eitaa logo
قاف عشق
881 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
35 فایل
@maramname ارتباط با ادمین ترویج فرهنگ دفاع مقدس، جهاد و شهادت و معرفی شهدای استان اصفهان *قاف عشق در پیام رسان سروش ghafeeshg@ و بله ghafeshg@ نیز فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
مطیعی(عماریون جوان lkv1175i@)_306231224039374924.mp3
6.21M
🍃♦️از شام بلا شهید آوردند 🎤حاج میثم مطیعی 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♦️شهیدی که روز قبل تماس اعزام به سوریه در خواب دید که حضرت زینب(س) او را به مدافعی حرم انتخاب کرده است ♦️شهید مجید سلمانیان از شهدای تازه تفحص شده است که بعد از ۴ سال پیکرش در سوریه شناسایی شد 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
📸 طواف شهدای خان‌طومان در حرم رضوی 🍃♦️پیکر مطهر ۷ تن از شهدای خان‌طومان در حرم مطهر رضوی طواف داده شد؛ پیکر شهدای خان‌طومان برای تشییع و تدفین به زادگاهشان منتقل خواهد شد. 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
📸ارتباط تصویری فرمانده کل قوا با مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح 🔹این مراسم به میزبانی دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام و به دلیل شرایط ناشی از شیوع ویروس کرونا با حضور تعدادی از یگان‌های نمونه از ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران برپا شده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ 🍃🌸 @ghafeshgh  👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔹رهبر انقلاب: بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می‌آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرار کردن و ترسیدن، عقلانیت نیست. 🔹 ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه درست است. 🍃🌸 @ghafeshgh  👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♦️دوست دارم روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها خاکسپاری شوم... 👈ماجرای جالب یافتن اولین پیکر شهدای مفقود در سوریه از زبان سردار شریفی مسئول ایثارگران سپاه 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید 🍃👌 ما با خدا معامله کردیم و اگر انتظار برگشت پیکر فرزندم را داشتم نقض معامله با خدابود و نقض معامله با خدا شرک است ♦️لحظه‌ی اعلام خبر کشف پیکر شهید مدافع حرم محمود رادمهر به مادر وی و واکنش عبرت‌آموز مادر شهید 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
🍃🔹امام باقر علیه السلام از پیامبر اکرم "صلی الله علیه و آله" نقل فرمودند: «مَنْ آثَرَ طَاعَةَ اللَّهِ بِغَضَبِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَّهُ عَدَاوَةَ كُلِّ عَدُوٍّ وَ حَسَدَ كُلِّ حَاسِدٍ وَ بَغْيَ كُلِّ بَاغٍ وَ كَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ نَاصِراً وَ ظَهِيراً» ♦️ هر كه فرمانبردارى خداوند را بر ناخشنودی مردم مقدّم دارد (و در اطاعت از خدا كارى کند كه مردم از او راضى نباشند)، خداوند دشمنى كردن هر دشمنى و رشك بردن هر حسودى و ستم هر ستمكارى را از او باز دارد، و خداى عزّوجلّ ياور و پشتيبان او شود. 📚 كافى، ج ۲، ص ۳۷۳، ح ۲ 🍃🌸 @ghafeshgh  👈👈
🍃🔹بازگویی آینده از لسان پیامبر اکرم صل الله علیه وآله وسلم 🍃🌸 @ghafeshgh  👈👈
حلالیت خواستن و شفاعت کردن طلب حلالیت و تقاضای شفاعت بچه ها از هم، رایج ترین عباراتی بود که دائم بین آنها مبادله می شد. مثل التماس دعا منتهی در شب های عملیات، همه چیز صورت دیگری به خود می گرفت. واقعاً بچه ها به هم التماس می کردند و عاجزانه از هم می خواستند که در مقام شهادت، از شفاعت آنها دریغ نکنند. این عبارات را در حالی می گفتند که غرق اشک و آه و حسرت دیدار هم بودند و جداً خود را به چیزی نمی گرفتند و احساس فقیری و بی نوایی می کردند. 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃📣صدای رزمنده‌ها را سوغاتی می‌آوردم! 👈🏻عصمت احمدیان بانویی است که نمی‌‌خواست مادران دیگر هم مثل او از فرزندانشان بی خبر بمانند، با وانت خودش تدارکات را به جبهه‌‌ها می‌رساند و با ضبط کوچکی که داشت، صدای رزمنده‌ها را ضبط می‌کرد و برای خانواده‌هایشان سوغاتی می‌آورد ⏯ فایل کامل مستند را در آپارات : https://aparat.com/v/VBIQ1 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
🍃♦️تجلی واقعی عقلانیت.... 🔹علی مسجدیان از رزمندگان پر سابقه ی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) چنین روایت میکند: 🔹اواسط اردیبهشت ماه سال ۶۱، مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس، حسین خرازی نشست ترک موتورم و گفت: بریم یک سر به خط بزنیم. 🔥بین راه، به یک نفربر بی ام پی برخوردیم که در آتش میسوخت و چند بسیجی هم عرق ریزان و مضطرب، سعی میکردند با خاک و آب، شعله ها را مهار کنند. 🔹حسین آقا گفت: اینا دارن چیکار میکنن؟ وایسا بریم ببینیم چه خبره؟. 🔥هُرم آتش نمی گذاشت کسی بیشتر از دو-سه متر به نفربر نزدیک شود. از داخل شعله ها سر و صدای می آمد. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد. من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو-سه متری، می پاشیدیم روی آتش. 👈جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با اینکه داشت می کنیم سوخت اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر ما را درآورده بود. بلند بلند فریاد میزد: 🤲خدایا! الان پاهام داره میسوزه میخوام اونور ثابت قدمم کنی. خدایا! الان سینه ام داره میسوزه، این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه. خدایا! الان دستام سوخت، میخوام تو اون دنیا دستام رو طرف تو دراز کنم، نمیخوام دستام گناه کار باشه. خدایا!صورتم داره میسوزه، این سوزش برای امام زمان، برای ولایت ،اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت. 👁اگر به چشمان خودم ندیده بودم، امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی، چنین حرف هایی بزند. انگار خواب میدیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود، همان طور که ذره ذره کباب میشد، این جمله ها را خیلی مرتب و روان فریاد میزد. 🔥آتش که به سرش رسید، گفت: 🤲خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم. لااله الا الله، لااله الا الله، خدایا خودت شاهد باش،خودت شهادت بده آخ نگفتم. به این جا که رسید سرش با صدای تَقّی ترکید و تمام. آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم. بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت. یکی با کف دست به پیشانی اش میزد، یکی زانو زده و روی سرش میزد، یکی با صدای بلند گریه میکرد. سوختن آن بسیجی همه ما را سوزاند. 💦حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت: 🤲خدایا ما جواب اینارو چجوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا مارو نگه نمیداره، بگه جواب اینارو چی میدی ؟ 🔸حالش خیلی خراب بود. آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال میرفت. زیر بغلش رو گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور ، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آنقدر گریه کرد که پیراهن کُره ای و حتی زیرپوشم خیسِ اشک شد. دو ساعت بعد از همان مسیر برمیگشتیم، که دیدیم سه-چهار نفر دور یه چیزی حلقه زده و نشسته اند. حسین گفت: وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن. یه چیزی بیاد بِینِشون(خمپاره)،همه باهم تلف میشن. همون یکی بس نبود؟. نزدیکشان ترمز زدم. یکی شان بلند شد و گفت: حسین آقا جمعش کردیما!. حسین گفت: چی چی رو جمع کردین؟ طرف گفت: همه ی هیکلش شد همین یه گونی. فهمیدیم،جنازه ی همان شهید را میگوید که دو ساعت قبل داخل نفربر سوخت. دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا میخواندند. حسین آقا از موتور پیاده شد و گفت:جا بدید ماهم بشینیم، با هم بخونیم. ان شاالله مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم. 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈