eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 داستان ماشا ، قسمت هشتم 🌸 🌹 ماشا با خنده از ریسا پرسید : 🌹 باید برام تعریف کنی 🌹 که چرا با حجاب شدی ؟ ☘ ریسا هم لبخندی زد و گفت : ☘ با حجاب شدم تا به خدا برسم . 🌹 ماشا خندید و گفت : 🌹 این که جمله منه ، 🌹 قبول نیست ، تو تقلب کردی . 🌟 هر دو کلی خندیدند و شوخی کردند . 🌹 ماشا گفت : 🌹 خب منتظرم ، تعریف کن ، 🌹 باید بگی چی شد که با حجاب شدی ؟ ☘ ریسا گفت : ☘ یادته دو سال پیش ، ☘ توی آخرین ملاقاتمون ؟! ☘ اگر یادت باشه ☘ من روسری تو رو برداشتم ☘ و روی سرم گذاشتم ؟؟! 🌹 ماشا گفت : آره یادمه چطور ؟ ☘ ریسا گفت : ☘ وقتی روسری رو سرم کردم ؛ ☘ آرامش عجیبی بهم دست داد ، ☘ آرامشی که نه از رقاصی کسب کردم ☘ نه از موسیقی و نوازندگی ؛ ☘ و نه از ارتباط های زشت و نامشروع خودم . ☘ آرامشی که فقط و فقط ، 👈 بوی خدا می داد . ☘ به قول جاک ، ☘ احساس کردم مثل حضرت مریم شدم . ☘ همین احساس ، ☘ یک جرقه ای در دلم زد . ☘ آن لحظه ای هم که گفتی : ☘ با حجاب شدم تا به خدا برسم ، ☘ باعث شد به کلی آتیش بگیرم . ☘ یک سال با خودم کلنجار می رفتم ☘ نمی دونستم که با حجاب بشم یا نه ؟ ☘ خیلی می ترسیدم . ☘ فکر می کردم ☘ مردم منو با این حجاب نمی خوان ، ☘ فکر می کردم با وجود حجاب ، ☘ دیگه نمی تونم کار کنم . ☘ می ترسیدم ☘ می ترسیدم به خاطر حجاب ، ☘ دوستام ، منو مسخره کنن ☘ همین جوری گذشت تا پارسال ، ☘ همین جوری با خودم درگیر بودم ☘ تا اینکه یک شب ، ☘ اتفاق عجیبی برام افتاد . 🌹 ماشا که مشتاق شنیدن بود گفت : 🌹 خوب ریسا تعریف کن چی شد ؟ 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🇮🇷 اگر واقعاً می‌خواهید 🇮🇷 همسرتان را خوشحال کنید ؛ 🇮🇷 نشان دهید که واقعاً به او اعتماد دارید . 🇮🇷 به‌جای بازجویی و چک کردن همسرتان ، 🇮🇷 به او عشق و محبت هدیه کرده ، 🇮🇷 و بر روی اعتماد به‌ نفس خود کارکنید . 💟 @ghairat
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ، 👈 پرهیز از بدبینی و بدگمانی است . 🇮🇷 به همسرتان اعتماد کنید و این را بدانید 🇮🇷 که اولا تجسس در اسلام حرام است 👈 ولا تجسسوا ( سوره حجرات ) 🇮🇷 دوما مچ گیری و رفتار پلیسی شما ، 🇮🇷 همسرتان را به یک دروغگوی حرفه ای 🇮🇷 و پنهان کار ، تبدیل می کند . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت نهم 🌸 ☘ ریسا گفت : ☘ از مهمونی داشتم می اومدم ☘ که چندتا مرد ناکس به من حمله کردند ☘ من فرار کردم ☘ ولی توی یه کوچه بن بست گیر افتادم ☘ هر چی طلا و جواهرات با خودم داشتم ☘ بهشون دادم ولی بازم ول کن نبودن ☘ لعنتیا می خواستن بهم تجاوز کنن ☘ من خیلی ترسیده بودم ☘ هر چی داد زدم ، خواهش کردم ☘ اما انگار کسی صدامو نشنید ☘ هیچ کس کمکم نکرد ☘ گریه و زاری کردم ، التماسشون کردم ☘ خواهش کردم که کاری به کارم نداشته باشن ☘ اما فایده ای نداشت . ☘ وقتی دست یکیشون بهم رسید ☘ از ته دلم ، خدا رو صدا زدم ☘ ناگهان انعکاس صدای خودم رو شنیدم ☘ که می گفت : خدا ، خدا ، خدا ، ... ☘ نمی دانم چرا و چطور شد که یاد خدا افتادم ☘ نفهمیدم چی شد که خدا رو صدا زدم ☘ ولی اینو می دونستم که در اون موقعیت ، ☘ غیر از خدا ، ☘ کسی نمی تونست به من کمک کنه ☘ بعد از اینکه خدا رو صدا زدم ☘ یه اتفاق خیلی عجیبی افتاد 🌹 ماشا با ذوق و شوق ، 🌹 به حرفهای ریسا گوش می داد . 🌹 و با شور و هیحان فراوان گفت : 🌹 خُب ... 🌹 چه اتفاقی افتاد ؟! چی شد مگه ؟ 🌟 اشک از گوشه چشمان ریسا سرازیر شد 🌟 و با گریه گفت : ☘ ناگهان یه نوری از پشت سرم ظاهر شد ☘ دیدم پسرا به پشت من نگاه می کردند ☘ من از ترس پسرا ، ☘ جرائت نکردم ببینم پشتم چه خبره ☘ ولی پسرارو دیدم ، که از روی ترس ، ☘ آرام آرام به عقب بر می گشتند . ☘ و یه دفعه فرار کردند . ☘ سرم رو به عقب برگردوندم ☘ دیدم سه تا مرد قوی هیکل و قد بلند ، ☘ اما خیلی زیبا و خیلی نورانی ، ☘ از اون نور ، بیرون اومدند . ☘ منم خیلی ترسیده بودم . ☘ نمی دونستم که دوستن یا دشمن ☘ نمی دونستم میشه بهشون اعتماد کنم ☘ یا مثل اون پسرا فرار کنم ☘ همونطور که روی زمین افتاده بودم ☘ با عجله به پشت بر می گشتم ☘ تا اینکه پشتم به دیوار برخورد . ☘ یکی از اونا به من نگاهی کرد و گفت : 🌸 نترس خانم 🌸 ما از طرف خدا ، برای کمک به شما اومدیم ، 🌸 از این به بعد ، هر وقت مشکلی داشتی 🌸 بازم ، فقط خدا رو صدا بزن . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🔥 این ۵ عامل ، به راحتی می توانند 🔥 شادی و زندگی شما را ، نابود کنند . 📛 ۱. مقایسه کردن زندگی خود با دیگران 📛 ۲. فکر کردن به گذشته و آینده 📛 ۳. تمرکز بر روی نداشته‌ ها 📛 ۴. دنبال مقصر گشتن برای اشتباهات 📛 ۵. راضی نگه‌ داشتن همه از خود @ghairat
🌸 یکی از اشتباهات همسران این است 🌸 که دیدگاه‌های متفاوت همسرشان را ، 🌸 به عنوان دلیلی برای اثبات بی علاقگی وی 🌸 تعبیر می‌کنند ؛ و تصور می‌کنند 🌸 اگر همسرشان به آن‌ها علاقه داشت ، 🌸 حتما اعتقاداتش را تغییر می‌ داد . 🌸 البته ایجاد تغییر درباره رفتار‌های ظاهری 🌸 مانند نوع لباس پوشیدن 🌸 یا طرز غذا خوردن ، 🌸 کار چندان سختی نیست . 🌸 اما زمانی که موضوع مورد بحث ، 🌸 ارزش‌ها و اعتقاداتی باشد 🌸 که از دوران کودکی ، 🌸 در ما شکل گرفته است ، 🌸 شاید تغییر کامل و گسترده ممکن نباشد ؛ 🌸 بنابراین شما هم اصرار بر تغییر وی نکنید 🌸 بلکه با عمل و اخلاق خوبتان ، 🌸 او را به اعتقادات خداپسندانه 🌸 تشویق نمائید . 💟 @ghairat
💍 اگر زن و شوهری قهر کنند 💍 قرار نیست خانواده ها دنبال مقصر بگردند 💍 قرار نیست آنها را قضاوت کنند 💍 و قرار نیست طرف یکی از زوجین را بگیرند 💍 بلکه تنها وظیفه‌ی ما بزرگترها ، 💍 آشتی دادن آنهاست . 💍 حتی اگر لازم باشد از دروغ مصلحتی ، 💍 برای آشتی دادنشان استفاده کنید ؛ 💍 حتما باید اینکار را بکنید . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت دهم 🌸 🌟 ماشا گفت : 🌹 خُب ، نفهمیدی کی بودن ؟ 🌟 ریسا گفت : ☘ همون جا غش کردم ☘ و دیگه چیزی نفهمیدم ☘ تا فرداش ☘ که در بیمارستان به هوش اومدم ☘ از همون جا و همون روز ، ☘ من با حجاب شدم ، ☘ ولی نه مثل تو ☘ تو با حجاب که شدی ☘ همه کارهای زشت و گناه آلود رو ، ☘ به خاطر خدا ، ول کردی ☘ اما من نه نتونستم ☘ کارهای زشتم مثل رقص ، آواز ، نوازندگی ، ☘ شراب خواری ، ارتباط نامشروع و... ☘ همه رو ادامه می دادم ولی با حجاب بودم ☘ راستش ، خودم هم راضی نبودم ☘ حالم از خودم و از کارهام ، ☘ به هم می خورد . ☘ دیگه از اون کارها ، لذت نمی بردم ☘ حال و وضع خودم رو دوست نداشتم ، ☘ از این که مردای هوس باز ، ☘ مثل یک عروسک با من رفتار کنن ، ☘ بدم می اومد . ☘ دوست داشتم اجتماع خودمون ، ☘ منو به عنوان یک انسان بپذیره ☘ نه وسیله جنسی برای ارضای شهوت مردان . ☘ اما چکار می تونستم بکنم ؟ ☘ من یه آدم ضعیفی هستم ☘ که هیچ اراده ای ☘ برای ترک کارهای زشتم نداشتم ☘ به خاطر همین ، ☘ مجبور بودم ادامه بدم ☘ مدتها گذشت ، ☘ تا همین یک ماه پیش ، ☘ راستش با یه مرد مسلمون به نام علی ، ☘ آشنا شدم . ☘ مرد خیلی خوبی بود ☘ با حیا ، با اخلاق ، متدین ، معتقد ... ☘ چهره خیلی نورانی و زیبایی داشت ☘ به دین خودش ، خیلی مقید بود ☘ همیشه عبادت می کرد ☘ و خیلی اهل مطالعه بود ☘ یک کتاب کوچیک ، همیشه باهاش بود ☘ هر جا که بیکار می شد و خلوت می کرد ☘ چند صفحه از اون کتاب رو می خوند . ☘ خیلی عاشق اون کتاب بود ☘ وقتی با هم می نشستیم ☘ داستان های بسیار زیبایی ، ☘ از خدا و پیامبرانش برام می گفت . ☘ باورت نمیشه ☘ همه پیامبرا رو می شناخت ☘ حضرت مسیح ما رو ، ☘ بهتر از خود ما می شناخت . ☘ وقتی با من حرف می زنه ، ☘ احساس آرامش خاصی پیدا می کردم ☘ انگار خود حضرت مسیح بود . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋 💞 خانم عزیز ! 💞 اگر می‌خواهید زندگی مشترکتان ، 💞 به سراشیبی نیفتد 💞 برای شوهرتان تعیین تکلیف نکنید . 💞 این کار مردانگی‌ اش را زیر سوال می‌برد . 💟 @ghairat 🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋
💞 آقایون متاهل و عاشق ! 🌹 از نماز مغرب به بعد ، 👈 حق خانواده است . 🌹 کسی را بدون اجازه همسرتان ، 👈 در این زمان حساس ، شریک نکنید . 🌹 در این زمان ، 👈 فقط برای خانواده و در خدمت خانواده باش 🌹 مگر اینکه با توافق همدیگر ، 👈 به صله رحم بپردازید . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت یازدهم 🌸 🌟 ریسا به فکر عمیقی فرو رفت 🌟 ماشا نیز تبسمی کرد و گفت : 🌹 خوب بعد چی شد ؟ ☘ ریسا سرش را پایین انداخت و گفت : ☘ ازش خواستگاری کردم . ☘ ازش خواهش کردم که با من ازدواج کنه . 🌹 ماشا ( با ذوق زدگی ) گفت : 🌹 خوب ؛ اون چی گفت ؟ ☘ ریسا گفت : ☘ اما اون قبول نکرد ☘ منم خیلی ناراحت شدم ☘ یه دفعه حس کردم که دلم شکست ☘ بعد از کمی مکث و سکوت ، گفت : 🌸 راستش من مسلونم و تو مسیحی ، 🌸 دین من اجازه نمی ده که با تو ازدواج کنم 🌹 ماشا گفت : 🌹 آخی عزیزم ، 🌹 حتما خیلی ناراحت شدی ؟! ☘ ریسا گفت : ☘ تا چند روز ، خیلی حالم بد بود ☘ بعد یاد حرف اون آقاهه افتادم ☘ همون که از نور اومد بیرون که می گفت : 🌸 هر وقت مشکلی داشتی ، 🌸 فقط خدا رو صدا بزن . ☘ من هم شروع کردم به خدا خدا گفتن ☘ خدا رو صدا زدم . ☘ دعا خوندم . ☘ به مناجات با خدا پرداختم . ☘ به حرف زدن با خدا مشغول شدم . ☘ به خواهش و التماس کردن افتادم . ☘ از خدا خواستم که با قدرتش کاری کنه ☘ که علی با من ازدواج کنه ☘ خدا هم دعای منو شنید و اجابتم کرد . ☘ چون همون شب که خوابم برد ☘ علی رو در خواب دیدم . ☘ که کنار یک پیرمرد ، نشسته بود . ☘ من هم اجازه گرفتم که کنارشون بشینم . 🌷 پیرمرد با لبخند گفت : 🌷 بیا بنشین دخترم ☘ بعد ازم پرسید : 🌷 آقا علی ما رو دوست داری ؟ ☘ من هم در همون عالم خواب ، ☘ خجالت کشیدم و گفتم : بله ☘ پیرمرد دوباره گفت : 🌷حاضری به خاطر علی ، مسلمون بشی ؟! 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
16.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 آهنگ آرامبخش از علی فانی 🌹 ندیدم شهی در دل آرایی تو 🌹 به قربان اخلاق مولایی تو @ghairat