قلمزن
#مشهدیها_مهمان_داریم ▫️اربعینرفته و نرفتهها! وقت میزبانی و خدمت ما فرا رسیده، موکبهایی راه ا
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پذیرایی از زائران پیاده
توسط دختران نوجوان و جوان دهه هشتادی
در موکب احبابالرضا علیهالسلام
خداوند از همهی کسانی که سهمی داشتند، بپذیرد🌱
@ghalamzann
هدایت شده از خیریه شهدای نوفللوشاتو
📗✏️طرح تهیه #نوشتافزار برای کودکان نیازمند
🔸در هنگام بازگشایی مدارس، هیچ چیزی به قدر نوشتافزار جدید برای یک کودک جذاب و خوشحالکننده نیست.
🔹 شما میتوانید در تهیه ابزار تحصیلی کودکان نیازمند مشارکت کنید یا از آنچه فرزند شما اضافه دارد، اهدا نمایید.
🔸برآورد یک بسته متوسط شامل 3 دفتر و مداد و خودکار و پاک کن و تراش برای ابتدایی تقریبا ٧٠ و برای دبیرستان تقریبا ١٠٠ هزار تومان است.
شما چند کودک را میتوانید خوشحال کنید؟
🔹شماره کارت خیریه فقط تا اول مهر به این حرکت ارزشمند اختصاص خواهد داشت:
5892107046373190(شماره قابل کپی شدن میباشد) #خیریه_شهدای_محله_نوفللوشاتو @kheiriyehnofel
May 11
#اعلام_نیاز
برای شام فرداشب موکب نیازمند ١٠٠٠ بشقاب خورش خوری هستیم
کسی میتواند امانت برساند؟
#رسانهها_بشتابند
#این_میزبانی_نورانی_را_دریابید
#دهه_هشتادیها
دوستان محترم رسانهای!
هر کجا هستید، آب دستتان هست زمین بگذارید و شتاب کنید برای تولید محصول و انعکاس آنچه این روزها در مواکب #مشهد و مسیرهای #خراسان میگذرد،
دنیای عجیب و حیرتانگیزی دارند مواکب، آنچه برای #اربعین انجام دادهاید، مقبول حق،
اما از روزهای پایانی #ماه_صفر و اتفاقاتی که در همسایگی #امام_رضا علیهالسلام رقم میخورد غافل نشوید که رونوشتی از اعجاز #مشایه و اربعین است و بر ماست ثبت و انعکاسش،
حیف است نباشید، حیف است کم باشید، حیف است کم بگذارید، در مواکب اتفاقات شیرینی دارد رقم میخورد، خادمین #نوجوان و #جوان دارند غوغا میکنند، همین نسلی که خیلی وقتها معایبش را گفتهاند، بیایید محاسنش را نشان دهید، بیایید خادمین بینام و نشان دهه هشتادی را در مواکب
پیدا کنید، بیایید قشنگیهای این نسل را
فریاد بزنید.
قصههای یک به یک زائرین را دریابید،
مواکب پر از روایتهای ناب هستند،
مبادا غافل بمانیم که فرصت در همین
چندروز پایانی است.
✍ ف. حاجی وثوق
(مشهدالرضا علیهالسلام)
@ghalamzann
#کودکان_زائر
بچهها مسیرهای طولانی را چندروز پیاده آمدهاند، زیارتشان را هم رفتهاند، لحظهای هم نمینشینند، بعد از چند بازی نشستنی و رنگ آمیزی و... حالا نوبت به گلکوچیک رسیده است، ۵ گل که خوردند دروازهبان را عوض کردند و مهدیه رفت داخل دروازه، اینکه پسرها یک دختر را داخل دروازه گذاشتند، جالب است، تا اینجای کار مهدیه چندبار توپ را گرفته است، باید دید تا آخر بازی چه میکند... ⚽️
✍ ف. حاجی وثوق
(موکب زائران پیاده امام رئوف)
@ghalamzann
#کودکان_زائر
این نقاشی نرجس است،
او مثلا یک طوطی کشیده است،
دختر کوچولوی ۴ سالهای که تقریبا نابیناست. یک عینک صورتی با شیشههای ضخیم دارد که نمیدانم چه کمکی به او میکند.
نرجس شیرینزبان است، خودش میگوید از تهران آمدهاند روستای بیبیجانش و از آنجا پیاده آمدهاند مشهد برای زیارت،
نرجس از بچههای دیگر کم نمیآورد، کنار آنها نقاشی میکشد، میپرسم چه کشیدی؟ میگوید طوطی... بعد نقاشیاش را میدهد برایش نگه دارم و میگوید "خاله مواظب باشین باد نقاشی منو نبره"، بعد مدادرنگی صورتی را میگیرد و در حالیکه به جای دیگری نگاه میکند چندخط روی کاغذ میکشد و میگوید "نوشتم یازهرا" و میخواهد آن را به بچهها نشان بدهم، همین کار را میکنم، حمید که از او بزرگتر است با صدای بلند میگوید "کو کجاست" و نرجس میگوید "نمیبینی مگه" حمید میگوید "دروغگو"! آرام به حمید میگویم "نرجس نمیبینه فکر میکنه نوشته، نباید بهش بگی دروغگو"، حمید متوجه میشود و خیلی غیرتمندانه میگوید "دیدم چقدر خوب نوشتی"! نرجس ریز میخندد و نقاشی ادامه پیدا میکند... 🎨
✍ ف. حاجی وثوق
(موکب زائران پیاده امام رئوف)
@ghalamzann
#اعلام_نیاز
برای ظهر امروز
نیاز به نیروی داوطلب برای توزیع ساندویچ در یکی از ورودی های مشهد برای زائران پیاده است.
لطفا اگر کسی امکانش را دارد اطلاع بدهید، متشکرم
#آنجا_که_عاشقانت_یک_دم_حضور_یابند
#دل_در_حساب_ناید_جان_در_میان_نگنجد
ناظره خانم یکی از زائران پیاده است، پیرزنی که زیر آفتاب روی موکت داخل حیاط موکب نشسته و پاهایش را دراز کرده است.
کنارش مینشینم و خداقوتی میگویم و میپرسم چرا توی آفتاب نشستید، میگوید سردم شد آمدم اینجا گرم شوم، میپرسم از کجا آمدید؟ میگوید اسلام آباد، میپرسم از آنجا پیاده آمدید؟ میگوید نههه آنجا که راه زیاد است، آمدیم تربت جام، از آنجا پیاده آمدیم (و این توضیح را طوری با حسرت میدهد که گویی کارش را ناقص انجام داده که از خود اسلام آباد نیامده است!)
بعد زانویش را با دست مالش میدهد، میپرسم درد دارید؟ آرام میگوید در راه زمین خوردم دوبار، پایم زخم شده، کسی نفهمد. میپرسم چرا مادر؟! بیا برویم اتاق بهداری، پایت را ببینند، آرام میگوید نمیخواهم همکاروانیها بفهمند، به من میخندند و دیگر مرا با خودشان نمیآورند و بغض میکند!
با خجالت میگویم من فاطمه سادات هستم جای دخترت، بیا برویم بهداری کسی متوجه نمیشود. به گریه میافتد و میگوید اتفاقا اسم دخترم فاطمه سادات است، الان زنگ زد حالم را پرسید، چیزی نگفتم که نگران نشود، اگر بدانند دیگر نمیگذارند بیایم، من هر سال آمدهام... و با صدای بلند گریه میکند.
کم آوردهام، آنقدر که نمیدانم اینجا در مقابل ناظره خانم، این پیرزن اسلامآبادی دقیقا که هستم و در دنیای متفاوت اینها چهکارهام!!
راضی میشود پایش را ببینم، از روی زانو تا پایین زخم است، میگوید خیلی سوزش دارد و اذیتم میکند، باز راضیاش میکنم که دور از چشم بقیه به بهداری بیاید، چادرش را روی صورتش میگیرد که کمتر دیده شود، پیرزن از اینکه زمین خورده خجالت میکشد و من و همهی دنیا داریم در زمین فرو میرویم...
✍ ف. حاجی وثوق
(موکب احبابالرضا علیهالسلام)
@ghalamzann