجه به پنجه اسرائیل انداختیم ندیدیم؟ ناشکر نباش بزرگوار، ناامیدی گناه بزرگیه!
به اتاق بازجویی نگاه میکنم که دکتر در حال بیرون آمدن است. فورا از سر جایم بلند میشوم و به سمت فاران میروم:
-بهتری؟
سرش را تکان میدهد. لب باز میکنم:
-تو از قضیهی ترور فواد شکر خبر داری؟
طوری که برایش کاملا طبیعی باشد، میگوید:
-آرسن برنامه ریزی کرده بود. بعد از اینکه شما به هارد علیهان رسیدید کار برای ما سخت شد. برنامه هامون بهم ریخت و حزب الله تونست یک روزه جاسوسی که اون همه براش سرمایه گذاری کرده بودیم رو حذف کنه و ما دوباره برگشتیم سر خونهی اولمون... سیستم پاکسازی شدهی حزب الله گره تو کار ما انداخت وگرنه قرار بود تو مکانی که فواد شکر ترور شد، حسن نصرالله هم وجود داشته باشه... آرسن هم از همین عصبی بود و مدام با خودش میگفت هزینهی زیادی رو متحمل شدیم! من از حرفهایی که میزد سر در نمیآوردم؛ اما اون کل دیشب دستهاش رو از پشت به کمرش بند کرده بود و توی اتاق راه میرفت و اینجوری میگفت...
شنیدن حرفهای فاران به مشابه آب سردی که به یک باره روی سرم خالی شده باشد من را میخکوب میکند. چند نفس کوتاه میکشم تا بتوانم حرف هایش را تحلیل کنم. یعنی امروز قرار بود سیدحسن را ترور کنند؟ یعنی طرح ترور سید در دستور کار رژیم قرار گرفته و تصویب شده است؟
یا حسین... یاحسین...
نویسنده:علیرضا_سکاکی @RomanAmniyati
پایان رمان امنیتی ضاحیه/
.
گاندو
🇵🇸 🔹محمد ضیف کیست!؟ استاد بلامنازع اطلاعات و حفاظت اطلاعات؛ فرماندهی مرموزی که خواب را از اسرائ
هدایت شده از گاندو
21.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲💭
طراح عملیات طوفان الاقصی کیست؟
از شخص اول و فرمانده گردانهای عزالدین قسام بیشتر بدانید...
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا