🌸 داستان ماشا ، قسمت دوم 🌸
🌟 ماشا در حال تمرین موسیقی بود .
🌟 تلفن به صدا در آمد .
🌟 خبر غم انگیز و بهت آمیز به او دادند .
🌟 به ماشا خبر دادند
🌟 که ماندانا ، نزدیکترین دوستش ،
🌟 بر اثر یک حادثه ، در شهری دیگر ،
🌟 به حالت کما رفته است .
🌟 ماشا نمیدانست چکار کند ؛
🌟 به سمت ماندانا برود یا بماند ؛
🌟 ماشا نمی دانست که چطور میتواند
🌟 به ماندانا کمک کند
🌟 و همین امر ، او را بسیار آزار می داد .
🌟 غم و نگرانی و اضطرب ، بر ماشا حاکم شد
🌟 ناخواسته به خلوتی از خانه پناه برد .
🌟 ولی نمی دانست چکار باید بکند .
🌟 گوشه ای آرام نشست .
🌟 و سرش را به سمت آسمان بالا برد .
🌟 قطره های اشک ، آرام آرام ،
🌟 از چشمان زیبا و درخشانش ،
🌟 بر گونه های نرم و صافش فرود می آمدند .
🌟 لبان او ، به آرامی باز و بسته می شدند .
🌟 و زیر لب ، چیزی می گفت ؛
🌟 که باعث بیشتر باریدن چشمانش می شد
🌟 برای اولین بار ، دست به دعا برداشت .
🌟 و از خدای بزرگ ،
🌟 برای شفای بهترین دوستش ، کمک خواست .
🌟 دختری که تا آن روز خدا را نمی شناخت
🌟 و عمری است که با خدا قهر بود
🌟 و اهل دعا و مناجات نبود ،
🌟 اکنون دیوانه وار به خدا پناه برد
🌟 به قدری دعا و گریه کرد ؛
🌟 که گونه های سفیدش ،
🌟 از شدت خیسی ،
🌟 در زیر چراغ اتاق ،
🌟 به درخشش در آمدند .
🌟 به خدا التماس می کرد تا به ماندانا رحم کند
🌟 بعد از دو سه ساعت
🌟 در همان حال دعا و گریه و مناجات ،
🌟 ناگهان خوابش برد .
🌟 روز بعد با صدای تلفن ،
🌟 از خواب بیدار شد .
🌟 فورا به سمت آینه رفت ،
🌟 جای اشک های خشک شده ،
🌟 روی گونه هایش باقی مانده بود .
🌟 با آن حالت ، تلفن را برداشت .
🌟 ماندانا پشت خط بود .
🌟 ماشا از شنیدن صدای ماندانا ،
🌟 خیلی خوشحال و ذوق زده شده بود
🌟 و جیغ و فریاد شادی سر داد .
🌟 و با صدای گرفته گفت :
🌹 سلام ماندانا جون ، چطوری عزیزم ؟
🌹 حالت چطوره ؟
🌹 بهم گفتن رفتی تو کما .
🌟 ماندانا هم با صدای خسته گفت :
🌷 ممنون عزیزم ، خیلی خوبم
🌟 ناگهان ماندانا پشت گوشی ، گریه کرد ؛
🌟 ماشا هم که به زور خودش را گرفته بود ،
🌟 ناگهان به گریه افتاد .
🌟 ماشا به ماندانا گفت :
🌹 چی شده عزیزم ؟ اتفاقی افتاده ؟!
🌹 دکترا چیزی گفتند ؟
🌟 ماندانا بغض کرد و گفت :
🌷 یه اتفاق عجیبی برام افتاده ...
🌹 ادامه دارد ... 🌹
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان
💞 هیچ وقت شوهرتان را ،
💞 با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید .
💞 حتی اگر آن مرد ، بهتر از شوهرتان باشد .
💞 هیچ موضوعی نباید باعث شود
💞 که مردان دیگر را ،
👈 با همسرتان مقایسه کنید .
💟 @ghairat
👈 #مقایسه_همسران
💞 هیچ وقت از مرد زندگیتان نخواهید
💞 تا کاری را ، از دیگر مردان یاد بگیرد .
💞 همسر شما نیاز دارد احساس کند
💞 که از مردهای دیگر ، توانمندتر است .
💞 و حتی اگر اینطور نباشد ،
💞 شما حق ندارید این حس را از او بگیرید .
💞 اگر میخواهید همسرتان چیزی را یاد بگیرد ،
💞 باید از روش غیرمستقیمتری استفاده کنید .
💟 @ghairat
👈 #مقایسه_همسران
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 آهنگ آرامبخش به طاها به یاسین ۱
🇮🇷 با صدای علی فانی
💟 @ghairat
💞 وقتی به قصد عشقبازی
💞 به سوی همسرتان می روید ،
👈 در آغوش فرشتگان خواهید بود .
💞 و وقتی به آمیزش بپردازید ،
👈 گناهانتان مثل برگ درختان ، فرو می ریزد
💞 و وقتی غسل کنید و خود را بشویید
👈 از گناهان بیرون می روید .
🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
📖 کتاب شریف الکافی ، ج۵ ، ص۴۹۶
💟 @ghairat
💖 #عشقبازی_اسلامی
🌸 داستان ماشا ، قسمت سوم 🌸
🌟 ماندانا بغض کرد و گفت :
🌷 اتفاق عجیبی برام افتاده
🌷 من مرگ رو به چشم خودم دیدم ،
🌷 باورت نمی شه ولی ...
🌷 من داشتم می مردم ...
🌷 اما ...
🌟 ماندانا ، سکوت کرد
🌟 و ماشا با تعجب گفت :
🌹 اما چی عزیزم ؟ چی شده ؟
🌟 ماندانا گفت :
🌷 اما ... اما تو نذاشتی من بمیرم
🌟 ماشا با تعجبی توصیف ناپذیر گفت :
🌷 من نذاشتم ؟ !
🌷 یعنی چی من نذاشتم ؟!
🌷 چطور ؟!
🌟 ماندانا با گریه گفت :
🌷 در اون حالت بیهوشی ،
🌷 من تو رو دیدم ماشا .
🌷 به خدا خودت بودی
🌷 که پر از نور شده بودی
🌷 داشتی با خدا حرف می زدی ،
🌷 داشتی تلاش می کردی
🌷 که روح منو به بدنم برگردونی
🌷 دیدم که خیلی برای زنده موندنم
🌷 گریه و زاری می کردی
🌷 به فرشته ها اصرار می کردی
🌷 که منو با خودشون نبرن
🌷 دیدم که خدا ،
🌷 به خاطر اشکای تو ،
🌷 به خاطر دعاهای تو ،
🌷 به خاطر حال و هوای معنوی ای که داشتی ،
🌷 به فرشته ها دستور داد
🌷 که منو رها کنن .
🌟 ماشا ، مات و مبهوت ،
🌟 به حرفهای ماندانا گوش می کرد .
🌟 اشک از چشمانش ، سرازیر شد .
🌟 کم کم همه عالم ، در چشمان او ،
🌟 تیره و تار شد .
🌟 گوشی از دستانش افتاد .
🌟 و صدای ماندانا که الو الو می گفت ،
🌟 انگار به گوش ماشا نمی رسید .
🌟 ماشا ، نگاهی به آسمون انداخت .
🌟 قطره های اشک در چشمانش برق می زد .
🌟 با گریه و بغضی مثل تیغ در گلو ،
🌟 با خدای خودش درد و دل می کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا
💖 هیچ زنى نیست
💖 که جرعه اى آب به شوهرش بنوشاند
💖 مگر آن که این عمل او ،
💖 برایش بهتر از یک سال عبادت باشد
💖 سالی که روزهایش را روزه بگیرد
💖 و شبهایش را به عبادت سپرى کند .
🌷 پیامبر رحمت 🌷
📖 إرشاد القلوب ص ۱۷۵
📖 منتخب میزان الحکمه ص ۲۵۴
@ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت چهارم 🌸
🌟 ماشا گوشه ای نشست
🌟 و با گریه به مناجات با خدا پرداخت و گفت :
🌹 خدایا ! ماندانا چی داره می گه ؟
🌹 یعنی واقعا من نذاشتم اون بمیره ؟
🌹 یعنی واقعا تو دعای منو شنیدی ؟
🌹 یعنی شنیدی و اجابتم کردی ؟
🌹 آخه چطور ممکنه ؟
🌹 خدایا ! این اولین باریه که در زندگیم
🌹 از تو چیزی خواستم و تو هم ردم نکردی ،
🌹 آخه چراااا ؟
🌹 مگه از من چی دیدی ؟!
🌹 خدایا ! انگار یادت رفته من ماشام
🌹 انگار یادت رفته که من رقاصه ام ،
🌹 انگار یادت رفته که من یه گنه کارم ،
🌹 خدایا ، من بدم ، بی دینم ،
🌹 مگه یادت رفت چقدر مردم رو ،
🌹 با صدا و موسیقی و رقص خودم ،
🌹 منحرف کردم ؟
🌹 مگه یادت رفت
🌹 چقدر به زیبایی خودم می نازیدم
🌹 و دل از جوونا می بریدم ،
🌹 و به فساد می کشوندم ؟
🌹 مگه ...
🌟 ناگهان بغض ماشا ترکید
🌟 صدای گریه اش بالا گرفت .
🌟 و با صدای بلند داد زد :
🌹 خدایااااا ! خدااااااا ...
🌹 آخه من کی هستم ؟
🌹 تو کی هستی ؟
🌹 خدایا ! تو با من چکار کردی ؟
🌹 با قلب من چکار کردی ؟
🌹 از دیشب تا الآن ، داغونم کردی ؟
🌟 ماشا تا یک ساعت ،
🌟 با خدا می گفت و گریه می کرد .
🌟 با خودش فکر می کرد
🌟 این اولین باری بود
🌟 که از خدا چیزی می خواست
🌟 و انجام شد .
🌟 با اینکه خدا می توانست
🌟 دعایش را رد کند ولی نکرد
🌟 و ماندانا را شفا داد .
🌟 ماشا به خاطر همین ،
🌟 خیلی عاشق مهربانی خدا شد .
🌟 و محبتش به خدا ، بیشتر گشت .
🌟 و در همین حال ، و با همین دل شکسته
🌟 مهمترین تصمیم زندگی اش را گرفت
🌟 تصمیم گرفت که بیشتر با خدا ،
🌟 و دین خدا آشنا شود .
🌟 و برای این کار ،
🌟 به تحقیق و تفحص پرداخت .
🌟 گاهی کتابخانه می رفت .
🌟 گاهی در اینترنت ، جستجو می کرد .
🌟 گاهی از اساتید دانشگاه و اهل کلیسا ،
🌟 و حتی از مسلمانان ساکن روسیه ،
🌟 سوالاتش را مطرح می کرد .
🌟 در مورد همه ادیان تحقیق کرد .
🌟 و در نهایت ،
🌟 به دین اسلام آمد و مسلمان شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا
🍎 اولین قدم
🍎 برای خوشحال کردن همسرتان ،
🍎 تولید شادی در درون خودتان هست .
🍎 اگر آدم کینه ای و بداخلاق باشید
🍎 اگر منفی اندیش و بدگمان باشید
🍎 اگر توانایی شاد کردن خود را ندارید ،
🍎 هیچ وقت نمیتوانید
🍎 همسر و خانواده خود را خوشحال کنید
🍎 بنابراین ؛ اول باید بیاموزید ؛
🍎 که چگونه یک شخص شوخطبع ،
🍎 مثبت اندیش ، اخلاقی و فعال باشید .
🍎 تمرکز و فکرکردن به خاطرات تلخ گذشته
🍎 شما را کینه ای و افسرده می کند .
💟 @ghairat
#زندگی_شاد
🕌 مواظب رفتار و کلامتان باشید ؛
🕌 تا همیشه خوشبخت و شاد بمانید .
🕌 گاهی کنایه زدن ها
🕌 بی احترامی نسبت به خانواده یکدیگر ،
🕌 لجبازی و کوتاه نیامدن ها ،
🕌 کمکم طرف مقابل را ،
🕌 برای ادامه زندگی سرد میکند .
💟 @ghairat
💞 #رفتار_مثبت #کلام_مثبت
🌸 داستان ماشا ، قسمت پنجم 🌸
🌟 ماشا ، وارد محل کار خود شد .
🌟 هیچ کسی از دوستانش ، او را نشناخت .
🌟 اما همه حیرت زده و مات و مبهوت ،
👈 به زیبایی ماشا نگاه می کردند .
🌟 ماشا ، با حجاب و روسری ،
👈 به محل کارش آمده بود .
🌟 به خاطر همین ، کسی او را نشناخت .
🌟 اما چون تیپ و لباس متفاوتی پوشیده بود
🌟 بیشتر مورد توجه و خیره سایرین ،
🌟 قرار گرفت .
🌟 ماشا ، چیزی نگفت و خود را معرفی نکرد .
🌟 ناگهان دیدند این دختر زیبارو و زیباپوش ،
🌟 به طرف کمد و وسایل ماشا رفت .
🌟 و کلید کمد ماشا را نیز داشت .
🌟 یکی از دخترها ،
🌟 برای اعتراض به طرف او رفت .
🌟 و با زبان روسی گفت :
🌷 چرا بدون اجازه ،
🌷 به وسایل ماشا دست می زنی
🌟 ماشا بدون اینکه چیزی بگوید
🌟 به دختره نگاه می کرد .
🌟 دخترک نیز ، با نگاه دقیق از نزدیک ،
🌟 متوجه شد که این دختره ، همان ماشاست .
🌟 و با ذوق زدگی و هیجان زیاد ،
🌟 ماشا را بغل کرد و به همکارانش گفت :
🌷 بچه ها این ماشاست
🌷 که این طوری لباس پوشیده
🌟 همه به طرف ماشا دویدند .
🌟 و او را در لباس و تیپ جدیدش برانداز کردند
🌟 دخترها به روسری ماشا دست می کشیدند
🌟 و با خوشحالی به هم می گفتند :
💞 وای ماشا جون این چقدر خشکله
💞 از کجا آوردی ؟
💞 وای دختر چه رنگ قشنگی داره
💞 چه گل های زیبایی
💞 لطفا درش بیار ، بذار ما هم بپوشیم
💞 و باهاش عکس بگیریم .
🌟 ماشا گفت : جدی بهم میاد ؟
🌟 یکی از دخترا به نام ، ریسا گفت :
💞 با این روسری خیلی محشر شدی دختر
🌟 جوال گفت :
☘ ماشا یه چیزی بگم ناراحت نمی شی ؟
🌟 ماشا گفت : نه بگو
🌟 جوال گفت :
☘ با این تیپ و این روسری ،
☘ خیلی از قبل خشکلتر شدی .
🌟 دخترا از حرف جوال خنده شان گرفت
🌟 و مشغول شوخی شدند .
🌟 ژال که خواننده گروه بود
🌟 با لهجه روسی گفت :
🌹 چه خشکل و زیبا شدی
🌹 قشنگ و دلربا شدی
🌹 مثل گلی مثل طلا
🌹 مثل ماهِ شبا شدی ...
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ،
👈 گوش دادن به حرف رهبری است .
🇮🇷 هر جا رهبری ، حرفی زدند
🇮🇷 و ما و مسئولین عمل کردیم ؛
🇮🇷 پیروز همه میدان ها شدیم .
🇮🇷 مثل پیروزی مقاومت غزه باکمک ایران
🇮🇷 پیروزی لبنان بر اسرائیل و آمریکا
🇮🇷 پیروزی بشار اسد بر داعش
🇮🇷 پیروزی عراق بر داعش
🇮🇷 خاتمه یافتن جنگ ۲۰ ساله قره باغ
🇮🇷 دفع فتنه ها و اغتشاشات و شورش ها
🇮🇷 به قدرت رسیدن سپاه ایران در جهان
🇮🇷 بسیج بچه های مذهبی در کمک جهادی
🇮🇷 طرح کمک های مومنانه و...
🇮🇷 و جایی که به حرف رهبری گوش ندادیم
🇮🇷 به خاک ذلت نشستیم .
🇮🇷 مثل انتخاب افراد ناشایست
🇮🇷 برای ریاست جمهوری و مجلس و شورا
🇮🇷 که حاصل آن گرانی و اختلاس و... است .
@ghairat