eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 داستان ماشا ، قسمت سیزدهم 🌸 🌟 ریسا ، در حالی که چشمانش ، 🌟 پر از اشک شده بود ؛ 🌟 به ماشا گفت : ☘ خُب ماشا جون ، این داستان من بود . ☘ تو چی ؟ تو این مدت چکار می کردی ؟ ☘ از وضعیت الآنت راضی هستی ؟ 🌹 ماشا گفت : 🌹 آره عزیزم خیلی راضیم ، 🌹 الآن هم نسبت به قبل خوشبخت ترم 🌹 راستی عروسیتو هم تبریک می گم 🌟 ریسا گفت : ☘ ممنون عزیزم ☘ تو همیشه در حق من لطف داری ☘ راستی ماشا ☘ دلت برای گذشته ات تنگ نشده ؟ 🌟 ماشا گفت : 🌹 نه بابا ! 🌹 اتفاقا هر وقت یاد اون روزا می افتم 🌹 حالم خیلی بد می شه . 🌹 دیگه از جلوه هاو صورتای کاذب ، 🌹 مثل بی حجابی و آرایش ، بدم میاد . 🌟 ریسا گفت : ☘ یعنی دیگه آرایش نمی کنی 🌟 ماشا گفت : 🌹 آرایش و اون مسخره بازی ها ، 🌹 دیگه برام بی‌ارزش و منفور شده . 🌟 ریسا گفت : ☘ البته ماشا جون ، ☘ خداییش الآن نسبت به قبل ، ☘ خیلی خشکل تری ، ☘ انگار صورتت نورانی شده . ☘ اون موقع ها ، ☘ هزار جور آرایش میزدی ☘ تا صورتت باز بشه ، ☘ اما الآن نور معنویت ، ☘ خیلی تو رو خشکل کرده . 🌟 ریسا ، ماشا را به خانه خودش برد . 🌟 با هم می گفتند و می خندیدند . 🌟 و خاطرات گذشته را مرور می کردند . 🌟 با همدیگر ، شام را آماده می کردند . 🌟 ریسا ، هر لحظه به ساعت نگاه می کرد 🌟 و منتظر آمدن شوهرش بود . 🌟 نزدیکای غروب ، علی از سر کار آمد . 🌟 ریسا با یک لیوان شربت ، 🌟 منتظر بالا آمدن علی شد . 🌟 علی در خانه را که باز می کند 🌟 مثل همیشه ریسا را می بیند 🌟 که شربت به دست ، منتظرش بود . 🌟 خوشحال و خندان ، همدیگر را بغل کردند . 🌟 و به طرف ماشا رفتند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🔮 جالب است که بدانید 🔮 مقایسه شوهر شما ، با پدرش ، 🔮 برای شوهرتان ، بسبار آزار دهنده است . 🔮 در میان همه اعضای خانواده همسرتان ، 🔮 شوهرتان از اینکه با پدرش مقایسه شود ، 🔮 بیشتر از هر چیزی نفرت دارد . 🔮 درست است که روانشناسان می‌گویند : 🌹 پسرها تا اندازه زیادی ، 🌹 شبیه پدرشان هستند . 🌹 و حتی اشتباهات پدر خود را ، 🌹 در زندگی خود تکرار می‌کنند . 🔮 اما کمتر پسری یافت می شود 🔮 که حاضر به پذیرفتن این واقعیت باشد . 🔮 آنها دوست دارند همیشه ، 🔮 یک سر و گردن از پدر خود جلوتر باشند 🔮 و هیچ‌ وقت نمی‌ پذیرند 🔮 که اشتباهات پدرشان ، 🔮 که از کودکی آنها را ، آزار می‌داده را ، 🔮 بعدها در زندگی خود تکرار ‌کنند . @ghairat
⚜ شوهرخواهرم این کار رو خوب بلده ⚜ از برادرم یاد بگیر ⚜ ببین پسر عمو یا پسرداییت چکار می‌کنه ⚜ کاش مثل برادرت بودی و... 🛡 گفتن این جملات به همسرتان ، 🛡 این پیام را به او می‌رساند 👈 که تو بی‌ عُرزه هستی ! 🛡 و این کار موجب می شود 🛡 تا همسرتان از شما متنفر شود 🛡و همچنین رابطه اش با مردانی که ، 🛡 با آنها مقایسه شده ، ویران گردد . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت چهاردهم 🌸 🌟 ریسا به علی گفت : ☘ عزیزم ! این دوست منه ، ☘ همونیه که ازش تعریف می کردم 🍎 علی گفت : ماشا خانم ؟! ☘ ریسا گفت : ☘ بله عزیزم ، این همون ماشاست 🌟 ماشا ، آرام و با احترام ، 🌟 از جا برخاست و به علی سلام کرد . 🍎 علی گفت : 🍎 سلام ماشا خانم 🍎 خیلی خوش اومدید 🍎 ریسا خیلی از شما تعریف می کرد 🍎 خوشحالم که از نزدیک ، 🍎 شما رو زیارت می کنم . 🌹 ماشا گفت : 🌹 ریسا به من لطف دارند ☘ ریسا گفت : ☘ لطفا بشینید ، خسته نشین 🌟 ماشا گفت : 🌹 نه دیگه خواهر ، من باید برم ☘ ریسا گفت : چی داری میگی ؟! ☘ اگه بری ، آقا علی منو می کشه ☘ انشالله امشب ، شام پیش مایی 🌟 علی گفت : 🍎 بله خواهر من 🍎 لطفا امشب ، شام رو پیش ما بمونید 🌟 ماشا تبسمی کرد و گفت : 🌹 چشم می مونم ، ممنون 🌟 علی ، بعد از دیدن ماشا در خانه خود ، 🌟تصمیم گرفت 🌟 که یکی از دوستانش به نام حسن را ، 🌟 با ماشا آشنا کند ؛ 🌟 به خاطر همین ، به حسن زنگ زد 🌟 و او را به شام دعوت کرد . 🌟 تا به این بهانه ، 🌟 این دو ، همدیگر را ببینند . 🌟 و شاید بپسندند . 🌟 سپس علی به ریسا گفت : 🍎 خانمم ! یه مهمون دیگه هم داریم 🍎 انشالله قراره آقا حسن هم بیان سمتمون 🌟 حسن آمد ؛ ماشا را هم دید . 🌟 و از مهمانی ، چند روز گذشت ؛ 🌟 ولی حسن ، هیچ حرفی از ماشا نزد . 🌟 علی به محل کار حسن رفت . 🌟 و نظرش را در مورد ماشا پرسید . 🌟 حسن گفت : 🇮🇷 ماشا دختر خوبی هست 🇮🇷 با حجاب هم هست 🇮🇷 ولی من نمی خوام با یه خارجی ازدواج کنم 🇮🇷 من فقط با دختر ایرانی ازدواج می کنم 🌟 علی گفت : 🍎 تصمیم شما جدیّه برادر !؟ 🌟 حسن گفت : 🇮🇷 بله داداش ، من کاملا جدی ام . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌸 اگر نمی‌خواهید رابطه همسرتان را ، 🌸 با مردهای اطرافتان ویران کنید 🌸 و او را نسبت به احترامی که 🌸 برای مردهای دیگر قائلید ، حساس کنید ، 🌸 پس هرگز از او نخواهید 🌸 که از یکی از مردهای فامیل‌ ، 🌸 چیزی را یاد بگیرد 🌸 یا از رفتارهای‌ شان الگوبرداری کند . 💟 @ghairat
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام را به شما دوستان و همراهان گرامی ، تبریک عرض می کنیم . ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🇮🇷 از اختلافات و تفاوت‌های شما و همسرتان ، 🇮🇷 می توانید با هنرمندی تمام ، 🇮🇷 به عنوان یک فرصت برای نزدیک شدن به هم ، 🇮🇷 استفاده کنید ؛ 🇮🇷 نه به عنوان سلاحی برای جنگیدن با هم . 💟 @ghairat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍎 از پیامدهای روابط آزاد دختر و پسر ، 👈 عدم اعتماد به جنس مخالف است . 🍎 دختر و پسر ، به خاطر این بی اعتمادی ، 🍎 یا ازدواج نمی کنند 🍎 و یا اگر ازدواج کنند 🍎 در زندگی مشترک ، دچار مشکل می شوند 💟 @ghairat
🇮🇷 هر دختر و پسری یا هر زن و مردی 🇮🇷 تفاوت‌های جسمی و روانی زیادی دارند 🇮🇷 و زمانی که زندگی مشترک را آغاز کنند 🇮🇷 هر کدام از طرفین مسئولند 🇮🇷 تا تفاوت‌های فرد مقابل را بشناسند 🇮🇷 زوجین می‌توانند با تفاوت‌ها کنار بیایند 🇮🇷 و میان اعتقاداتشان موازنه ایجاد کنند . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت پانزدهم 🌸 🌟 پس انداز ماشا ، رو به اتمام بود . 🌟 به این فکر افتاد که به دنبال کار برود . 🌟 اما هرجا می رفت ، 🌟 موقعیت شغلی آنها جوری بود ، 🌟 که اجازه نمی دادند او با حجاب باشد 🌟 پیشنهادهایی هم از گروه های موسیقی داشت 🌟 ولی باز قبول نمی کرد . 🌟 به محله مسلمانان رفت . 🌟 و سراغ مسجد را گرفت . 🌟 هنگام نماز مغرب و عشا ، 🌟 وارد مسجد شد . 🌟 پس از نماز ، با خدا ، درد دل کرد 🌟 و به دعا و مناجات پرداخت . 🌟 پس از دعا و مناجات ، 👈 با امام جماعت مسجد ملاقات کرد . 🌟 و از ایشان ، کسب تکلیف نمود . 🌟 حاج آقا ، با دوستانش تماس گرفت . 🌟 و به کمک آنان ، 🌟 کاری در شرکت صنایع مواد غذایی ، 🌟 برای ماشا پیدا کردند . 🌟 و چون کار آنان با بهداشت بود ، 🌟 مجبور بود لباس سرتاسری بپوشد . 🌟 به طوری که فقط چشمهای او پیدا بود . 🌟 ماشا ، از انتخاب این شغل خوشحال بود 🌟 و از اینکه با حجاب کامل می تواند کار کند 🌟 خیلی شاد و راضی بود . 🌟 روزها ، در شرکت کار می کرد 🌟 و شبها ، علاوه بر عبادت ، 🌟 به درس و تحقیق و مطالعه می پرداخت 🌟 و هر روز نزد امام جماعت مسجد رفته ، 🌟 و خواهش می کرد تا کتاب های اسلامی ، 🌟 به او معرفی کند . 🌟 ماشا ، خانه ای کنار مسجد ، 🌟 برای خود اجاره کرد . 🌟 و هر شب نمازهای مغرب خود را ، 🌟 در مسجد به جماعت می خواند . 🌟 بعد از نماز نیز ، از کتابخانه مسجد ، 🌟 کتاب هایی را که حاجی معرفی می کرد 🌟 می گرفت و مطالعه می نمود . 🌟 ماشا ، به پنج زبان اروپایی ، مسلط شد 🌟 و خیلی زود ، دعوتنامه های زیادی ، 🌟 برای تدریس در دانشگاه و مدارس ، دریافت نمود . 🌟 ماشا ، به عنوان تنها استاد و معلم مححبه ، 🌟 خیلی زود ، مشهور شد . 🌟 او ، با اخلاق خوبش ، ادب و نزاکتش ، 🌟 و مسلط بودن بر تمام ادیان ، 🌟 موفق شد چند دانشجو را ، 👈 قانع و مسلمان کند . 🌟 اما فعالان کلیسا و مسیحیت ، 🌟 وجود ماشا در دانشگاه ها و مدارس را ، 🌟 خطری جدی برای خود و دینشان می دیدند 🌟 فلذا در صدد ، قتل او بر آمدند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌹 رحلت شهادت گونه حضرت معصومه 🌹 سلام الله علیها ، 🌹 بر شما دوستان و همراهان عزیزم ، 🌹 تسلیت عرض می کنم .
🍂 برای شاد کردن مرد زندگی‌ تان ، 🍂 نیازی نیست که حتماً شوخ‌ طبع باشید 🍂 بلکه گاهی انجام کارهای مورد علاقه او 🍂 می‌تواند باعث ایجاد شادی همسرتان شود 🍂 مثلا ؛ 🍂 لباس‌هایی که او دوست دارد را بپوشید 🍂 و حداقل دو بار در هفته ، 🍂 غذاهای مورد علاقه او را درست کنید . @ghairat