eitaa logo
🌹صاحب الامر🇵🇸
71 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
162 ویدیو
4 فایل
ارتباط باخادم کانال⬅️ @Seyedalialipour1373 خادم دوم⬅️ @Zahramolla آدرس اینستاگرام⬅️ https://www.instagram.com/seshanbehhaye.mahdavi313/
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠🌐💠 🌐💠 💠 #part502 :_وسایلمو جمع کردم.میفرستم یکی بیاد ببردشون صدایش از پشت،غزل خداحافظی می خواند
💠🌐💠 🌐💠 💠 عمو چه میداند من زندگیم را در این قمار بی انتها باخته ام. :_خوبم عمو نفس عمیقی میکشد. :+نیستی.صدات داد میزنه که نیستی... :_عمو میخوام اگه ممکنه و اجازه میدین براي یه مدت بیام اونجا. ولوم صدایش پایین میآید. :_حس میکنی با دور شدن ازش بهتر میشی؟ چیزي نمیگویم. :+در خونم همیشه به روت بازه. سرد میگویم :_ممنون،فکر میکنم یه مسافرت حالم رو بهتر میکنه. :+منتظرتم،بلیت که گرفتی خبرم کن :_خداحافظ موبایل را روي میز پرت میکنم و نگاهی دیگر به خانه ي ارواح میاندازم. ماندن در اینجا،شکنجه ي بزرگی است. کتم را از دسته ي مبل چنگ میزنم و سریع از خانه خارج میشوم. باید هرچه زودتر براي ویزا اقدام کنم... *نیکی بدون هیچ حرفی،فنجان چاي را از روي میز برمیدارم،فاطمه دستم را میفشارد. :_به چی فکر میکنی؟ سربلند میکنم،لبخند تلخی میزنم و آهسته میگویم :+هیچی :_نیکی من نمیخوام دخالت بیجا کنم ولی راستش...به نظر منم گفتن سودي نداره. اگه به پدر و مادرت چیزي بگی،فقط محدودیت هاي خودت بیشتر میشه. دستم را از میان دستانش بیرون میآورم :+میدونم :_میدونی اگه بگی نظر پدر و مادرت راجع مسیح عوض میشه.اینجوري ممکنه بین بابا و عموت هم تنش ایجاد بشه... سر تکان میدهم :+میدونم :_پس چرا اینهمه براي گفتن اصرار داري؟؟ در چشمانش خیره میشوم 💠 🌐💠 💠🌐💠
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠🌐💠 🌐💠 💠 #part503 عمو چه میداند من زندگیم را در این قمار بی انتها باخته ام. :_خوبم عمو نفس عمیق
💠🌐💠 🌐💠 💠 :+نمیدونم.. ** چمدان را جلوي در میگذارم. نفس عمیقی میکشم و سرم را پایین میاندازم. تردید دارم! اگر همه چیز بدتر شود،چه؟ اما این حق پدر ومادرم است که حقیقت زندگی دختر حیله گرشان را بدانند. من در حقشان خیانت کرده ام و چیزي که آزارم میدهد،عذاب وجدانی است که مثل پتک بر سرم مینشیند. سرم را بلند میکنم و دکمه ي آیفون را فشار میدهم. چند لحظه میگذرد و در با صداي تیکی باز میشود. با دست،در نیمه باز را هل میدهم و چمدان را به دنبال خودم میکشانم. از سنگ فرش طولانی میان شمشادها میگذرم و تا به پله ها برسم،در خانه باز میشود و مامان به استقبالم می آید. دسته ي چمدان را پایین پله ها رها میکنم و به طرف آغوش باز مامان میدوم. مامان نگاه مشکوکی به من و چمدان میاندازد و بی هیچ حرفی بغلم میکند. دلم محتاج مادرانه هاي اوست... براي اینکه بغضم نشکند،سریع از آغوشش بیرون میآیم،میدانم مامان هم بیشتر از این دوست ندارد. نقاب مضحک لبخند به صورتم میزنم :_سلام مامانجونم،رسیدن بخیر مامان صورتم را برانداز میکند و میگوید :+مرسی عزیزم،جات خیلی خالی بود بیا بریم تو منیر سریع جلو میآید:سلام خانم،خیلی خوش اومدین :_ممنون منیرخانم،خوبی شما؟ صورت مهربانش را به طرفم میگیرد:بله بله،ممنون شما برید داخل من چمدون رو میارم.. برمیگردم و نگاهی به چمدان میاندازم :_نیازي نیست..بعدا میام برش میدارم.. مامان چیزي نمیگوید،فقط هدایتم میکند به داخل سالن.. چادرم را از سر میکشم و روي مبلهاي یاسی رنگ جلوتلویزیونی مینشینم. مامان کنارم جا میگیرد 💠 🌐💠 💠🌐💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 امام مهدی: اگر خدا اجازه میداد که ظاهر شوم و این ممنوعیت را که حکم کرده، از من برطرف می نمود، من حق را بطور آشکار در بهترین شکل... @gfshahidalijani
🔴نامه بيش از يكصد پزشك ايراني خطاب به روساي جمهور كشورهاي منطقه: آزمايشگاه‌هاي بيولوژيك آمريكا در منطقه را تخريب كنيد جمعي از پزشكان ايراني در نامه‌اي خطاب به روساي جمهور كشورهاي منطقه نوشتند: شواهد و اخبار متعددي هم در مقالات علمي معتبر دنيا و هم در رسانه‌ها منتشرشده كه فرضيه دستكاري شدن كوويد ۱۹ در آزمايشگاه‌هاي بيولوژيك و حمله بيولوژيك آمريكا به‌وسيله اين ويروس به كشورهاي رقيب را به‌شدت تقويت مي‌كند باتوجه به مباحث پيش‌آمده درمورد نقش ايالات‌متحده در توليد كروناويروس جديد، ضروري است به خاطر حفظ جان انسان‌ها، شماتت نكنيد/ سابقه سياه آمريكا در استفاده از تسليحات بيولوژيك را مدنظر قرار دهيد/ وقت آن رسيده تا يكبار براي هميشه تاريخ، تصميمي تاريخ‌ساز و ماندگار گرفته شود تصميمي قاطع براي تخريب همه آزمايشگاه‌هاي بيولوژيك آمريكا در منطقه و در كشورهاي تحت حكومت شما؛ تصميمي براي خروج نظامي آمريكا از كشورهاي شما و منطقه زندگي همه ما (خبرگزاري مهر) @gfshahidalijani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠🌐💠 🌐💠 💠 #part504 :+نمیدونم.. ** چمدان را جلوي در میگذارم. نفس عمیقی میکشم و سرم را پایین میا
💠🌐💠 🌐💠 💠 میکند. دلم محتاج مادرانه هاي اوست... براي اینکه بغضم نشکند،سریع از آغوشش بیرون میآیم،میدانم مامان هم بیشتر از این دوست ندارد. نقاب مضحک لبخند به صورتم میزنم :_سلام مامان جونم،رسیدن بخیر مامان صورتم را برانداز میکند و میگوید :+مرسی عزیزم،جات خیلی خالی بودبیا بریم تو منیر سریع جلو میآید:سلام خانم،خیلی خوش اومدین :_ممنون منیرخانم،خوبی شما؟ صورت مهربانش را به طرفم میگیرد:بله بله،ممنون شما برید داخل من چمدون رو میارم.. برمیگردم و نگاهی به چمدان میاندازم :_نیازي نیست..بعدا میام برش میدارم.. مامان چیزي نمیگوید،فقط هدایتم میکند به داخل سالن.. چادرم را از سر میکشم و روي مبلهاي یاسی رنگ جلوتلویزیونی مینشینم. مامان کنارم جا میگیرد :+مسیح هم نتونست "این"رو از سرت دربیاره،نه؟ به چادرم اشاره میکند. لبخندي میزنم :_نه،هیچکس نمیتونه. مامان سري به تاسف تکان میدهد. :_بابا نیستن؟ :+نه امروز صبح با دو تا از همکاراش رفتن شمال.رفتن به زمینهاي برنج و کارخونه هاي شالیکوبی سر بزنن.. به منم اصرار کرد ولی نرفتم.. سر تکان میدهم .منیر برایمان شربت توت فرنگی میآورد. تشکر میکنم و به صورتی خوشرنگ داخل لیوان خیره میشوم. اشتباه میکردم. بدون او،حتی خانه ي پدري هم برایم حکم زندان را دارد. زندگی بدون او دیگر رنگ ندارد. از وقتی از خانه اش بیرون آمدم،دلم در تلاطم است. چند ساعت نشده،دلتنگش شده ام... خدا بعد از این را به خیر بگذراند. مامان موشکافانه نگاهم میکند. 💠 🌐💠 💠🌐💠
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠🌐💠 🌐💠 💠 #part505 میکند. دلم محتاج مادرانه هاي اوست... براي اینکه بغضم نشکند،سریع از آغوشش بیرون
💠🌐💠 🌐💠 💠 :+خب نیکی...عُقر به خیر!با چمدون اومدي،چیزي شده؟ جرعه اي از شربت درون لیوانم را میبلعم :_چمدون که...راستش... صداي زنگ موبایلم ، حرفم را قطع میکند. "ببخشید" میگویم و موبایل را از داخل کیف بیرون میکشم.پیش شماره ي انگلستان! دلم به حضورش گرم میشود :_الو سلام عموجان :+الو نیکی،میشنوي چی میگم؟چیزي به مامانت که نگفتی؟ از لحن تند و نفس نفس زدن هایش تعجب میکنم. هیچ وقت بدون سلام،سراغ حرفهایش نمیرفت؛چه برسد به ندادن جواب سلام... آرام و متعجب از حرفهاي عمو میگویم :_هنوز نه... :+هیچی بهشون نمیگی..شنیدي چی گفتم؟حق نداري چیزي بهشون بگی... از لحن تند و سریع حرف زدنش نگران میشوم. صداي بوق اشغال در سرم میترکد.عمو هیچوقت با من اینچنین حرف نزده بود. مامان با تعجب میگوید :+نیکی؟!داشتی میگفتی؟؟ چمدون... سرم را بلند میکنم و با لحنی که هنوز بابت حرفهاي عمو گیج است میگویم :_چی؟....آها....چمدون....چیزه.... چیز....آها...ماشین لباس شویی مون خراب شده.... لباساي کثیف رو آوردم اینجا بشورم... از دروغی که گفته ام شرم میکنم. اما این لحن ترسناك و تهدیدآمیز عمو،ثابت میکند لجبازي در این مورد با او کار عاقلانه اي نیست.. مامان نفس راحتی میکشد:منو ترسوندي... لبخندي کج و کوله میزنم. حواسم پی حرفهاي عموست. یعنی چه شده؟؟ :+مسیح هم براي نهار میآد؟ اصلا تمرکز ندارم :_بله؟...بله....یعنی نه!امروز نمیآد... 💠 🌐💠 💠🌐💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا