قبسات
https://tn.ai/2776112 اینجا بخوانید👆🏻 مواجهه دو دشمن سابق در مسیر اربعین
.
در سالهای پس از سقوط صدام و بازگشایی راه سفر به عتبات، و مخصوصاً پس از همهگیرشدن رسم پیادهروی ایام اربعین، یکی از سؤالاتی که همیشه ذهنم را به خود مشغول کرده این بود که دو ملت، بعد از هشت سال نبرد و ایستادن در مقابل یکدیگر و تحمل تبعات پس از جنگ، اکنون چگونه میتوانند تا این اندازه دوست و برادر و همراه و هم قدم باشند؟ دیدن تصاویری از دعوت اهالی عراق که زائران ایرانی را به مواکب و منازل خود فرامیخوانند و صوت هلا بزوار سر میدهند، برایم همیشه سؤالبرانگیز بود. اینکه آن دشمنی و خصومت، چگونه به این رفق و اخوت رسید؟ کدامِ ما روزهای نهچندان دورِ نبرد را فراموش کردهایم؟ زخمهای بهجامانده از دوران جنگ تحمیلی، برای بسیاری از ما، نزدیک و آشناست. مسلم است که در میان خیل ارادتمندان و مشتاقانی که هرساله به سفر عتبات و زیارت اباعبدالله علیهالسلام و پیادهروی اربعین میروند، جانبازان و ایثارگران و خانوادههای شهدای دفاع مقدس بسیارند. کسانی که یادگاری از روزهای جنگ همیشه با آنهاست و یا زخمی از آن روزگار، بر دلشان جراحتی عمیق بر جا گذاشته است.
رومی روم، رمانی است که نویسندهاش به سراغ همین موضوع خاص رفته است. مواجهة یک جانباز ایرانی با یک افسر عراقی در پیادهروی اربعین.
قصه از کنار یک عمود در مسیر پیادهروی و با صوت هلابیکم آغاز میشود و ما را با خودش به گودالی در مرز ایران و عراق سال 67 میبرد. به اتفاق یک جانباز ایرانی و خانوادهاش راهی سفر پیادهروی اربعین شده و شب میهمان خانة مردی عراقی میشویم که در پایان جنگ تحمیلی، به اسارت ایران درآمده بود و حالا سالهاست در خدمت به زائران مشایه نذرش را ادا میکند.
حسین زحمتکش زنجانی -نویسندة رومی روم- در ده فصل، ما را به شنیدن قصة دو راوی میهمان میکند. دو مرد پا به سن گذاشته که رازهایی در سینه دارند و هنوز وقت آشکار کردنش فرا نرسیده. ما را از فروشگاهی زنجیرهای در تهران دهة 60 به پایگاه منافقین در عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) میبرد، و از آنجا به قهوهخانهای در تصرف داعش که دختران و زنان ایزدی به اسارت گرفته را به مزایده گذاشتهاند. از کتابفروشی کوچک انتهای یک کوچة بنبست در شارع متنبی تا موکبی در عمود 338 جادة نجف کربلا. از قدمزدنهای عاشقانه در بغداد تا حیرت و سردرگمی در بینالحرمین.
با پیش رفتن داستان، هرچند به روابط میان شخصیتها و وقایع و ماجراها پی میبریم اما درست در لحظهای که فکر میکنیم پازل در حال تکمیل است، گرهی جدید در قصه میافتد که روی پیشبینی مخاطب خط بطلان میکشد. این هنر نویسنده را تا فصل پایانی میتوان دنبال کرد و غافلگیر شد. او خوب بلد است تکههای پازلش را چگونه به مخاطب بدهد که تا آخرین صفحات هم برگی برای رو کردن در دستش مانده باشد.
هرچند به نظر میرسد قصة بعضی از شخصیتها مثل فرانک و ابو حنیف و مریم، ناتمام مانده، اما پروندة برخی از آنها مثل نورما نیز در لحظة به اوج رسیدن داستان، بسته شده است. منطق قصه نیز در بعضی از فصلها بهمقتضای فضای معنوی داستان، کمرنگ میشود و استنتاجهای قلبیِ شخصیتها جای آن را میگیرد.
زحمتکش در خلال روایت قصه، از تکنیک هم غافل نبوده و در فضاسازی و شخصیتپردازی، به جزئیات دقت کرده است. توصیف بغداد، رستورانها، غذاهای عربی، شوارع و کتابفروشیها، باورپذیر هستند. استفاده از ترانههای کاظم الساهر و نوحههای ملا باسم کربلایی را هم باید به حساب هوشمندی نویسنده گذاشت. با اینکه راوی در هر فصل عوض میشود و حتی نحوة روایت و نوع استخدام عبارات و واژگان هم به اقتضای این چرخش راوی تغییر میکند، اما انسجام کار از دست او خارج نشده و خبری از شلوغکاری و شلختگی در اثر نیست.
نویسنده بهشدت از شعارزدگی اجتناب کرده و سعی کرده غیرمستقیم و استعاری و نمادین، انتقال معنا کند. در بحبوحة جنگ شخصیت داستان را به نماز می ایستاند تا به یاد بیاورد که جز با یاد خدا دلها آرام نمیگیرد. در آخرین روز ماه مبارک رمضان، آیات ابتدایی سورة ملک را مقابل شخصیتش میگشاید تا پیش درآمدی باشد برای غافلگیری مخاطب در چند صفحة بعد. حی علی خیر العمل را زمزمه وار بر لب برزان جاری میکند و سیگار را رفیق سفرهای او.
دوگانگیهای موجود در شخصیتها، صرفاً در سطح نیست. تقابلهای ظاهری آنها ما را به درگیریهایی در عمق میرساند و همین چالشهاست که تعلیقِ داستان را به لایههای زیرین میبرد.
رومی روم، فقط ماجرای تقابل برزان و رومی نیست. قصة همة ماست. قصة فراموش نکردن جراحتها. قصة تغییر و تحول از جنسی دیگر. قصة قوی شدن و بخشیدن. چشیدن لذت عفو در سایة رسیدن به سکون و آرامش؛ زیر پرچمی مقدس که همة ما را با گذشتههای عجیب و اختلافات و خصومتهایمان، یکرنگ و همدل و برادر میکند.
@ghabasat
#قبسات
#سعیده_شبرنگ
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
#فوتوبایمی
https://t.me/ghabasat
قبسات
اجاره نشین خیابان الامین علی اصغر عزتی پاک/ نشر معارف
برای کسی مثل من که ذائقهی کتابخوانش، مشکلپسند است، انتخاب رمان و سفرنامه و شرححال و اتوبیوگرافی، دشوار است.
گاهی پس از تورق صفحات ابتدای یک کتاب، سلیقهی سختپسندم مرا مجاب میکند که از مطالعهی ادامهاش انصراف بدهم و بیخیال خواندنش بشوم. اما در مواردی به خلاف انتظار، خط روایت یا کشش قصه بقدری گیراست که مرا تا انتهای کتاب با خود میکشاند. #اجاره_نشین_خیابان_الامین از همین موارد است. کتابی که دیروز از وقتی خریدمش، تا انتهای شب که به پایان رساندمش، مرا با روایت خواندنی زندگی #جمال_فیض_اللهی همراه کرد.
#علی_اصغر_عزتی_پاک هشت سال از زندگی متفاوت و ملتهب جمال در مرکز یک التهاب را به قلمی روان و ساده روایت کرده است. ماجرا آنقدر جذابیت دارد که بی هیچ قصهپردازی و جلوههای ویژهای، مخاطب را با خود همراه میکند. خواننده همقدم با داستان زندگی آقاجمال، پا به معرکهی جنگ در سوریه میگذارد و قصه با رسیدن داعش به قلب شهر، به اوج میرسد.
هرچند روایت داستانگونهی کتاب، این ظرفیت را داشت که با فصل بندی و تقطیع، استراحتی به ذهن مخاطب بدهد، اما همین روایت یکنفس هم نه تنها خواننده را خسته نمیکند بلکه از جذابیت اثر نیز نمیکاهد.
یکی از محاسن مطالعهی این ماجرا، وقوف و اشراف دقیقتر بر تحولاتی است که در سالهای اخیر در منطقهی شام رخ داده. نگاه مخاطب نکتهسنج با مطالعهی این اثر، به واقعیتهایی از تفکرات مردم سوریه و مواضع مختلفشان در جنگ اخیر میرسد و این یکی از امتیازات این کتاب است.
#اجارهنشینخیابانالامین را که به همت #نشرمعارف منتشر شده، بخوانید و ببینید که جمال فیضاللهی چگونه از زندگی مرفه در استانبول، به اجارهنشینی در #شارع_الامین دمشق میرسد.
@ghabasat
#قبسات
#سعیده_شبرنگ
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
#فوتوبایمی
https://t.me/ghabasat
در بهخوان هستم👇🏻
https://behkhaan.ir/profile/Ghabasat?inviteCode=5B85E7268A6
در توییتر هستم👇🏻
https://twitter.com/ghabasat?t=vMH4ulXX2viCMsRNHA4e7g&s=09
در اینستاگرام هستم👇🏻
https://instagram.com/ghabasat?igshid=YmMyMTA2M2Y=
در سالهای اخیر، داستانهای بلند و رمانهای قابل توجهی برای ذائقهی مخاطب نوجوان تولید شده، اما عقبهی نرمافزاری جبههی ادبیات داستانی، هنوز تا تولید انبوه داستانهای بی نقص برای نوجوانان و جوانان، فاصلهی زیادی دارد و راهی طولانی باید بپیماید.
#دارم_میرسم_جانجان یکی از معدود کارهای موفق در قفسهی رمان نوجوان است که در سالهای اخیر تولید شده. این کتاب، علیرغم داشتن استخوانبندی قویم داستانی، روایتی نجیب و به دور از ابتذال دارد.
یکی از دشواری های داستان نویسی برای نوجوانان، ایجاد خرده ماجرا و ارتباط برقرار کردن میان آنها و ماجرای اصلی قصه آن هم به زبانی ساده و قابل فهم برای مخاطب است.
#مهدی_کرد_فیروزجایی توانسته در بستر روایت یک قصهی ساده، با کنار هم قرار دادن خرده ماجراهایی که زنجیروار به یکدیگر متصلاند، داستان تلاش دو پسربچه برای فراهم کردن لباس عروسی آبجی جانجان را به تصویر بکشد.
اگرچه طرح جلد ساده ی کتاب، همه ی فاکتورهای اصلی داستان را در خود جای داده است، اما نام رمان، کشش بیشتری نسبت به طرح جلد، در مخاطب ایجاد می کند. مخصوصا که نامواره با مقلوب کردن نام جان جان به شکل قلب، علاوه بر عنصر فانتزی، باعث افزایش توجه خواننده می شود. افتتاحیه ی داستان، خبر از یک قصه ی ماجراجویانه می دهد. قلاب مخاطب با اولین پاراگراف ها در داستان گیر می کند و تا پایان ماجرا، او را با شخصیت های اصلی همراه می سازد.
هرچند داستان در فضاسازی موفق است و توصیف جغرافیا، قابل پذیرش از آب درآمده اما زمان دقیق ماجرا، مبهم است و به قرینهی توصیفات جزیی نیز، نمیتوان تاریخ دقیقی از اتفاقات داستان، به دست آورد.
خارج شدن نویسنده از فضای زندگی شهری و رفتن به اقلیم روستا را می توان یکی از برجسته ترین محاسن این داستان دانست. ویژگی سهل و ممتنع و در عین حال موفقی که نویسنده در دیگر آثارش نیز تکرار کرده است. در واقع، فیروزجایی تجربه ی زیسته ی خود را در دوران نوجوانی و جوانی، به داستان هایش تزریق می کند. به تبع سادگی زندگی روستایی، خرده ماجراهایی بسیط را نیز در داستان شاهد هستیم، اما این بساطت، موجب جلف یا غیرواقعی جلوه دادن قصه نمی شود.
روابط صمیمی مردم روستا، باورها، ارزشها و خرافات، مشکلات و دغدغههای روستاییان، اتحاد و همدلی مردم و... از دیگر محاسن داستان است که نویسنده توانسته با زبانی ساده و غیرشعاری، بدانها اشاره کند.
نکته سنجی نویسنده در ارزشگذاریها نیز تحسین برانگیز است. فیروزجایی کوشیده با هویت بخشی به دو نوجوان روستایی، و دستمایه قرار دادن روایت هایی ساده، به جنبه ی تربیتی اثر توجه نماید. برجسته کردن روحیهی ایلاف و همیاری، هوشمندی در بازشناسی خیر و شر، تشخیص اولویتها و افزایش روحیه ی اعتماد به نفس، از جمله کارکردهای تربیتی این داستان است.
از این روست که می توان خواندن رمان دارم میرسم جانجان را نه تنها به نوجوانان، بلکه به بزرگسالان نیز توصیه کرد. این کتاب در سال 1398 به همت انتشارات #شهرستان_ادب و در 122 صفحه منتشر شده است.
@ghabasat
#قبسات
#سعیده_شبرنگ
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
#فوتوبایمی
https://t.me/ghabasat
در بهخوان هستم👇🏻
https://behkhaan.ir/profile/Ghabasat?inviteCode=5B85E7268A6
سلوک عارفانه در قربانی طهران
بخشی از یک یادداشت بلند:
...با استناد به عرفان ابن عربی، وقتی عشق رخ میدهد، عاشق، قالب تهی میکند؛ بنابراین شیخ اکبر عشق را مرگی کوچک مینامد: «الحب موت صغیر» دلیل نامگذاری این فصل به موت صغیر نیز بدین علت است که عشق هاشم به مائده به اوج خویش رسیده و مرگ کوچک را برایش رقم میزند. اما صِرف مرگ کوچک کافی نیست. عشق همیشه با خون همراه است و خون ما به ازای عشق است؛ لذا با رفتن تیغ در دست هاشم و جاری شدن خون، این لازم عشق تحقق مییابد. اصطلاح قرآنی «سکّین» در قصه یوسف و زلیخا نیز مؤید این ویژگی عشق است.
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را ...
متن کامل یادداشت را اینجا بخوانید👇🏻
https://tn.ai/2480425
@ghabasat
به نظرم کسی نیست که سفر #اربعین را تجربه کرده باشد و طعم شیرین #چای_عراقی را نچشیده باشد.
مجموعه داستان #چایعراقی که به اهتمام #نشر_معارف منتشر شده، لحظاتی ما را سوار بر بال کلمات، زائر اباعبدالله میکند و ذهنمان با دنیای مردمانی آشنا میشود که نسیمی از کوی سیدالشهداء، بر آنها وزیده است.
این داستانها به انتخاب آقای #محمدرضا_شرفی_خبوشان کنار هم قرار گرفتهاند.
@ghabasat
#قبسات
#سعیده_شبرنگ
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
#فوتوبایمی
https://t.me/ghabasat
https://behkhaan.ir/profile/Ghabasat?inviteCode=5B85E7268A6
#تشریف #علی_اصغر_عزتی_پاک از چند جهت رمانی تحسین برانگیز است
داستانی با پیرنگ #انتظار و ظلمستیزی که شخصیت اصلی قصه را با سفری آفاقی، به رهیافتی در باطن میرساند.
اشاره به زمینههای شکلگیری نطفهی #انقلاب در حوادث و وقایع سال سیودو، نگاه فرادینی به مسالهی #منجیگرایی و انتظار #ظهور، و ضرورت وجود رهبری دینی در طاغوتستیزی، از رئوس مطالبی هستند که نویسنده در رمان تشریف به شکلی دراماتیک به آن پرداخته است.
همهی این موارد باعث شده تا التزام و ارتباط وثیق و عمیق میان مبانی عقیدتی انقلاب با اصول، مبادی و غایات #اسلام_ناب، به خوبی در این رمان در کنار هم چفت و بست یابند.
.
.
شاید بتوان در نگاهی جداگانه، درمورد نامگذاریها، کارکرد آیات و اشعار در رمان، نقد مبارزه مسلحانه، پیرنگ معماگونه، ضرورت گفتمان بین نسلی و.... هم مفصلا صحبت کرد.
.
پ.ن: شخصا از شخصیت #موسیعیسی که یه جورایی، مدخلی برای فهم #مصطفی بود خوشم اومد
#شهرستان_ادب
@ghabasat
#قبسات
#سعیده_شبرنگ
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع
#فوتوبایمی
https://t.me/ghabasat
https://behkhaan.ir/profile/Ghabasat?inviteCode=5B85E7268A6
نبرد تکخوان
قصهای که #فهیمه_شاکری_مهر در #نبرد_تکخوان روایت میکند، ماجرای تلاش پسری #نوجوان در یکی از روزهای زمستان #دههی_شصت است. تلاش برای به چنگ آوردن عنوانی که قرار است او را با گروه سرود، از #قم راهی #جبهه کند.
#ایمان، تکخوان گروه سرود مدرسهی #قطب_راوندی است و باید خودش را برای اجرای سرود، به کانون برساند، وگرنه به آرزویش که رفتن به منطقه است، نخواهد رسید. تمام این صدوبیست صفحه، قصهی همین #تعلیق است. مخاطب در این کتاب، از یک بعد از ظهر تا عصر، با سفرِ ایمان از خانه تا مدرسه و از آنجا تا کانون همراه میشود و بماند که چه ماجراها و خردهماجراها در این میان رخ میدهد.
خرده ماجراها غیرواقعی یا حتی دم دستی نیستند و برای مخاطب، مخصوصا خوانندهی #نوجوان، باورپذیرند.
داستان بدون نقص و باگ پیش میرود و نثر روان و خوشخوانی دارد. #نویسنده، متولد دههی هفتاد است؛ و از نظر من همین #دهه_هفتادی بودنش مهمترین نکتهی کنکوری ماجراست.
فضاسازی و توصیف قمِ دههی شصت، کاری است که او به خوبی از عهدهاش برآمده. و در پایان هم با یک #غافلگیری جذاب، در #پایان_بندی رمانش، نقطهزنی هوشمندانهای کرده است.
#نبردتکخوان با اینکه اولین رمان این نویسنده است، به عقیدهی من قوه و ظرفیت ستایش در جشنوارهها را داراست.
.
#نبرد_تکخوان #نشرمعارف
#سعیده_شبرنگ #کتاب_خوب
#فوتوبایمی
یادداشتم را اینجا بخوانید
@ghabasat
صبح روزی که خبر شهادت سردار را شنیدیم، لابه لای پیام های تسلیتی که به همدیگر می دادیم و از یکدیگر تسلا میخواستیم، پیام یک دوست، عجیب آرامم کرد. نوشته بود (بدین مضمون): درست است که حالا وجود مادی اش را نداریم اما دستش بازتر شده و می تواند دستگیر و شفیع باشد.
در روزهای بعدش که پیکر به ایران منتقل شد و مردم یکپارچه سوگوار او شدند، این معنا را به خوبی درک کردم. اینکه با توسل به روح مطهر شهید، مشکلم حل شد و اسباب سفرم به تهران و سپس قم فراهم شد، مصداق همان جمله بود.
تجلی این یکپارچگی در مراسم تشییع به یادماندنی روز دوشنبهی تهران، روشن تر از همه جا بود. از تاجری که معاملهی میلیاردی اش را رها کرده و برای رضای سردار، مسافر صلواتی سوار می کرد تا سوپر میوهای که کارتن کارتن سیب کنار خیابان چیده بود و نذر او کرده بود؛ همگی حاشیه های پررنگِ متنی بودند که شعاع آن لحظه به لحظه گستردهتر می شد و این حواشی متکثر را در دل خویش کشیده و متنِ واحدی میساخت که گسترهاش از ملت و امت فراتر رفته و زمان و مکان را درنوردیده بود.
#فوتوبایمی
@ghabasat
قبسات
صبح روزی که خبر شهادت سردار را شنیدیم، لابه لای پیام های تسلیتی که به همدیگر می دادیم و از یکدیگر تس
ثبت خردهروایتهای مردمی از مواجهه با واقعهی شهادت تا تشییع و خاکسپاری و حتی پیوستهای فرهنگی برآمده از خلاقیتهای مردم، کمک میکند تا این متن یکپارچهی وسیع، پررنگ و مانا در ذهن تاریخ باقی بماند. کاری که به همت دفتر مطالعات جبههی فرهنگی انقلاب، سبب به ثمر نشستن آثار مکتوبی شده که حال و هوای مردمِ استان های مختلف در اقصای ایران را در آن روزگار غریبِ قریب روایت میکند.
#سردار_گیله_مردان روایتِ آن حاشیههای در هم تنیده با متن است که از میان صدها خاطره از مردان و زنان گیلانی برگزیده شده و به اهتمام نرجس توکلی، فاطمه آقایی و زینب کریمی سامان یافته است.
روایت های منسجم و یک دست که به دور از غلو و اغراق، نمایندهی حس و حال آن روزهای مردم گیلان از روستا تا شهر، از شرق تا غرب و از هیأت و مدرسه تا مسجد و خیابان است.
هرچند این یکصدوسی صفحه، همه ی آنچه بر مردم گیلان در آن ایام گذشت نیست، اما گزیدهی مختصری از تمام درد و داغ و سوگی است که در جان این مردم نشسته و تا ابد نیز در خاطره ها باقی میماند.
.
#سعیده_شبرنگ
@ghabasat
.
#سردارگیلهمردان
#تشییع_تاریخی
#راه_یار #نرجس_توکلی
#جبهه_فرهنگی
#تاریخ_شفاهی
#فوتوبایمی