eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله قلمــداران
#چطور_نویسنده_شدم_1 تو پست قبلی گفتم چطور با رفتار قضاوت‌گرانه و تبعیضانه معلم‌های ابتدایی تبدیل به
۲ عید غدیر، بیشتر اهالی مسجد جامع محله، برای سرسلامتی به منزل پدری اومدند و بعد از پذیرایی رفتند. من و زینب رفتیم تو اتاق پذیرایی تا کاسه بشقاب‌های آجیل و میوه رو جمع کنیم که چشمم افتاد به یک دفتر شصت برگ جلد شده، روی پشتی. از اون پشتی قرمزها که مامانا روش روپشتی توری می‌انداختند. یادتونه؟😍😄 همون روپشتی‌ها که طرحش قو بود. بعضی‌هاشون هم طرح عروس و داماد.😂 هعیی. یادش بخیر.. چقدر اون موقع‌ها همه چی قشنگ بود🥺 خلاصه! فکر کردم دفتر مشق داداشمه. آخه بین ما فقط اون خوش سلیقه بود و دفترهای جلد کرده‌ش رو مشما هم می‌کرد. بازش کردم کفم برید. اول صفحه یک «نون القلم» خوش‌گل با خط نستعلیق نوشته شده بود و زیرش زده بود:«محمودرضا گلچین راد» وقتی اسم رو دیدم صاحب دفتر رو شناختم. این دفتر متعلق به کسی بود که اکثر اوقات برای بابام تابلوهای خطی زیبا می‌نوشت و هدیه می‌داد. اتفاقا همون روز هم یه تابلوی شیک آورده بود با طرح لا فتی الا علی.. صفحاتش رو ورق زدم. دیدم با همون خط خوش کلی شعر داخلش هست. چند بیت اول یکی از شعراش چشمم و گرفت: «یادم آید غروب یک جمعه جای سوزن نبود در کوچه دوره‌گردی در آنسوی مسجد داد می‌زد آی آلوچه دختری کوره جیغ سر می‌داد پیرمرد عصا زنان می‌رفت این طرف عشوه‌های موزون بود آن طرف قلب یک جوان می‌رفت و سگی را درون مخروبه یک زن غربتی غذا می‌داد..» به بابام گفتم: _بابا آقای گلچین دفترشون رو‌ جا گذاشتن بابام گفت: _ بذار رو طاقچه، شب می‌رم مسجد می‌برم براش گفتم: _ بابا می‌تونم قبلش بخونم؟ بابا اخم کرد: _ چی چی‌ داره مگه توش؟ _شعره.. می‌ذارید بخونم؟ بابام خدا بیامرز اخلاقش و ادا و اطوارش عین آقا اسدالله پدر سالار بود. اصلا سالاری بود برا خودش! کمر شلوارش رو باز کرد._میخواست لباس خونگی بپوشه. فکر نکنید قصد داشت سیاه و‌کبودم کنه🤪_ و با اخم گفت: _ بعد بذارش رو طاقچه و من رفتم تو اتاقک کوچیکی که بابام بالای پشت بوم خونه درست کرده بود نشستم و تو تاریکی و سکوت اونجا، تمام شعرهای زیبا و روون صاحب دفتر رو خوندم.. شعرهایی که تهش این امضا بود:«علی‌اکبر خدایاری» ادامه دارد... https://www.instagram.com/p/CTnPnJSq0Mk/?utm_medium=share_sheet