عطش گرفته تو را گرچه در کنار فراتی
تویی که ماء معینی، تویی که آب حیاتی
اگرچه از عطشت خواندهاند مرثیهخوانان
ولی تو تشنهی لبیک در کنار فراتی
تویی که معنی آتیتم ُالزکاتی و، امشب
برای از تو نوشتن به من بده کلماتی
همیشه اشهد انّ، که عشق سهم امام* است
به من اجازه بده جان دهم به شوق زکاتی
به جز تو کیست به سمت خدا مرا بکشاند؟
مبدّل همهی سیئات بالحسناتی
نسیم گیسوی بر نیزهها مرا به خود آورد
که مستقیم نمیشد دلم به هیچ صراطی
جنون شعر شدم، شاید از غم تو بمیرم
تو روح پر تپش شعر من در این لحظاتی
قسم به اشک عزایت که راز آب حیات است
چگونه از تو بگویم، که کشته عبراتی
سلام لذت با اشک از غم تو سرودن!
تو روح زندگی ما و راز هرچه نشاطی
شکفت بر لب من «اَحیِنا حیاتَ محمد... »
در این حیات، کنار تو نیست هیچ مماتی
تو مونس منِ تنها میان وحشت دنیا
تو همنشین دلم در تمامی سکراتی
به درک روشن «یالَیتنا» چرا نرسیدم
آهای قلب پریشان! کجای این عتباتی؟
به کربلا برو و شمر را دوباره رصد کن
آهای... ای که به دنبال رمی در جمراتی
به بوی سیب سحرهای جمعه باز دلم رفت
دریغ و درد نبردم از این حرم، نفحاتی
سلام ساقی وحدت! خمارِ باده عهدت
عجیب نیست که در خون، تجلیات صفاتی
میان نیل حوادث عصای معجزه، اشک است
تو کشتهی عبراتی و راز و رمز نجاتی
شکوه توست دل از جبرئیل بُرد در این شعر!
شکفت و گفت به هر بیت، زیر لب صلواتی
به روی نیزه نگاه تو خیره ماند به دشمن
چه استقامت کوهی! چه غیرت سکناتی
میان خاک چرا ردّ بوی خون حسین است؟
«سَلِ الخیولَ اماماً یُرَضُّ في الفلواتی**»
بگیر بر سر بالین مرا که کشتهی عشقم
«مضی الزَمانُ و قلبی یقولُ اَنَّکَ آتی***»
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
21 تیرماه 1404
#امام_حسین_علیه_السّلام
#قصیده_واره
#شعر_ولایی
پ. ن:
*عشق سهم امام است...
مضمون «سهم امام» را پیشتر در بیتی از آقای حسن بیاتانی دیدهام.
**سَلِ الخیولَ ...
از اسبها بپرس دربارهی امامی که در صحراها بر او تاختند
***مضی الزَمانُ...
زمان گذشت و قلبم میگوید تو حتماً میآیی
( مصراع از سعدی است)