eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
17 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 داستان ماشا ، قسمت دوم 🌸 🌟 ماشا در حال تمرین موسیقی بود . 🌟 تلفن به صدا در آمد . 🌟 خبر غم انگیز و بهت آمیز به او دادند . 🌟 به ماشا خبر دادند 🌟 که ماندانا ، نزدیکترین دوستش ، 🌟 بر اثر یک حادثه ، در شهری دیگر ، 🌟 به حالت کما رفته است . 🌟 ماشا نمی‌دانست چکار کند ؛ 🌟 به سمت ماندانا برود یا بماند ؛ 🌟 ماشا نمی دانست که چطور می‌تواند 🌟 به ماندانا کمک کند 🌟 و همین امر ، او را بسیار آزار می داد . 🌟 غم و نگرانی و اضطرب ، بر ماشا حاکم شد 🌟 ناخواسته به خلوتی از خانه پناه برد . 🌟 ولی نمی دانست چکار باید بکند . 🌟 گوشه ای آرام نشست . 🌟 و سرش را به سمت آسمان بالا برد . 🌟 قطره های اشک ، آرام آرام ، 🌟 از چشمان زیبا و درخشانش ، 🌟 بر گونه های نرم و صافش فرود می آمدند . 🌟 لبان او ، به آرامی باز و بسته می شدند . 🌟 و زیر لب ، چیزی می گفت ؛ 🌟 که باعث بیشتر باریدن چشمانش می شد 🌟 برای اولین بار ، دست به دعا برداشت . 🌟 و از خدای بزرگ ، 🌟 برای شفای بهترین دوستش ، کمک خواست . 🌟 دختری که تا آن روز خدا را نمی شناخت 🌟 و عمری است که با خدا قهر بود 🌟 و اهل دعا و مناجات نبود ، 🌟 اکنون دیوانه وار به خدا پناه برد 🌟 به قدری دعا و گریه کرد ؛ 🌟 که گونه های سفیدش ، 🌟 از شدت خیسی ، 🌟 در زیر چراغ اتاق ، 🌟 به درخشش در آمدند . 🌟 به خدا التماس می کرد تا به ماندانا رحم کند 🌟 بعد از دو سه ساعت 🌟 در همان حال دعا و گریه و مناجات ، 🌟 ناگهان خوابش برد . 🌟 روز بعد با صدای تلفن ، 🌟 از خواب بیدار شد . 🌟 فورا به سمت آینه رفت ، 🌟 جای اشک های خشک شده ، 🌟 روی گونه هایش باقی مانده بود . 🌟 با آن حالت ، تلفن را برداشت . 🌟 ماندانا پشت خط بود . 🌟 ماشا از شنیدن صدای ماندانا ، 🌟 خیلی خوشحال و ذوق زده شده بود 🌟 و جیغ و فریاد شادی سر داد . 🌟 و با صدای گرفته گفت : 🌹 سلام ماندانا جون ، چطوری عزیزم ؟ 🌹 حالت چطوره ؟ 🌹 بهم گفتن رفتی تو کما . 🌟 ماندانا هم با صدای خسته گفت : 🌷 ممنون عزیزم ، خیلی خوبم 🌟 ناگهان ماندانا پشت گوشی ، گریه کرد ؛ 🌟 ماشا هم که به زور خودش را گرفته بود ، 🌟 ناگهان به گریه افتاد . 🌟 ماشا به ماندانا گفت : 🌹 چی شده عزیزم ؟ اتفاقی افتاده ؟! 🌹 دکترا چیزی گفتند ؟ 🌟 ماندانا بغض کرد و گفت : 🌷 یه اتفاق عجیبی برام افتاده ... 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
💞 هیچ وقت شوهرتان را ، 💞 با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید . 💞 حتی اگر آن مرد ، بهتر از شوهرتان باشد . 💞 هیچ موضوعی نباید باعث شود 💞 که مردان دیگر را ، 👈 با همسرتان مقایسه کنید . 💟 @ghairat 👈
💞 هیچ وقت از مرد زندگی‌تان نخواهید 💞 تا کاری را ، از دیگر مردان یاد بگیرد . 💞 همسر شما نیاز دارد احساس کند 💞 که از مردهای دیگر ، توانمند‌تر است . 💞 و حتی اگر این‌طور نباشد ، 💞 شما حق ندارید این حس را از او بگیرید . 💞 اگر می‌خواهید همسرتان چیزی را یاد بگیرد ، 💞 باید از روش غیرمستقیم‌تری استفاده کنید . 💟 @ghairat 👈
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 آهنگ آرامبخش به طاها به یاسین ۱ 🇮🇷 با صدای علی فانی 💟 @ghairat
💞 وقتی به قصد عشقبازی 💞 به سوی همسرتان می روید ، 👈 در آغوش فرشتگان خواهید بود . 💞 و وقتی به آمیزش بپردازید ، 👈 گناهانتان مثل برگ درختان ، فرو می ریزد 💞 و وقتی غسل کنید و خود را بشویید 👈 از گناهان بیرون می روید . 🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 📖 کتاب شریف الکافی ، ج۵ ، ص۴۹۶ 💟 @ghairat 💖
🌸 داستان ماشا ، قسمت سوم 🌸 🌟 ماندانا بغض کرد و گفت : 🌷 اتفاق عجیبی برام افتاده 🌷 من مرگ رو به چشم خودم دیدم ، 🌷 باورت نمی شه ولی ... 🌷 من داشتم می مردم ... 🌷 اما ... 🌟 ماندانا ، سکوت کرد 🌟 و ماشا با تعجب گفت : 🌹 اما چی عزیزم ؟ چی شده ؟ 🌟 ماندانا گفت : 🌷 اما ... اما تو نذاشتی من بمیرم 🌟 ماشا با تعجبی توصیف ناپذیر گفت : 🌷 من نذاشتم ؟ ! 🌷 یعنی چی من نذاشتم ؟! 🌷 چطور ؟! 🌟 ماندانا با گریه گفت : 🌷 در اون حالت بیهوشی ، 🌷 من تو رو دیدم ماشا . 🌷 به خدا خودت بودی 🌷 که پر از نور شده بودی 🌷 داشتی با خدا حرف می زدی ، 🌷 داشتی تلاش می کردی 🌷 که روح منو به بدنم برگردونی 🌷 دیدم که خیلی برای زنده موندنم 🌷 گریه و زاری می کردی 🌷 به فرشته ها اصرار می کردی 🌷 که منو با خودشون نبرن 🌷 دیدم که خدا ، 🌷 به خاطر اشکای تو ، 🌷 به خاطر دعاهای تو ، 🌷 به خاطر حال و هوای معنوی ای که داشتی ، 🌷 به فرشته ها دستور داد 🌷 که منو رها کنن . 🌟 ماشا ، مات و مبهوت ، 🌟 به حرفهای ماندانا گوش می کرد . 🌟 اشک از چشمانش ، سرازیر شد . 🌟 کم کم همه عالم ، در چشمان او ، 🌟 تیره و تار شد . 🌟 گوشی از دستانش افتاد . 🌟 و صدای ماندانا که الو الو می گفت ، 🌟 انگار به گوش ماشا نمی رسید . 🌟 ماشا ، نگاهی به آسمون انداخت . 🌟 قطره های اشک در چشمانش برق می زد . 🌟 با گریه و بغضی مثل تیغ در گلو ، 🌟 با خدای خودش درد و دل می کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
💖 هیچ زنى نیست 💖 که جرعه‏ اى آب به شوهرش بنوشاند 💖 مگر آن که این عمل او ، 💖 برایش بهتر از یک سال عبادت باشد 💖 سالی که روزهایش را روزه بگیرد 💖 و شبهایش را به عبادت سپرى کند . 🌷 پیامبر رحمت 🌷 📖 إرشاد القلوب ص ۱۷۵ 📖 منتخب میزان الحکمه ص ۲۵۴ @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت چهارم 🌸 🌟 ماشا گوشه ای نشست 🌟 و با گریه به مناجات با خدا پرداخت و گفت : 🌹 خدایا ! ماندانا چی داره می گه ؟ 🌹 یعنی واقعا من نذاشتم اون بمیره ؟ 🌹 یعنی واقعا تو دعای منو شنیدی ؟ 🌹 یعنی شنیدی و اجابتم کردی ؟ 🌹 آخه چطور ممکنه ؟ 🌹 خدایا ! این اولین باریه که در زندگیم 🌹 از تو چیزی خواستم و تو هم ردم نکردی ، 🌹 آخه چراااا ؟ 🌹 مگه از من چی دیدی ؟! 🌹 خدایا ! انگار یادت رفته من ماشام 🌹 انگار یادت رفته که من رقاصه ام ، 🌹 انگار یادت رفته که من یه گنه کارم ، 🌹 خدایا ، من بدم ، بی دینم ، 🌹 مگه یادت رفت چقدر مردم رو ، 🌹 با صدا و موسیقی و رقص خودم ، 🌹 منحرف کردم ؟ 🌹 مگه یادت رفت 🌹 چقدر به زیبایی خودم می نازیدم 🌹 و دل از جوونا می بریدم ، 🌹 و به فساد می کشوندم ؟ 🌹 مگه ... 🌟 ناگهان بغض ماشا ترکید 🌟 صدای گریه اش بالا گرفت . 🌟 و با صدای بلند داد زد : 🌹 خدایااااا ! خدااااااا ... 🌹 آخه من کی هستم ؟ 🌹 تو کی هستی ؟ 🌹 خدایا ! تو با من چکار کردی ؟ 🌹 با قلب من چکار کردی ؟ 🌹 از دیشب تا الآن ، داغونم کردی ؟ 🌟 ماشا تا یک ساعت ، 🌟 با خدا می گفت و گریه می کرد . 🌟 با خودش فکر می کرد 🌟 این اولین باری بود 🌟 که از خدا چیزی می خواست 🌟 و انجام شد . 🌟 با اینکه خدا می توانست 🌟 دعایش را رد کند ولی نکرد 🌟 و ماندانا را شفا داد . 🌟 ماشا به خاطر همین ، 🌟 خیلی عاشق مهربانی خدا شد . 🌟 و محبتش به خدا ، بیشتر گشت . 🌟 و در همین حال ، و با همین دل شکسته 🌟 مهمترین تصمیم زندگی اش را گرفت 🌟 تصمیم گرفت که بیشتر با خدا ، 🌟 و دین خدا آشنا شود . 🌟 و برای این کار ، 🌟 به تحقیق و تفحص پرداخت . 🌟 گاهی کتابخانه می رفت . 🌟 گاهی در اینترنت ، جستجو می کرد . 🌟 گاهی از اساتید دانشگاه و اهل کلیسا ، 🌟 و حتی از مسلمانان ساکن روسیه ، 🌟 سوالاتش را مطرح می کرد . 🌟 در مورد همه ادیان تحقیق کرد . 🌟 و در نهایت ، 🌟 به دین اسلام آمد و مسلمان شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 💟 @ghairat 📚
🍎 اولین قدم 🍎 برای خوشحال کردن همسرتان ، 🍎 تولید شادی در درون خودتان هست . 🍎 اگر آدم کینه ای و بداخلاق باشید 🍎 اگر منفی اندیش و بدگمان باشید 🍎 اگر توانایی شاد کردن خود را ندارید ، 🍎 هیچ وقت نمی‌توانید 🍎 همسر و خانواده خود را خوشحال کنید 🍎 بنابراین ؛ اول باید بیاموزید ؛ 🍎 که چگونه یک شخص شوخ‌طبع ، 🍎 مثبت اندیش ، اخلاقی و فعال باشید . 🍎 تمرکز و فکرکردن به خاطرات تلخ گذشته 🍎 شما را کینه ای و افسرده می کند ‌. 💟 @ghairat
🕌 مواظب رفتار و کلامتان باشید ؛ 🕌 تا همیشه خوشبخت و شاد بمانید . 🕌 گاهی کنایه زدن ها 🕌 بی‌ احترامی نسبت به خانواده یکدیگر ، 🕌 لجبازی و کوتاه نیامدن‌ ها ، 🕌 کم‌کم طرف مقابل را ، 🕌 برای ادامه زندگی سرد می‌کند . 💟 @ghairat 💞
🌸 داستان ماشا ، قسمت پنجم 🌸 🌟 ماشا ، وارد محل کار خود شد . 🌟 هیچ کسی از دوستانش ، او را نشناخت . 🌟 اما همه حیرت زده و مات و مبهوت ، 👈 به زیبایی ماشا نگاه می کردند . 🌟 ماشا ، با حجاب و روسری ، 👈 به محل کارش آمده بود . 🌟 به خاطر همین ، کسی او را نشناخت . 🌟 اما چون تیپ و لباس متفاوتی پوشیده بود 🌟 بیشتر مورد توجه و خیره سایرین ، 🌟 قرار گرفت . 🌟 ماشا ، چیزی نگفت و خود را معرفی نکرد . 🌟 ناگهان دیدند این دختر زیبارو و زیباپوش ، 🌟 به طرف کمد و وسایل ماشا رفت . 🌟 و کلید کمد ماشا را نیز داشت . 🌟 یکی از دخترها ، 🌟 برای اعتراض به طرف او رفت . 🌟 و با زبان روسی گفت : 🌷 چرا بدون اجازه ، 🌷 به وسایل ماشا دست می زنی 🌟 ماشا بدون اینکه چیزی بگوید 🌟 به دختره نگاه می کرد . 🌟 دخترک نیز ، با نگاه دقیق از نزدیک ، 🌟 متوجه شد که این دختره ، همان ماشاست . 🌟 و با ذوق زدگی و هیجان زیاد ، 🌟 ماشا را بغل کرد و به همکارانش گفت : 🌷 بچه ها این ماشاست 🌷 که این طوری لباس پوشیده 🌟 همه به طرف ماشا دویدند . 🌟 و او را در لباس و تیپ جدیدش برانداز کردند 🌟 دخترها به روسری ماشا دست می کشیدند 🌟 و با خوشحالی به هم می گفتند : 💞 وای ماشا جون این چقدر خشکله 💞 از کجا آوردی ؟ 💞 وای دختر چه رنگ قشنگی داره 💞 چه گل های زیبایی 💞 لطفا درش بیار ، بذار ما هم بپوشیم 💞 و باهاش عکس بگیریم . 🌟 ماشا گفت : جدی بهم میاد ؟ 🌟 یکی از دخترا به نام ، ریسا گفت : 💞 با این روسری خیلی محشر شدی دختر 🌟 جوال گفت : ☘ ماشا یه چیزی بگم ناراحت نمی شی ؟ 🌟 ماشا گفت : نه بگو 🌟 جوال گفت : ☘ با این تیپ و این روسری ، ☘ خیلی از قبل خشکلتر شدی . 🌟 دخترا از حرف جوال خنده شان گرفت 🌟 و مشغول شوخی شدند . 🌟 ژال که خواننده گروه بود 🌟 با لهجه روسی گفت : 🌹 چه خشکل و زیبا شدی 🌹 قشنگ و دلربا شدی 🌹 مثل گلی مثل طلا 🌹 مثل ماهِ شبا شدی ... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ، 👈 گوش دادن به حرف رهبری است . 🇮🇷 هر جا رهبری ، حرفی زدند 🇮🇷 و ما و مسئولین عمل کردیم ؛ 🇮🇷 پیروز همه میدان ها شدیم . 🇮🇷 مثل پیروزی مقاومت غزه باکمک ایران 🇮🇷 پیروزی لبنان بر اسرائیل و آمریکا 🇮🇷 پیروزی بشار اسد بر داعش 🇮🇷 پیروزی عراق بر داعش 🇮🇷 خاتمه یافتن جنگ ۲۰ ساله قره باغ 🇮🇷 دفع فتنه ها و اغتشاشات و شورش ها 🇮🇷 به قدرت رسیدن سپاه ایران در جهان 🇮🇷 بسیج بچه های مذهبی در کمک جهادی 🇮🇷 طرح کمک های مومنانه و... 🇮🇷 و جایی که به حرف رهبری گوش ندادیم 🇮🇷 به خاک ذلت نشستیم . 🇮🇷 مثل انتخاب افراد ناشایست 🇮🇷 برای ریاست جمهوری و مجلس و شورا 🇮🇷 که حاصل آن گرانی و اختلاس و... است . @ghairat