کم مانده سکته کنم! بیآنکه بخواهم میلرزم. او اینجاست! نزدیکتر از همیشه!
گور پدر وجدان..
من هم دستهایم را دورش گره میزنم و صورت تبدارم را لای موهای خوشبویش فرو میبرم. خواهش میکنم همینجا بمان لئا.. نمیدانی با اینکه شعلهور شدم، چقدر به این گرما محتاجم... 👈 من موندم چطور تا حالا سکته نکردی! والاااااا!
چطور بوی کرم پودر و آرایش کتی حالت رو بد کرد و فرار کردی حالا بوی تافت موی لئا و آرایشش خوشبو شد!؟ 😁😁
باشه ما هم اصلا نفهمیدیم چرا از دست کتی فرار کردی و الان با وجود شعله ور بودن به این گرما احتیاج داری🙃
سوای از شوخی از شعورش خوشم اومد. همیشه برای حریم یاس احترام قائل بود. اما حالا لئایی رو داره میبینه که محدوده حریمش بسته به تعالیم و حسش به آدم های متفاوت تغییر کرده. تا قبل از این وجدانش رو مابین خواسته های خودش و حریم یاس گذاشته بود. حالا هم پا فراتر از حریم یاس نذاشته چون این لئاست که او رو برای دلداری در آغوش گرفته.
#مشعلی
واکنش به عکس آمنا هم خیلی خاص بود. معلومه آمنا بعد از شهادتش همیشه هواش رو داشته 😢
آه آمنای بیچاره 😔
روز ۱۳ ژولای یادتونه بیکر بزرگ یاس رو برد به کنیسه و مراسم خاص براش اجرا کرد.
همونجا که او رو نیمی انسان و نیمی حیوان دید. یک دختر بچه و آمنا کنارش بودن. دختر بچه پیشینه پاک خودش بود و آمنای عزیز هم کنارش بودن و کمکش کردن که نترسه. و از نیروهای شیطانی ای که قصد ورود به جسمش رو داشتن نلرزه. آمنا میخندید و دختر بچه دستش رو گرفت از اونجا بردش.
ولی اینکه تونست تشخیص بده که این عکس متعلق به کیه نشان از هوش سرشار یاس داره که روز به روز داره بیشتر از قبل برمیگرده. فکر میکنم از منظره و نور و کیفیت به راحتی میشد تشخیص داد که این عکس ها تای هم هستن و از هم جدا شدن. فقط کافیه توی دفتر خاطرات به این نکته اشاره شده باشه. یا بازه زمانی رو بسنجه . اما اینکه تو اون شرایط یاس بفهمه کیه خیلی مهمه👌
از همه ی شیرینی های این شب و قبولی در آزمونشون و موفق شدن در بالابردن نعره های ناکام شیطان که بگذریم میرسیم به فردایی که شاهد چشم های مست و دل مسرور و لب خندان دو جوان عاشق است.
بی پروایی مت در دیدارشون نشان از این میده که همونطور که گفت دیگه براش مهم نیست همه بفهمنن اونها همدیگه رو دوست دارن. اما این همه شامل بعضی ها نمیشه. چون فعلا در سیاست هاش نمیگنجه. اما از اونجایی که قبلا اشاره شده بود همه ی خدمت کارهای این عمارت به جز امبر و نیک در خدمتش هستن و بهش وفادارن. پس میتونه بذاره بفهمن.
و اینکه خدمه خودشون رو به کارهای خود مشغول کرده بودن نشان از این داره همه یجورایی از این موضوع بی اطلاع نیستن.
هادی و تیمش هم که خودین، جهنم و ضرر بذار بفهمن 😄
میمونه تئو که اونم مهم نیست. 😀
میرسیم به یاسی که داره مطابق با رویاهاش رفتار میکنه.
ظاهرا اعترافات دیشب مت باعث شدن دخترمون شب تا صبح رو ابرها پرواز کنه و صبح روابطش رو متفاوت رقم بزنه.
البته حق داره. این کاملا طبیعیه. یاس هنوز خودش رو کامل پیدا نکرده.
حالا به نظرتون چی شد که اواسط مکالمات مت و یاس بیکر بزرگ متوجه شد شیاطین دارن شادی میکنن؟
وقتی اینها تنها شدن انقدر شلوغ نبود اما یهو شلوغ شد!
وسط این مکالمه چند اتفاق افتاد که باعث شد عرصه برای ورود شیاطین بازتر بشه.
۱- تنها بودنشون در زیر یک سقف که اشاره شد اما اینجا هنوز اتفاقی نیفتاده بود. اینجا نفس نفس میزدن اما بخاطر استرس و هیجان و شرم
۲- نشستن مت زیر پای یاس و رصدکردن صورتش از اون زاویه و یاس هم گریه و بغض میکرد و این بیشتر دل مت رو اسیر میکرد.
۳- اما تا اینجا دو تاشون سعی در خود داری داشتن. اما یهو یاس بلند شد و مت روی صندلیش نشست و گرمای تن یاس رو از طریق صندلیش حس کرد. که به نظرم مت اینجا دیگه از خودبیخود شد و تمنای داشتن یاس رو در سر پروروند. که درواقع اینجا مسیر رو برای ورود شیطان باز کرد.
۴-بوسیدن و بوییدن قاب عکس یاس توسط مت که باعث شد این حس نیاز به دوتاشون منتقل بشه.
۵- ابراز علاقه یاس اون هم به این طریق که در واقع داره میگه این بلاها و گذشته و حافظه ام فدای آشنایی با تو و ماری. و بعد هم ابراز علاقه مت.
۶-نزدیکی بیش از اندازه و حس کردن هرم نفس هم که فکر میکنم اینجا دیگه اوجش بود. چون این نفس نفس زدن جنسش با ابتدای دیدارشون فرق داشت.به حدی که بیکر از شلوغی مطمین شد باید اتفاقی افتاده باشه اما با نعره های شیاطین متوجه شد شیطان شکست خورد
#مشعلی
#تحلیل
#برگزیده
سلام وقت همگی بخیر و شادی
من فعلا به دو بخش از سهم امروز اشاره میکنم که خیلی وقتتون رو نگیرم.
بخش اول 👇
جریان عملیات
موبایل سردمدار زنگ میخوره. کجا؟ داخل یکی از اتاق های کنیسه
مامور شماره دو میگه "متوجه تماس شد اما به گمونم می خواد وقت بخره برای ردیابی" 👈 مامور شماره دوی ایران جایی قرار داره که سردمدار هست و داره میبینتش. یا اینکه از طریق دوربین او رو میبینه. که دومی محتمل تره. و اگر اولی ثابت بشه ممکنه خاخام باراک نفوذی باشه.
حسین مامور میشه که شبکه رو هک کنه و بجای اینکه مشخص بشه تماس از ایرانه، نشون بده تماس از جاهای دیگه ی منطقه هست.
شهاب هم برای پشتیبانی از حسین سیگنال ها رو تغییر میده.
مامور شماره یک هم به محوطه بیرون کنیسه دید داره.
ولی از اونجایی که تماس میگیره و اطلاعات میده یعنی با مامور شماره دو فرق داره. نشون میده که این شخص در محل حاضره و در خود خیابون مستقر شده.
این ون پر از دستگاه های ماهواره ای امنیتی هست. که از طریق اون اوضاع نظامی و امنیت مراسم رو تحت کنترل گرفتن. در واقع اتاق جنگ سیارشونه با فرماندهی خاویر.
خاویر بین تماس اول تا تماس دوم خودش رو به ون میرسونه تا بتونن تماس رو ردیابی کنند اما غافل از اینکه حسین و شهاب کارشون رو خوب بلدن و سیگنال از بیروت، غزه( اینجا سیگنال غزه قطع میشه چون میخواد صنعا رو نشون بده😁)،صنعاو حلب
و با مشخص کردن این مناطق یعنی کشورهای سوریه، یمن، فلسطین و لبنان چه اقتداری رو آقایون اتاق جنگمون دارن به رخ
میکشن. 😌
چه رجزخونی ای کردن با این مضمون👇
آی نفس کش
میبینم که شما جوجه ها قصد نفوذ و جنگ افروزی به این کشورها رو داشتین برای به دست گرفتن منطقه و نفود به ایران. اما ما در همه ی این نقاط قدرت داریم. ما همه جا هستیم و قدرت در دستان ماست. 💪😃
بخش دوم👇
_ درود بر شما. اوضاعتون روبهراهه؟
خاخام رمزی جوابش را داد:
_ درود بر اسرائیل!👈 جواب درود رو به اسراییل نسبت میده و میگه نگران احوالات ما نباشید. یعنی بفکر زنده نگه داشتن یا سلامت من نباش بفکر زنده نگه داشتن و سلامت اسراییل باش.
نگران احوالات ما نباشید و کاری که از روی جبر به شما محول شده را اجرا کنید.👈
میدونم مجبورید کاری رو انجام بدین که نمیخواید مجبورید من رو فدا کنید که نمیخواید اما چاره ای نیست.
نا امید نباشید. که نومیدی صفت شیطان است. 👈اگر نا امید بشید شیطان پیروز میشه. اما از اونجایی که اینها شیطان پرست هستن منظورش دشمنان شیطان یعنی مسلمانان هستند.
من روزی را میبینم که شیر مثل گاو کاه خواهد خورد*👈 شیر نماد عظمت، قدرت، دلیری، عدالت و قانون است و از طرفی دیگر نماد بیرحمی و جنگ است. در كهنترین نقوش و تصاویر، شیرها نگهبان پرستشگاهها، قصرها و آرامگاهها بودند و تصور میرفت درندهخویی آنها موجب دور كردن تاثیرات زیانآور باشد.
خوب کجا همچین خصوصیاتی توی خاورمیانه داره و همیشه و در همه جای منطقه نگهبان پرستشگاه ها بوده و در عین حال به بی رحمی و جنگ معروفه به جز ایران؟
با این تفاسیر شیر نماد ایران است
گاو هم نماد نادان و زن هرزه هست که حقیرترین چیز رو میخوره و بهترین فراورده ها رو تحویل میده.
پس نتیجتا داره پیش بینی میکنه که اگر ما به هدفمون نرسیم حداقلش اینه که ایران به حقارت میرسه و از قبلش اونها میتونن از منافع زیادی نه فقط در ایران بلکه در خاورمیانه بهره برداری کنن.
و طفل شیر خواره با سوراخ مار بازی خواهد کرد👈 ماتیاس طفل شیرخواری بود که خانوادش رو کشتن و به دست آزمایشگاه های سری سپرده شد. پس اینجا احتمالا منظورشان ماتیاس هست. که اگر ببینه خطری داره یاس رو تهدید میکنه میاد جلو و واکنش نشون میده. دقیقا مثل دست کردن تو لونه مار. یکی از قربانیانی که میتونه براشون ارزشمند باشه پسر قوی از نطر جسمی و روحی هست. مثل قربانی کردن اونیکا. به همون اندازه قربانی کردن ماتیاس میتونه براشون مقام شیطانی داشته باشه.
و طفلِ از شیر بازداشته شده، دست خود را بر خانه افعی خواهد گذاشت.¹ 👈 اینجا اگر شیر نماد ایران باشه پس منظور از طفل یاس هست که از ایران ربوده شده. که باز با واکنش ماتیاس واکنش نشون میده و خودش رو به خطر میندازه.
شیطان درون خویش را بکشید و خمیر نان عید را نیکو به عمل آورید.👈 در مراسمات شیطانیشون مرسومه خمیر عیدشون رو با خون قربانیان به عمل میارن. یعنی خون ماتیاس و یاس.
#مشعلی
#تحلیل برگزیده
#سهم ۱۳۲
#مشعلی
سلام وقت همگی بخیر
پیشاپیش بابت طولانی شدن متن عذرخواهی میکنم.😊
به این فکر کنید که نصفش متن خود داستانه بعد خوندنش آسونتر میشه 😅
➖سردمدار در حال سخنرانی است:
« ایدهی "منجی" ، با ایدهی اسرائیل ملی و احیای پادشاهی داوود بر روی زمین گره خورده است. یکی از دلایل اینکه مردم یهود تمایل دارند عیسی را به عنوان ناجی خود رد کنند. از دید ما عیسی اسرائیل ملی، را ....👈 ایده ی منجی!!!!؟ یعنی خودشون هم میدونن این موعودی که دارن ازش صحبت میکنن فقط یک ایده ست. ایده هم مختص بشر هست نه خدا. و در ادامه همراهش میکنه با ایده اسراییل ملی که اونم یک ایده برای احیای پادشاهی داوود نبی و سلطه بر دنیاست.
وقتی ملی در کنار کلمه اسراییل میاد یعنی منافع اسراییل. یعنی سلطه بر جهان برای منافع اسراییل نه دنیا و نه بشریت! پس خودشون هم میدونن دارن موعودسازی میکنن. و واقعا اعتقادشون همینه که باید دست بکار بشن و شرایط تولد موعود رو فراهم کنن. وقتی همچین هدفی دارن باید هم ادعای دیگر ادیان رو مبنی بر اینکه موعود از ماست رد کنند. و جالب اینجاست از مسیح صحبت میکنه اما از موعود واقعی عالم بشریت که متعلق به اسلام هست نام نمیبره. 😏
➖مردم برایش کف میزنند.👈 توی این جمع از همه نژاد از ادیان مختلف هست. مسلمان، یهودی، مسیحی همه با هم قاطی هستن. یعنی در واقع صهیون هستن.
ممکنه مثلا مسیحی یا مسلمان باشه اما صهیون.
اما بنظرم اکثریت شون آنوسی باشند.
آنوسی ها یهودیانی هستند که تظاهر به مسلمانی میکنند برای نشستن بر کرسی های بزرگ در کشورهای مختلف اسلامی. همه جا هم نفوذ دارن و همه جوره اسلام رو میشناسن تا همه جوره تیشه به ریشه اسلام بزنن.
➖ کی فکرشو میکرد اینقدر ابله باشی؟👈 کی فکرش رو میکرد بعد از اون همه دوری از زن جماعت عاشق دختر این پروژه بشی؟ کسی که همه چشم ها بهش دوخته شده و برنامه ها براش دارن و رسیدن بهش امکان پذیر نیست. (البته این دیدگاه تئودوره)
➖« ما اجازه نخواهیم داد دوباره یهوه ما رو در بحران و مشکلات تنها بگذارد. آنهایی که ما را در زمین موروثیمان منزوی و غمگین کردهاند باید از خواب راحت محروم شوند»👈 چه برای خداشون شاخ و شونه میکشن. به خدا اجازه نمیدن بره پا سرگرمی هاش و کشتی بگیره (العیاذبالله) اینبار دیگه باید کمکشون کنه🤭 تا خواب رو بر مسلمان ها حرام کنند😏
➖یعنی جون اسحاق مهمتر از جون سردمدار بود؟👈 کاملا واضحه امروز مست نیستی جناب تئودور هاربر. وقتی مست نیست خیلی دقیقه. واقعا یعنی چی فکر کردن گفتن بن و باباش خیلی مهم هستن برا امنیتشون مخفی شون کردیم بعد خود سردمدار تو مراسم هست که هیچ، نطق هم داره میکنه. یعنی واقعا کسی شک نمیکنه!
➖یه چیزی غلطه این وسط👈 این جمله تئو باعث میشه مت باورش بشه یه اتفاقی داره برا یاس میفته. از شدت استرس فکر کنه جریانات خارج از برنامه پیش بینی شده نیروهامون اتفاق میفتن.
➖ شما اونجا تنها نیستید.
_ موقعیت؟
_ سفید
_ سفید
_ سفید 👈 بله اول خدا رو دارید جناب سید عماد حامد اسد. بعد نیروهای گمنام امام زمان (عج)😍 یجا هادی گفت اگر حاضر به مبادله نشدن سه تا عملیات دیگه تو برنامه دارن. یعنی ظاهرا این سه نفر که دارن اعلام وضعیت میکنن مربوط به نقشه عملیات مورد نظر هستن. همون مامورهای شماره یک و دو و ...هادی تو تهرانه و فرمانده عملیات. این سه نفر باید فرمانده های تیم های مستقر باشن. پس احتمال اینکه یک تیم بزرگ در موقعیت مستقر باشن بسیار زیاده.
➖بهم بگو اگه یکی بخواد هدف بگیردش کی میتونه جلوشو بگیره؟👈 جا داره همینجا از نویسنده محترم بابت اینکه ما رو با این فکر ویرانگر تا سهم بعد معلق نذاشتین تشکر ویژه داشته باشم 😄🌹
➖میثم گفت:
_ هنوز جواب تماسمون رو ندادن هادی! اگر به این معامله راضی نشن چی؟
هادی خیره به مانیتور جواب داد:
_ راضی میشن...
این را گفت در حالیکه خودش هم حرف خودش را باور نداشت.👈 آسونترین راه رضایت به معامله ست. چرا که اگر بخوان وارد فاز عملیات بشن ریسک خیلی بالا میره و امکان اینکه بازم شهید بدن خیلی بالاست. در عین حال که ممکنه نتیجه دلخواه رو هم نگیرن.
حالا باید دید در بین اون یه ماموریت مد نظرشون چه روش های دیگری در سر دارن. آیا همشون به جنگ ختم میشن یا اینکه روش های سیاسی دیگری رو اتخاذ میکنن؟
➖هدفون را درآورد و پریشان به آن طرف اتاق رفت. سجادهی بسته را گشود و قامت بست. فقط استغاثه به حضرت زهرا آرامش میکرد.👈 من با این نماز خیلی به پیروزی این عملیات امیدوار شدم. یعنی صد درصد احساس میکنم پیروزیمون قطعیه و علاوه بر اون از جنس عاشورایی نیست خیبریه.😍 حضرت مادر میان از حق پسرشون دفاع میکنند و این قوم ضالین رو رسوا میکنن و بچه هامون رو هم از تیغ آتش نجات میدن. 😍 مثل تمام مدتی که از طریق همین
#تحلیل
#برگزیده
#مشعلی
سلام وقتتون بخیر 💐
اول از همه خدا رو شاکرم که خوندن این قلم و قلم دوستان قلمدار رو قسمتم کرد.
دوم از خانم مقیمی عزیز ممنونم که انقدر حساب شده و ماهرانه دارن سکان این برگزیده ی پر پیچ و خم رو هدایت میکنن🌹
می خوام یکم برگردم به عقب اونجایی که میگفت موفار عرق کرده روی زمین افتاده و به نور شمع توی آینه خیره شده و به تصاویری که دیده بود فکر می کرد و صدای بیکر مرتباً توی گوشش میپیچید که می گفت: "ماموریتت رو خاتمه بده". تصاویر چی بودن؟ اینکه زمین، اسرائیل رو بلعیده بود!
حالا می خوام ببینم چرا همچین چیزی دیده؟ اول اشاره شده به نور شمع روی آیینه و بعد افتادن و خیره شدنش. اینها نشانه هستن. مسلما چراغ بوده چرا باید شمع روشن باشه؟ مگر اینکه به اصطلاح احضار روحی چیزی انجام داده باشه. که البته درست نیست بگیم احضار روح چون روح رو نمیشه احضار کرد و این موضوع رد شده س. درستش اینه که بگیم احضار اجنه! خلاصه اینکه معلومه موفار هم اینکاره س و تونسته ارتباط بگیره.
یعنی این که تونسته پیام ها را از طریق این احضار دریافت کنه و بیکر در اون پیام بهش امر میکنه که "مأموریتت رو خاتمه بده"
حالا ممکنه خود بیکر هم نبوده باشه. چون او جایی قرار گرفته بود که با وجود زمین شطرنجی زیر پاش بازم خیلی قدرت ارتباط گیری یا کاری رو نداشت. ممکنه شیاطین خودشون رو به شکل بیکر در اورده باشن و دستور داده باشن. مثل ماجرای دیده شدن موشه لو توسط بیکر.
حالا اصل ماموریت چی بوده؟
اگر به پیام رمزی بیکر مراجعه کنیم میبینیم که داخل اون پیام همینجور که هم اعضای ام آی سی رمزگشایی کرده بودند و هم شیخی که توی قم بود رمزگشایی کرد، مشخصه که بنا بوده که سیدعماد قربانی بشه و از قِبل اون بتونن یاس رو هم قربانی کنن و با خونشون شیرینی عید رو درست کنن و تقدیم شیطان کنند و مقامات شیطانیشون ارتقا پیدا کنه!
اما بنا به تصمیمی که بین سرانشون صورت گرفت بهش گفتن که حق نداری این کار را انجام بدی! باید مبادله صورت بگیره.
ولی از آنجایی که از طریق این احضار این ارتباط برقرار شده و موفار متوجه شده بیکر چیز دیگه ای میخواد و در واقع با اون تصاویری که بهش نشون دادن تهدید به نابودیشون شده. لذا تصمیم میگیره که بره و ماموریتش رو خاتمه بده. پس میره داخل اسارت گاهی که عماد و یاس بودن و شروع میکنه از طرق مختلف با روان شون بازی کردن. این تنها هدفش نبوده! هدفش این بوده که انقدر این ماجرا ادامه پیدا کنه، انقدر با هم گلاویز بشن تا اینکه ماتیاس ترجیح بده باهاشون همکاری کنه.
حالا این همکاری چی بوده؟
در ادامه می بینیم که موفار ،باراک رو اونجا فراخوانده. چرا ؟
به خاطر اینکه میخواسته از این طریق ماتیاس رو تهدید کنه که اگر با یاس همبستر نشه باراک اینکار رو میکنه!
دقیقا هم اشاره میکنه زمانی که به قول خودشون اون فاحشه بهش تجاوز میکنه بهش میگه " بعدش نوبت توئه به من نشون بدی چه کارایی بلدی؟! منظورش این بوده که بهتره که خودت بری سراغ یاس وگر نه ....
حالا اینجا با این کار یک هدف را دنبال می کنه و اون اینکه از طریق دوربین ها خیلی راحت میتونه ثابت کنه که این آقا به مادر موعودشون تجاوز کرده و مادر موعود هم خیلی راحت پذیراش بوده و لذا اول ماتیاس قربانی میشه و بعد هم یاس! بخصوص که یاس اون سخنرانی زینبی رو انجام داده بود راحت تر میتونستن بکشنش.
و ماموریتی که شیطان خواسته بود این جا می تونست خاتمه پیدا کنه. اما هونموقع که موفار دست به اقدام میزنه، نخست وزیر مرتباً با تماس هاش تاکید میکنه که به هیچ عنوان به گروگانها هیچ آسیبی نباید وارد بشه!
حالا چرا نخست وزیر همچین کاری کرد؟🤔 به خاطر اینکه نوارهای مرزی شون از طریق ایران لرزید. در واقع به حریمشون حالا یا حریم هوایی یا زمینی یا استراتژیکی یا هرچی، بالاخره یک تجاوزهایی از طریق ایران تهدید وارد صورت گرفته 💪و انقدر که ترجیح دادند این تبادل صددرصد صورت بگیره. تا اونجایی که شخص خود نخست وزیر وقتی که تهدید دوم از طریق لرزش به مرز هاشون صورت میگیره ،🇮🇷 به محل نگهداری گروگان ها مراجعه می کنه و یاس و عماد رو به یک جای امن دیگه منتقل میکنه تا دست ام ای سی بهشون نرسه و بتونه از اونها تا روز مبادله به خوبی محافظت کنه.
حالا چطور ایران دقیقا در همون لحظه وارد عمل میشه و اقدام میکنه؟🧐
از اونجایی که تیم ایرانی به غیر از راه مبادله دو راه حل دیگه برای نجات گروگان هاشون داشتن کاملا آماده اعمال اهرم فشار و یا حتی جنگ بودن. 💪از طرفی از طریق کیت شنودی که در گوش عماد کار شده بود متوجه موقعیت و حاد بودن وضعیت شدن. بنابراین اقدامات لازم صورت گرفت.
#تحلیل_برگزیده_فصل۲_سهم۱۵۶
#مشعلی
سلام وقت همگی بخیر و شادی💐💐
بالاخره به اونجای برگزیده رسیدیم که آرزوی خوندنش رو داشتیم 😍
همیشه آرزو می کردیم اول این دو تا مرغ عشق به هم برسند و در ثانی زندگی متاهلی شون رو شاهد باشیم و ببینیم این دو عاشق آیا بعد از وصال هم همدیگر را دوست خواهند داشت؟ آیا به همان اندازه برای هم آرامش به ارمغان می آورند یا نه؟ و در این نفس شاهد این بودیم که این زوج به واقع سکینه هم هستند، سنگ صبور هم هستن و دقیقاً مصداق این آیه است که فرموده «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها، و جعل بينكم موده و رحمه، ان فی ذلك لايات لقوم يتفكرون». ما میبینیم که در ابتدا یاس شروع کرد به صحبت کردن چون نیاز به این هم صحبتی داشت. نیاز داشت تا مشکلاتش حل بشن. در ادامه میبینیم علاوه بر اینکه مشکلش حل شد سنگ صبور همسرش میشه.
مدیریت بحث به اینگونه ست که در ابتدا طبق عادت همیشگیش صحبتش رو با زبان همسرش شروع میکنه و این یک امر بسیار بسیار روانشناسانه هست که یاس میاد زبان همسرش رو انتخاب میکنه .چرا که در این موارد کسی که می خواد صحبت مهمی بکنه اگر تسلط بر زبان نداشته باشه، نمیتونه اونجور که باید بحث رو مدیریت بکنه. به جای اینکه تمرکزش بر روی اصل مطلب باشه ممکنه تمرکزش بر روی انتخاب لغات یا نوع جملاتی باشه که بتونه مفهوم رو به خوبی برسونه. بُعد دیگر هم همونجور که در داستان اشاره شد این که باعث میشه او حس غربت بهش دست نده و یک هم زبون واقعی و به تمام معنا، هم از نظر مونس بودن و هم از نظر هم زبان بودن (زبان مادری) داشته باشه. و در مقابل حسی که ممکنه زبان بیگانه بهش بده برطرف بشه و از نظر رو حی تامین بشه.
در جریان داستان ما متوجه میشیم این دو شخصیت کاملا رشد پیدا کردند و خامی گذشته رو ندارند. مثلا یاس از کله شقی و جسارتی که به خرج داده بود متحیر موند. و من فکر میکنم در اون لحظه بیشتر از دیدار قصر، از کله شقیش سر رفتنش به جنگل و حجم اعتماد غیر قابل توجیهش به عماد متحیر موند. 😄
ما این رشد رو در عماد به شکل یک کمال شخصیتی میبینیم. در واقع همون عماده فقط بزرگ شده و جالب اینجاست که میتونیم به خوبی درک کنیم جهت رشدش از جنبه مذهبی هست. به طور مثال عماد خیلی خوب مثل همیشه تکیه گاهی برای یاسه . او از همون ابتدا یک روانشناس بالقوه بود ،خیلی خوب بادی لنگویج رو میشناخت و به حالات طرف مقابلش توجه داشت. لذا الان هم خیلی خوب متوجه شد که همسرش نیاز به صحبت کردن داره. یا نیاز داره به اینکه او به عنوان همسر، مشکل خانمش رو حل کنه. در واقع میبینیم که عماد تکیه گاه خیلی محکمی توی این زندگی شده ، طوری که الان یاس با رفتارش اعتراف میکنه که من نیاز دارم تو مشکلم رو حل کنی و در مقابل عماد هم خیلی زیبا وارد بحث میشه و شروع میکنه. در ابتدای امر ردش نمیکنه، بلکه تاییدش میکنه و خیلی ظریف وارد میشه و باعث میشه دیدگاهی که از ناحیه ضعف بر همسرش وارد شده ، تغییر کنه. او رو متوجه می کنه که اینها یکسری عوامل درونی هستند که اگر کنار گذاشته بشن خود به خود مشکلات حل میشن. در واقع انرژی های منفی که همون یأسها و ناامیدی صادر شده از ناحیه شیطان هست و باعث شده حس های بد به سراغ یاس بیاد رو کنار بذاره. و از طرف دیگه باهاش همدردی می کنه و اعتراف میکنه که خودش هم گاهی دچار مشکلات این چنینی میشه. مسئله رو طبیعی جلوه میده و راهکار در اختیارش می ذاره و نحوه مقابله اش رو بیان میکنه.
حالا راهکارش چیه؟
_ذکر گفتن
_ به اتفاقات بد فکر نکردن
_ اجازه به ورود انرژی های مثبت
که این انرژی های مثبت نشات گرفته از ایمان و توکل و توسل در زندگیست.
در عین حال حواسش هست که یاس احساس ضعف در ناحیه ایمان یا شخصیت نکنه.👌
حالا چرا میگم عماد از نظر ایمان خیلی رشد پیدا کرده ؟ بخاطر اینکه ایمان در پیشنهادات، نوع نگرش و افکارش موج میزنه.
به طور مثال زمانی که یاس از ایمان صحبت میکنه عماد میگه من نمیتونم در رابطه با ایمان صحبتی بکنم یا نظری بدم این رو الله میدونه! این حرف از دیدگاهش نشأت میگیره.
در ادامه در جریان صحبت هاشون میبینیم که عماد به هیچ عنوان به خودش این اجازه رو نداد که حتی بن رو که دشمنش بود یا زبیده رو با اون شرایط اسفبار قضاوت کنه! سعی کرد خودش رو جاشون بذاره و به خودش بفهمونه که اگر خدا در یک موقعیت دیگه قرارش داده بود ممکن بود هر اتفاق دیگه ای براش بیفته. ممکن بود اگر خدا نمی خواست هدایتش کنه هدایت نمیشد. یا یه آدمه هرزه مثل بن یا زبیده میشد. و جالب و قابل تامل تر اینکه او زبیده رو در شرایطی بهتر از خودش دید، چراکه لحظات آخر دیدار شون رو یک امتحان از سوی خدا میبینه و زبیده رو در این امتحان موفق!
مشعلی:
#تحلیل_برگزیده
#فصل_دوم
#سهم_157
#مشعلی
سلام روز همگی بخیر. شهادت باب الحوائج امام کاظم علیه السلام را خدمت شما بزرگواران تسلیت عرض میکنم.
و اما رسیدیم به سهم آخرمون از برگزیده. این سهمیه و رزق ۳ سال برای ما جاری بود. حالا دیگه از این دانشگاه فارغ التحصیل شدیم. حالا دیگه قدر دینمون رو خوب میدونیم. قدر ارزش های مذهبی، قرآن، امامان و کشور و امنیت و رهبر و اقتدارمون در دنیا و نفوذمون در منطقه و شهدامون رو خوب میدونیم. از طرف دیگه دشمن و وسعت راه های نفوذ و رذالت هاش و نقطه های ضعفش رو دیدیم و با تحقیقات مون وسعت دید پیدا کردیم. ان شاءالله تا اینجا انقدر رشد کرده باشیم که بتونیم از این به بعد با بهره گیری از آموزه هامون مسیری که جلوی چشممون روشنه رو پیش بگیریم تا انتهاش بریم. بریم و برسیم به اون نقطه که سید عماد رسید. همونجا که بگیم. "ته همه چی مرگه" . پس چه بهتر که با شهادت بریم. حواسمون به نگاه رضایتمند خدا و امام مون باشه. حواسمون به خودمون و دلمون و افکارمون و دینمون و دنیا و آخرتمون باشه.
با اجازتون بریم آخرین تحلیل خطی رو داشته باشیم.
چشمم به پنجرهی تراس میافتد. نگاهم به سایهی درختچهی پشت پنجره اش ثابت میماند.
نفسم تنگتر میشود.
«داشتم نماز میخواندم. سایهها آمدند. از پشت پنجره دیدمشان. فکر کردم باد میآید و شاخهها تکان میخورند»👈 با دیدن کابوس از خواب میپره و به طرف آشپزخونه میره. با دیدن سایه درختچه خاطره ای در ذهنش مجسم میشه. اون خاطره متعلق به شبی است که در مانهایم دزدیده شد و آمنا به شهادت رسید.
گلویم هنوز میسوزد. دستم را روی گردنم میگذارم و شیر را میبندم. نقطهای را که میسوزد، لمس میکنم. دوباره ضربانم بالا میرود.👈 این سوزش بخاطر یادآوری بخشی از خاطره اون شبه. چون زمانی که داشت سایه اون دزد سیاه پوش رو میدید به گردنش سوزن بیهوشی شلیک کرده بودن. الان جای همون سوزن میسوزه.
صدای جیغ میشنوم. صدای کوباندن چیزی به درو دیوار میآید.👈 در اون لحظه صدای جیغ آمنا رو میشنیده که توی حموم با دزدها درگیر شده بود و چون محیط حموم برای درگیری کوچیک بوده به در و دیوار میخوردن.
از ترس گریه میکنم. صورتم را با اشک و آب مسح میکشم. سیاهپوش کنار در ایستاده. دارم میبینمش.👈 اینجا در واقعیت ترسیده و داره گریه میکنه و همزمان وضو میگیره. اما تصاویر خاطرات جلو چشمش حرکت میکنن.
بیشتر گریه میکنم. آب را روی گودی دستم میریزم. خدایا نجاتم بده از این کابوسها. خدایا من نمیخواهم اینها را ببینم. از لای پنجره باد هو هو میکند. با ترس به سایهی پشتش زل میزنم.👈 همچنان که داره وضو میگیره سعی میکنه بر یادآوری اون خاطره غلبه کنه. چرا که از یادآوریش وحشت داره. اون رو مثل یه کابوس میدونه.
آب دارد همینطوری سر میرود. مشتی دیگر از خنکیاش برمیدارم و روی دست چپم میریزم.👈 آب وضو آرامش بخشه. برای همین چنین تعبیری براش بکار رفته.
هنوز صدای جیغ توی گوشم است. سرم را مسح میکشم و دولا میشوم. تعادلم به هم میخورد. 👈 معلومه هنوز موقع یادآوری خاطرات سرگیجه میگیره.
گونه ام را به میز می چسبانم.
«صورتم روی سجاده چسبیده بود. سیاهی نزدیک آمد.» 👈 هر اتفاق تو واقعیت یک تصویر از خاطره رو بازسازی میکنه. الان وقتی گونه ش رو روی میز گذاشت یادش اومد اونشب بعد از اینکه ماده بیهوشی بهش شلیک شد با گونه افتاد روی سجاده. و دقیقا در اون حالت بود که همه چیز رو میدید.
_ خواهش میکنم.. نه.. این کابوسها نه.. نجاتم بده. من نمیخوام اینا رو ببینم..👈 باز داره مقاومت میکنه چیز بیشتری از خاطره رو بیاد نیاره.
حرفهای عماد یادم میافتد:
«یاس چقدر دلم میخواد خاطراتمون رو به یاد بیاری»👈 این جمله ی از ته دل عماد اونم تو لحظات شیرین مرور خاطرات عاشقانه شون میتونه براش ایجاد انگیزه کنه که جرات پیدا کنه تا ته این کابوس (خاطره) رو ببینه.
«خانم علوی به نظر میرسه حافظهی شما آمادگی لازم برای بازیابی مجدد رو داره. ولی بخشی از حافظه دچار سرکوب و واپسزنی شده. ضمیر ناخودآگاه شما مقاومت زیادی در احیای مجدد برخی خاطرات داره »👈 این جمله رو دکترش بهش میگه. تشخیص دکتر اینه که شما میتونی همه چیز رو بیاد بیاری اما خودت نمیخوای.
من دارم به خودم دروغ میگویم.. من دارم به همه دروغ میگویم.👈بعد از یاداوری جمله عماد و تشخیص دکترش داره کم کم جرات اینکه قبول کنه داره خودش رو گول میزنه پیدا کنه.
من ترسو هستم و ترس نشانهی ضعف و بیایمانی است. 👈 آخ یاد جملات تحلیل قبلی مشعلی افتادم 😉😁