🌸 یکی از عوامل آرامش برای زنان ،
👈 کار نکردن آنان در بیرون از خانه است .
🌸 انجام کارهای بیرون و داخل خانه ،
🌸 بسیار استرس زا و خسته کننده است .
🌸 و باعث میشود که زنان ،
🌸 فرصتی برای رسیدگی به سلامت جسمی ،
🌸 سلامت روحی ، شوهر و بچه ها و تفریح ،
🌸 نداشته باشند .
🌸 و این امر به مرور زمان ،
🌸 آنان را افسرده و عصبی می کند .
💟 @ghairat
#اشتغال_زنان
🌸 یکی از وظایف مردان در قبال زنان شاغل
👈 کمک کردن به آنان در کارهای خانه است .
🌸 کمک به زن در انجام کارهای خانه ،
🌸 و تقسیم کارها و نگهداری از بچه ها ،
🌸 تا حد زیادی میتواند ،
🌸 سطح استرس در زنان را کاهش داده ،
🌸 و آنها را خوشحال کند .
🌸 شما با این کار می توانید
🌸 با یک تیر ، دو نشان بزنید .
👈 محبت به همسر
👈 و کمک به او در انجام کارهای خانه .
💟 @ghairat
#اشتغال_زنان
🇮🇷 نکته اصلی در ازدواج سالم و پایدار ،
🇮🇷 حفظ شادی و خوشبختی در روابط است .
🇮🇷 مهم نیست چه چالشها و مشکلاتی ،
🇮🇷 در زندگی شما وجود دارد ،
🇮🇷 مهم این است که برای حفظ زندگی تان ،
🇮🇷 و حتی برای سلامتی روحی و جسمانی تان ،
🇮🇷 باید شعله شادی و خنده در خانواده خود ،
🇮🇷 متعادل نگه دارید .
🇮🇷 اما چگونه ؟!
🇮🇷 با عمل کردن به مطالبی که ،
🇮🇷 تاکنون گفتیم و خواهیم گفت .
@ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام ستاره خانم به اعضای خوب کانال غیرتی ها و تربیت کودک ، که به خانواده اش کمک کردند .
از همه دوستان ممنونیم که خنده بر لبان ستاره خانم و خانواده اش ، نشاندند .
انشالله این راه ادامه دارد ...
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۸ 🌸
🌟 ماشا تا مدتها ،
🌟 به حرف های عالم فکر می کرد .
🌟 و تصمیم گرفت که در قم بماند ؛
🌟 و مطالعات دینی خود را ادامه دهد .
🌟 خانم رضایی و دوستانش نیز ،
🌟 به تهران برگشتند .
🌟 بعد از یک ماه
🌟 حسن به همراه ریسا ، به ایران آمدند .
🌟 ریسا بعد از شهادت شوهرش علی ،
🌟 دچار افسردگی شده بود .
🌟 حسن ، همه جا را ،
🌟 به دنبال ماشا ، جستجو کرد .
🌟 تا ریسا را پیش او بگذارد ؛
🌟 تا شاید ، حالش کمی بهتر شود .
🌟 پس از دوماه ،
🌟 حسن موفق شد تا ماشا را پیدا کند .
🌟 ریسا را تحویل او داد و رفت .
🌟 اما همیشه به فکر ماشا بود .
🌟 روزها و هفته ها با خود کلنجار می رفت
🌟 ماشا را دوست داشت
🌟 اما نمی دانست چگونه از او خواستگاری کند .
🌟 یک روز به بهانه دیدن ریسا ،
🌟 به خانه ماشا رفت .
🌟 و همان جا نیز ، از ماشا خواستگاری کرد .
🌟 ماشا که تاکنون ،
🌟 خواستگاران ایرانی زیادی را رد کرده بود
🌟 از پیشنهاد حسن شوکه شد و گفت :
🌹 اگر قبل از آمدن به ایران ،
🌹 این پیشنهاد را می دادین ، حتما قبول می کردم
🌹 اما الآن دوست دارم
🌹 به مطالعات و پژوهش و عبادت بپردازم
🌹 و واقعا وقتی برام نمی مونه
🌹 که در خدمت شما باشم
🌹 مگر اینکه ...
🌟 ماشا سکوت کرد .
🌟 حسن گفت : مگر اینکه چی ؟!؟
🌟 ماشا پس از کمی مکث گفت :
🌹 مگر اینکه قبول کنید با دوتا زن ازدواج کنید
🌹 هم با من هم با ریسا
🌹 از یک طرف ، من به ریسا مدیونم
🌹 چون شوهرش رو به خاطر من از دست داد
🌹 از طرف دیگر ، همانطور که گفتم
🌹 چون من نمی تونم زیاد در خدمت شما باشم
🌹 لااقل دوستم و خواهرم ریسا ،
🌹 در خدمت شما باشند .
🌟 حسن از این پیشنهاد استقبال می کند .
🌟 و در روز جمعه ، در حرم حضرت معصومه ،
🌟 عقد خود را با ریسا و ماشا می خواند .
🌷 پایان 🌷
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان #ماشا_الیلیکینا
🌷 همسرِ شاد ، زندگیِ شاد 🌷
🇮🇷 وقتی همسران ،
🇮🇷 از زندگی خود رضایت داشته باشند ،
🇮🇷 نه تنها در روابطشان شادتر هستند ،
🇮🇷 بلکه ضامن سلامت روحی و جسمی هماند
🇮🇷 و در افزایش طول عمر زوجین مؤثر است
🇮🇷 اما باید واقع بین باشید
🇮🇷 که حتی همسران شاد و پرانرژی هم ،
🇮🇷 همیشه نمیتوانند شاد باشند ؛
🇮🇷 به هرحال در کنار شادی ، غم هم هست .
🇮🇷 اما مهم این است
🇮🇷 که شما راز و رمز شاد بودن را ،
🇮🇷 بهعنوان شریک زندگی بلد باشید .
💟 @ghairat
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
خانواده ای فقیر با سه فرزند یتیم ، به کمک های مالی و معنوی ما نیاز دارند . 6037991645829049 👈 به نا
به لطف خدا و یاری شما ،
چراغ نوزدهم روشن شد .
خدا به همه شما سروران ، خیر و برکت بده
و بلایا را از زندگی و شهر و کشورتون دفع کنه
🇮🇷 برای شاد بودن ،
🇮🇷 نه نیازی به ثروت زیاد دارید
🇮🇷 و نه شرایط زندگی و کار آن چنانی ؛
🇮🇷 بلکه شاد بودن ، قواعدی دارد
🇮🇷 که کافی است آنها را رعایت کنید .
🇮🇷 تا به آرامش و شادی واقعی برسید .
💟 @ghairat
#شاد #رازهای_شادزیستن
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
خانواده ای فقیر با سه فرزند یتیم ، به کمک های مالی و معنوی ما نیاز دارند . 6037991645829049 👈 به نا
به مدد الهی و به لطف شما سروران
چراغ بیستم هم روشن
خدا خیرتون بده
خدا به شما و خانوادتون سلامتی بده
ممنون که فکر بچه های فقیر و ایتام هستید
انشالله این راه ادامه دارد ...
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت اول 🌹🌹
🔥 دوتا از دختران دانشگاه ،
🔥 در حال فروش مواد مخدر بودند .
🔥 دختری به نام مرضیه ،
🔥 کنار آنها ایستاده ،
🔥 و از آنها خواهش می کرد ،
🔥 تا به او مواد بدهند .
🔥 اما چون مرضیه پول نداشت ،
🔥 چیزی به او نمی دادند .
🔥 مرضیه ، کیفش را باز کرد ؛
🔥 و از درون آن ، گردنبند طلایی را ،
🔥 که یادگار مادرش بود ، در آورد و به آنها داد .
🔥 یکی از دختران مواد فروش ،
🔥 با دقت آن گردنبند را بررسی کرد
🔥 و به دوستش گفت : اصلِ اصله .
🔥 آن یکی دختره هم ، دست در جیبش کرد ،
🔥 تا پاکتی کوچک از مواد برای مرضیه در آورد .
🍎 که ناگهان ، دختری چادر پوش ،
🍎 که یک روبند و پوشیه ،
🍎 روی صورتش گذاشته بود ،
🍎 با تیپ مشکی سرتاسری ، نزدیک آنها شد .
🔥 دختران موادفروش ، از دیدن او جا خوردند
🔥 و به همدیگر گفتند : دختر پوشیه پوش
🔥 مرضیه نیز رویش را برگرداند تا آن را ببیند
🔥 به چشمان سبز و زیبای آن دخترک خیره شد .
🔥 و با بی حالی گفت : سمیه تویی ؟!
🍎 دختر پوشیه پوش ، دست راستش را ،
🍎 روی موادی که در دست مرضیه بود ،گذاشت
🍎 و مواد را از چنگ مرضیه درآورد .
🍎 و دست دیگرش را ،
🍎 روی گردنبند مرضیه گذاشت .
🍎 که در دست یکی از آن دختران مواد فروش بود
🍎 اما دختر مواد فروش ،
🍎 انگار نمی خواهد ، گردنبند را بدهد .
🍎 به خاطر همین ؛
🍎 دختر پوشیه پوش ، با عصبانیت ،
🍎 دستانش ( که در آن مواد بود ) را ،
🍎 مشت کرده
🍎 و به صورت آن دختر مواد فروش زد .
🍎 و گردنبند را از دستش ، در آورد .
🍎 دختره دومی نیز ، به سمیه حمله کرد .
🍎 اما سمیه دستانش را به سرعت ،
🍎 روی بازوی او گذاشت .
🍎 و با پا ، زیر پای او را خالی کرد .
🍎 و او را به زمین انداخت .
🍎 آن دوتا دختر مواد فروش ،
🍎 به سرعت از آنجا فرار کردند .
🍎 سمیه نیز دست مرضیه را گرفته ،
🍎 و با خود می کشاند .
🍎 مرضیه با سستی و بی حالی گفت :
🔥 من حالم خوش نیست
🔥 کجا منو می بری سمیه
🔥 ولم کن بذار برم
🍎 اما دختر پوشیه پوش ،
🍎 بی تفاوت به حرفهای مرضیه ،
🍎 محکم دست او را گرفته ،
🍎 و به طرف خروجی پارک می رفت .
🔥 ناگهان ؛ یک مرد درشت هیکل ،
🔥 جلوی سمیه ظاهر شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
#داستان #رمان #دخترپوشیه_پوشیه