eitaa logo
🌹صاحب الامر🇵🇸
71 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
162 ویدیو
4 فایل
ارتباط باخادم کانال⬅️ @Seyedalialipour1373 خادم دوم⬅️ @Zahramolla آدرس اینستاگرام⬅️ https://www.instagram.com/seshanbehhaye.mahdavi313/
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در التهابِ زمین؛ در اضطرابِ زمان؛ یادِ تو♡... چترِ امـــانِ من است زیر بارانِ دردها . . . @javad_mohammady @gfshahidalijani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹رهبر انقلاب: 🔸وقتی به شما می گویند بکشید؛ یعنی، این وضعیتی که امروز شما را رنج می دهد و دلتان را به درد می آورد، ابدی نیست و تمام خواهد شد. ببینید چه قدر انسان، حیات و نشاط پیدا می کند. این، نقش اعتقاد به است. این نقش اعتقاد به مهدی موعود (عج) است. ۱۳۷۴/۱۰/۱۷ @marefatemahdavi @gfshahidalijani
🔴اتفاقی که برای آمریکاپرستهای ایرانی تلخ نبود..... 🔹‏"بزرگمهر حسین‌پور" (تصویرگر نزدیک به رسانه‌های کرباسچی) تابلویی کشیده با عنوان "پایان سال۹۸" او سعی کرده تمامِ اتفاقات تلخ سالِ ۹۸ رو بیاره ولی تلخ‌ترین اتفاق سال یعنی شهادت حاج قاسم توسط تروریست‌های آمریکایی رو جا انداخته! ماجرای مخدوشِ خودسوزیِ دخترآبی و سقوط هواپیمایِ بوئینگ اوکراینی هم مهم‌ترین بخش نقاشی اوست! شاید ازنظر این جماعت، شهادت حاج قاسم تلخ نیست! قبلا گفته بودیم که آمریکاییها به تنهایی جرات ترور حاج قاسم سلیمانی را نداشتند و این گمانه زنی مهم مطرح شد که از داخل ایران جریانی گرای ترور فرمانده سپاه قدس را به تروریستهای آمریکایی داده اند. رفتارهای جریان اصلاحات پس از ترور حاج قاسم تقویت کننده این گمانه زنی مبنی بر خیانت آنها میباشد بهتر است دستگاه قضایی کشور و نهادهای امنیتی انقلابی در بررسی پرونده ترور حاج قاسم سلیمانی نگاهی دقیقتر به رفتارهای این جریان ضدوطن داشته باشند @gfshahidalijani
🌹صاحب الامر🇵🇸
🔴اتفاقی که برای آمریکاپرستهای ایرانی تلخ نبود..... 🔹‏"بزرگمهر حسین‌پور" (تصویرگر نزدیک به رسانه‌های
⭕️ این هم تابلوی پایان سال من است! سال ٩٨ سالی که مردم عاشقانه قهرمانشان را بدرقه کردند. اسم این تابلو هم هست کهکشان راه سلیمانی... محمد اکبرزاده @gfshahidalijani
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠🌐💠 🌐💠 💠 #part498 نه! این حماقت را مرتکب نمیشوم. خاطراتت به تنهایی من را خواهند کشت،به دست خود
💠🌐💠 🌐💠 💠 میگویم :_سلام،آریا هستم.لطفا با آقاي مسیح آریا تماس بگیرین و بگید که من ساختمون رو ترك کردم. از هروقت که بخوان میتونن برگردن به این خونه. نگهبان با تعجب نگاهم میکند. تاکید میکنم:لطفا همینا رو بهشون بگید و همین الآن تماس بگیرین. دلم نمیخواهد بیشتر از این آواره ي کوچه و خیابان باشد.. نگهبان میگوید:نیازي نیست خانم.نیازي نیست من تماس بگیرم،آقا خودشون حرفاتون رو شنیدن. یخ زدن خون را درون رگهایم حس میکنم. به سختی یک تکه چوب خشک برمیگردم. با دیدن قامت مردانه اش،تمام سلولهایم میلرزند. الهی نیکی براي تنهاییت بمیرد! چقدر آشفته شده اي.. شیشه هاي سرد چشمانش میترساندم. نگاهش از روي صورتم میلغزد و به چمدان کوچک کنارم میرسد. صداي گرفته اش،تارهاي قلبم را به بازي میگیرد :+داري میري؟سرم را پایین میاندازم :_طبق قول و قرارمون... سرش را تکان میدهد و به خیابان خیره میشود. از نگاه کردن به چشمانم فراریست. :+ولی قبلش باید باهم حرف بزنیم نه! لطفا نه! آب دهانم را قورت میدهم :_دیگه حرفی نمونده. :+چرا مونده..بیا و به طرف آسانسور راه میافتد. نمیدانم کدام کشش اینچنین مرا به سمت او میکشاند. پاهایم بی اراده شل میشوند و قدمهایم به دنبالش ردیف. با فاصله کنارش داخل آسانسور میایستم و سرم را پایین میاندازم. احساس میکنم هوا کم آورده ام. به محض بازشدن در آسانسور خودم را به بیرون پرت میکنم. قطعا آرام و محکم کنارش ایستادن،بعد از کار در معدن،سخت ترین کار دنیاست. 💠 🌐💠 💠🌐💠
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠🌐💠 🌐💠 💠 #part499 میگویم :_سلام،آریا هستم.لطفا با آقاي مسیح آریا تماس بگیرین و بگید که من ساختمو
💠🌐💠 🌐💠 💠 جلوتر از من ، در آپارتمان را باز میکند و کنار می ایستد تا وارد شوم. پشت سرم می آید و در را محکم میبندد. در همین چند دقیقه که از رفتن و برگشتنم گذشت،چقدر خانه روشن شده دیگر سوت و کور و ملال آور نیست. چادرم را از سرم باز نمیکنم...قرار نیست بمانم. روي اولین مبل مینشینم و به سختی خودم را کنترل میکنم. :_خب میشنوم. کتش را روي مبل میاندازد و روبه رویم مینشیند. پاي چپش را روي پاي راست میاندازد و میگوید :+گفتم دنیارو به پات میریزم.اگه تو این خونه بمونی و تاج سرم بشی.. گفتی نه! اصرار نکردم،خب طبیعیه.. اون علاقه اي که باید ایجاد میشد تو قلب تو به وجود نیومد...انتظار بیخودیه که آدم مزخرفی مثل منو تحمل کنی... سوزن در چشم هایم فرو میرود.فکر می کند دوستش ندارم... فکر میکند دوستش ندارم... :+براي التماس کردن نیومدم...چون فایده اي نداره اومدم ببینم برنامه ات واسه رفتن چیه؟قراره به عمواینا چی بگی؟ نفس عمیقی میکشم و سرم را بلند میکنم :_واقعیت رو..از اولش. :+ببینم،نکنه منظورت از واقعیت ، .. :_آره دقیقا منظورم از واقعیت همه ي ماجراست.. پوزخند بلندي میزند و از جا میپرد :+به چه حقی داري به جاي هردومون تصمیم میگیري؟اگه مامان و باباي تو بفهمن حتما مامان شراره هم میفهمه.. من نمیخوام مامانم بدونه چه غلطی کردم..نه،تو هیچی نمیگی!در این مورد من تصمیم می گیرم... بلند میشوم. آتش درونم شعله ور شده و جلوي خون رسانی به مغزم را گرفته. :_چرا!من همه چیزو میگم..خواهش میکنم مسیح..همین یه بار رو در حق من لطف کن. بذار به خونواده هامون بگیم چه اشتباهی کردیم.. 💠 🌐💠 💠🌐💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از پرسیدند: چگونہ می شود یک ساعت فکر کردن، برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟ فرمودند: فکری مانند فکر جناب در روز عاشورا... 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 @jannatolmahdi313 @gfshahidalijani
﷽ • • یکی از درسهای این بود که همه بفهمند جواب امر به معروف "به تو چه" نیست... • بدانند آلودگی یک نفر به همه ربط دارد👌 @nafahat_channel @gfshahidalijani