eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌃🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 گوشه‌ای ایستاده‌ام. درست نمی‌دانم کجا. قبلاً هم اینطوری شدم. عصرهایی که از خستگی روی مبل خوابم می‌برد و غروب با هول بیدار می‌شدم، یادم نمی‌آمد صبح است یا شب. باید چند ثانیه پلک می‌زدم و فکر می‌کردم تا بفهمم کجا هستم و چه وقتی از روز است. فقط یک چیز با قبل فرق دارد. برعکس آن وقت‌ها سبکم؛ مثل پری که میل به پرواز دارد. آها یادم آمد. توی اتاق پذیرایی‌ام. دیشب تا دیروقت اینجا کار داشتم. منتظر بودم لباسشویی دور آخر لباس‌ها را تمام کند که چشمم افتاد به لکه‌های روی مبل. اسکاچ و شامپو برداشتم، افتادم به جان روکششان. مریم همه جایش را با خودکار خط خطی کرده بود. مثل آدم که رفتار نمی‌کنند. همین‌طور میوه دست می‌گیرند و با آب لب و لوچه این ور آن‌ور می‌روند. وقتی پدرشان که مثلاً سن و سالی ازش گذشته گرد سیگار را زیر بالش مبل بریزد از اینها چه توقعی داشته باشم؟ کارم که تمام شد ساعت سه بود. از کت و کول افتاده‌ بودم. بوی گند عرق می‌دادم ولی زورم آمد حمام بروم. هن‌هن‌ کنان رفتم آشپزخانه. دست‌هایم جوری درد می‌کرد انگار استخوان‌هایش شکسته باشد. شیر آب را باز کردم و زیر بغل و سروصورتم را با آخ و اوخ شستم. بعد راه افتادم طرف اتاق خوابمان. رضا خواب بود؛ نمی‌شد چراغ را روشن کنم. همینطوری کورمال کورمال تا کشوی لباس‌ها رفتم. از داخلش پیراهنی در آوردم. لباسم را عوض کردم و توی سبد گوشه‌ی دراور انداختم. کف دست‌هایم می‌سوخت. کرم مالیدم ولی باز سبک نشد. وقتی کنار رضا خوابیدم بدنم لهِ له بود. بااین حال ناله‌ام بلند نشد. دوست نداشتم از خواب بیدار بشود. طفلی صبح کله‌ی سحر از خانه بیرون می‌زند و شب مثل جنازه برمی‌گردد. روا نیست همین چند ساعت خواب هم زهرمارش کنم. توی این ده دوازده سال زندگی، دیگر اخلاق‌هایش دستم آمده است. برخلاف من که سلام و احوالپرسی‌ام با قیل و قال است او اغلب ساکت و صبور است. شب به شب که از سرکار می‌آید نیم ساعتی با بچه‌ها ور می‌رود تا شام را بکشم. دیشب سرم گرم کاردستی مریم شد، وقتی رسید هال ریخت و پاش بود. خودش تا لباس درآورد دولا شد و جمع و جور کرد. خیلی بهم برخورد. چون فکر می‌کردم با این کارش می‌خواهد به من طعنه بزند که زن شلخته‌ای هستم. از همان‌جا رفتم توی خودم. شام را با اخم و تخم کشیدم. بچه‌ها را با غرغر خواباندم. جواب سوال‌هایش را هم یکی در میان دادم. هی می‌پرسید:« طوری شده؟» من هم می‌گفتم:«نه. سر درس و مشق این بچه‌ها کفری‌ام. معلماشون ننه باباها رو با دانش‌آموز اشتباه گرفتن. خستم کردن» این‌ها را گفتم تا بفهمد دلیل نامرتبی خانه، بی خیالی من نیست. والله به خدا من هم آدمم. خسته می‌شوم! او هیچ وقت بخاطر این کارها از من تشکر نمی‌کند. نه فقط او! هیچ کس! من هم مدت‌هاست دیگر گلایه ای نمی‌کنم. مرور زمان به من آموخت که با او نجنگم! نه فقط او! با هیچ کس! این زندگی انتخاب من است و باید تا آخر عمر به پای این انتخاب بسوزم. « ارسال این داستان بدون ذکر نویسنده و آدرس کانال حرام است » https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac https://t.me/joinchat/AAAAAEY6QIKH1VXSx4DEyw 🥀 🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀🌃🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله قلمــداران
🌃🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 #من_زنده‌_نیستم #قسمت_اول #ف_مقیمی گوشه‌ای ایستاده‌ام. درست نمی‌دانم کجا. ق
🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 🥀 یک نفر دارد توی اتاق گریه می‌کند. صدایش خیلی آهسته است. آنقدر آهسته که نباید بشنوم ولی واضح می‌شنوم. صدای رضاست. مطمئنم! نمی‌فهمم چطور به اتاق رسیدم. از بس سبکم و سرحال انگار پرواز کردم. لابد بخاطر قرصی است که پریماه چند روز پیش داد. خودش گفته بود برای آرتروز خوب است من باور نکردم! رضا با لباس‌های بیرون، گوشه‌ی اتاق کز کرده و با چشم‌های خیس به تخت نامرتب زل زده! معلوم نیست چه اتفاقی افتاده‌است. _ چی‌شده رضا؟ چرا اینجا نشستی؟ زانوهایش را بغل می‌کند. سر را رویش می‌گذارد. کنارش روی پنجه‌ی پا می‌نشینم: _رضا؟ می‌گوید: _ کجایی کس و کار رضا؟ کجایی امید رضا؟ حالا من بدون تو چیکار کنم بی معرفت؟ _ چی‌شده؟ کی رفته؟ درباره‌ی کی حرف می‌زنی؟ سرش را از زانو برمی‌دارد و بدون اینکه جواب بدهد به طرف تخت می‌رود. با همان لباس‌های بیرون روی روتختی می‌نشیند. غر می‌زنم: « صدبار بهت گفتم بدم میاد با لباس بیرون رو تخت بشینی» ولی بیشتر که دقت می‌کنم، می‌بینم کارش عصبانی‌ام نکرده‌؛ فقط از روی عادت غر زدم. همان‌طور که از روی عادت پرسیدم چه شده؟! جوری سبک و رها شده‌ام که توپ هم تکانم نمی‌دهد. عجب قرصی بهم داده این پری‌ماه! رضا از زیر بالش پارچه‌ی گل‌داری بیرون می‌کشد. این که لباس من است. همان لباس عرقی که دیشب درآوردم را می‌چسباند به صورتش‌ و عمیق بو‌ می‌کشد! روی تخت می‌نشینم. هق‌هق می‌کند! معلوم نیست چه اتفاقی افتاده اینقدر به هم ریخته؟ شاید اخراجش کرده‌اند! دیگر سوالی نمی‌پرسم. اگر می‌خواست حرف بزند می‌زد. معمولاً همین‌طوری است. خلقش تنگ نمی‌شود ولی اگر بشود نباید زیاد دم پرش باشی! بعد خودش کم کم خوب می‌شود و تعریف می‌کند. _آخه چرا اینقدر خودت رو درگیر ما کردی؟ کاش یکمی به فکر خودت بودی! دیگه شبا به امید نگاه کی بیام تو این خراب شده؟! چرا پرت و پلا می‌گوید؟ چرا اصلا نگاهم نمی‌کند؟ انگار دور از جان مرده‌ام! _ چی می‌گی رضا؟ به سجده می‌رود و زار می‌زند.اثر قرص دارد می‌رود. نگران شده‌ام.. ترسیده‌ام. می‌خواهم تکانش بدهم ولی دستم قدرت ندارد. هر چه انگشت‌ها را دور بازویش محکم می‌کنم باز گوشتش توی دست نمی‌آید. انگار که چنگ بزنی به باد. بیشتر می‌ترسم! _ رضا؟ جواب نمی‌دهد. _ رضا _ پروین پروین پروین _ رضا چرا اینجور می‌کنی؟ مشت می‌کوبد به خوشخواب: _ خدااااا من بدون پروین چه کنم؟ بدون من؟ من که اینجا هستم. نکند واقعاً مرده‌ام؟ چشم می‌گردانم به اطراف. همه جا را می‌بینم. واضح‌تر از همیشه. حتی می‌توانم پشت دیوارها هم ببینم. توی کوچه، خیابان. این اتفاق با عقل جور در نمی‌آید. یک چیزی تغییر کرده‌است. هیچ چیز مثل سابق نیست. نه من، نه رضا. و نه حتی این خانه. نکند واقعاً من زنده نیستم؟! داد می‌زنم: _رضاااااا و چون صدا بر می‌گردد به خودم وحشت‌زده به بالا نگاه می‌کنم. ناگهان بین زمین و هوا معلق می‌شوم. نمی‌توانم بدنم را به صورت عمودی نگه دارم. عین عروسک خیمه شب بازی هی به چپ و راست کشیده می‌شوم. نمی‌دانم نخ‌هایم دست کیست. نمی‌دانم دارد چه اتفاقی می‌افتد. به سقف چسبیده‌ام ولی حسش نمی‌کنم. از این بالا همه چیز را می‌بینم. همه چیز! رضا.. درون رضا، درون چوب تخت، همسایه‌های طبقه‌ی پایین را. ادامه دارد... ⛔ ارسال این داستان بدون ذکر نویسنده و آدرس کانال حرام است. ⛔ https://t.me/joinchat/AAAAAEY6QIKH1VXSx4DEyw https://eitaa.com/joinchat/103874687C45db8c17f0 🥀🌃 🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃 🌃🥀🌃🥀🌃 🥀🌃🥀🌃🥀🌃 🌃🥀🌃🥀🌃🥀🌃
مجله قلمــداران
🥀🌃🥀🌃🥀 🌃🥀🌃🥀 🥀🌃🥀 🌃🥀 🥀 #من_زنده‌_نیستم #قسمت_دوم #ف_مقیمی یک نفر دارد توی اتاق گریه می‌کند. صدایش خیل
برای ارسال نظرات خود درباره‌ی این داستان به تالار ف. مقیمی مراجعه کنید👇👇 تذکر: قبل از ارسال پیام در تالار پیام سنجاق ‌شده را مطالعه کنید. https://eitaa.com/joinchat/773914688Cebfbca7170
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزانی که در قنوت امشب یاد خواهندشد 🌷شهید سید محمد باقر میرابوطالبی 🌷شهید سید محمدتقی میرطالبیان 💫خانم ها ✅🌹هاجر صادقی ✅🌹ندا دهقان ✅🌹زهرا علی دادی ✅🌹فاطمه عزیزی ✅🌹رقیه شعبانی ✅🌹پروین حسینوند ✅🌹مرحوم حاج اسماعیل اسماعیلی ✅🌹مرحوم امیرحسین حیدری ✅🌹مرحوم سعید سمیعی ✅🌹مرحوم اکبر مومنی التماس دعای فرج کاربرانی که تمایل دارند مجددا اسمشون در لیست نماز شب اعلام بشه از طریق لینک زیر وارد گروه بشن (افرادی که بیش از دو ماه است اسمشون اعلام نشده ) تا از بین شون اسامی انتخاب بشه https://eitaa.com/joinchat/103874687C45db8c17f0 برای شادی ارواح مومنین به ویژه افرادی که به تازگی از دنیا رفتند فاتحه ای هدیه کنید همچنین برای شفای بیماران به ویژه بیماران کرونایی حمدشفا قرائت بفرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ❀ صلی الله علیک یا اباعبدالله باهـرنفســے سـلام ڪردن عشق اسـت آقابہ تواحـترام ڪردن عشق اســت چون نام قشنگـت بہ میان مے آید ازروے ادب قیام ڪردن عشق اسـت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅غافل نباشیم از حُجَّتِ بنِ الْحَسَن(ع)! خدمتی که از همه بر میاد این هست که مردم رو به (عج) بیاندازیم... (عج)
❖ "آموخته ام"🍃 زندگی همیشه 🌻 عالی و کامل نیست اما همیشه همانی است که تو میسازی...... پس آن را به یادماندنی بساز، و هرگز اجازه نده کسی🍃 خوشبختی تو را از تو بگیرد🌻