eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
731 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
تلویزیون دارد برنامه کودک پخش می‌کند موضوع برنامه "سخاوتمندی"! است و همه دارند تلاش می‌کنند که کودکان سخاوتمندی را یاد بگیرند، گزارشگر می‌رود سراغ کودکان که همه دبستانی و سال‌های اول دبستان هستند و از هرکدامشان می‌پرسد که سخاوتمندی یعنی چه و همه بچه‌ها بدون تأمل شروع می‌کنند به تعریف این کلمه و در حد علمای اخلاق تبیینش می‌کنند، گزارشگر هم به‌به و چه‌چه می‌کند و باز سراغ بعدی می‌رود... "علی علیزاده" جایی گفته بود تلویزیون "نظرسازی" می‌کند نه "نظرسنجی" ، راست گفته بود، این گزارش یکی از مصادیقِ دم‌دستی این ادعاست. (لطفا نیایید و نگویید که پس علی علیزاده را قبول داری! اینجا داریم درباره حرف‌ها حرف می‌زنیم نه ماهیت آدم‌ها) رسانه به آدمها یاد می‌دهد که خودشان نباشند به آنها یاد می‌دهد که حرف را دیکته کنند و بگویند و رسانه چیزی جز ما آدمهای نابلد نیست که نمی‌دانیم باید چطور برنامه بسازیم، کودک، کودک است قرار نیست ادای بزرگترها را دربیاورد قرار نیست همه چیز را بداند آن هم وقتی منِ برنامه‌ساز کج‌سلیقگی کنم و با یک کلمه سخت به سراغ این طفل‌های معصوم بروم و بخواهم چیزی را بگویند که من می‌خواهم. یادم هست چندسال قبل "حسین‌رفیعی" مصاحبه‌هایی با کودکان می‌گرفت که خیلی ساده بودند و هرچه آنها در عالم کودکانه خود می‌گفتند پخش می‌شد، این گزارش‌ها آنقدر جذاب بودند که هرروز عصر پیگیر دیدنشان بودم تا برای دقایقی شریک زلالیت و صفای کودک‌طور گزارش‌ها باشم، ما آدمهای نابلد شفافیت را از رسانه می‌گیریم تظاهر و فریبکاری را ترویج میکنیم و اجازه نمی‌دهیم آدمها خودِ خودشان باشند و حواسمان نیست که اگر خودشان باشند چقدر جذاب‌تر می‌شود آنچه که ما برای تعداد مخاطبانش دغدغه داریم. ف. حاجي وثوق @ghalamzann
ما را به حال خویش نخواهد گذاشت ما سختی‌کشیده‌ایم، یتیمی‌چشیده‌ایم آخر خودش هم از دلمان در می آورد دنیا و آنچه را که شنیدیم و دیده‌ایم دریا! مزن به سینه ما دست رد که ما گر قطره ایم از آب وضویی چکیده‌ایم @ghalamzann
قلمزن
#نهم_ربیع #شهرداری_مشهد #هیئات_مذهبی_مشهد #ما_امت_محمدیم ⚫️شبی که مشهد خواب بود⚫️ شب میلاد نبی خدا
سال گذشته چنین شبی مطلبی با عنوان "شبی که مشهد خواب بود" اینجا منتشر شد و در کمال تعجب امسال به شکل عجیب‌تری همان اتفاق تکرار شد! خیابان‌ها را گشتیم، احمدآباد و حوالی آن، نه چراغی نه پرچمی نه کارناوالی! مشهد باز هم شب میلاد پیامبر خدا در خواب و سکوت گذشت، اتفاق حیرت‌انگیزی‌ست و می‌توان گذاشت پای خستگی مردم، که توانی برای عیدانه گرفتن برایشان نمانده، محسنیه گرفتند و عسگریه! ایام نهم ربیع قرمز پوشیدند و سنگ تمام گذاشتند، هیئات هم انرژی لازم را برای ایامی که گذشت صرف کردند، لابد مهم‌تر بوده است! اما شهرداری، ظاهرا اصلاح‌طلب و اصولگرا ندارد، شهر در شب میلاد رسول خدا همان شهر است، در همان سکوت و انفعال... اینکه درک درستی از حقیقت عظمت این شب و روز نداریم، تقصیر چه کسی‌ست؟! ف. حاجي وثوق @ghalamzann
عید مبارک‌مان باشد عیدی که بزرگ است ویژه است و با همه اعیاد دیگر متفاوت، عیدی که برای منِ شیعه و اوی سنی نیست، برای عالم هستی، برای همه‌‌‌ی اهل جهان است. فرصت خوبی‌ست که برای شناختنش زمان بگذاریم ما که دلمان می‌خواهد شبیه او باشیم، شبیه او که گویی خداوند عصاره حلاوت و شیرینی و دلچسب بودن را جمع کرده و در وجود او دمیده است، ما آدمها به خودمان ظلم کرده‌ایم به میزانی که او را نشناخته‌ایم و از سیره دوست‌داشتنی‌اش دور مانده‌ایم، امروز می‌شود یک قرار مهم گذاشت و این دوری و ظلم را جبران کرد ما مردم سرگردان و بی‌پناه آخرالزمان، از نان شب به این اتصال نیازمندتریم. عکس: کار دخترکوچولوی دوست‌داشتنی است، شب عید درست کرده و آورده و مثل همیشه نقاشی قشنگش را پیوست کرده است، الهی که او و همه‌ی بچه‌ها تا خود خدا، در پناه امن رسول‌الله باشند🍀 (صلوات‌الله و صلواتنا علیه و آله) @ghalamzann
مشغول کار هستم که همکار حراست زنگ می‌زند، "می‌توانید تا درب اداره بیایید؟ " و از کسی می‌گوید که در لابی اداره دارد سروصدا می‌کند، می‌گوید بیایید صحبت کنید شاید آرام شود، خودم را می‌رسانم، پیرزن روی صندلی‌های لابی نشسته، کفش‌هایش را درآورده و پاهای پلاستیک پیچیده‌اش را روی صندلی دیگر دراز کرده است، دستهایش هم در پلاستیک هستند، کنارش می‌نشینم "چه شده مادرجان؟" با صدای بلند اما مبهم که سخت میفهمی ، می‌گوید می‌خواهد در برنامه صحبت کند و فقط همین و تا در برنامه حرف نزند، نمی‌رود! می‌گویم باشد قبول... فعلا بگویید مشکل چیست؟ شروع می‌کند به حرف زدن از ابتدای زندگی تا حالا، از فرزندان بیمار و عقب‌مانده ذهنی‌اش، از اینکه چیزی برای خوردن ندارند، از بیماری‌های خودش، و از همه غصه‌هایش، مدتی گفتگو میکنیم، بیشتر دلش خواسته حرف بزند فریاد اعتراضش را برساند و خیالش راحت شود که حرفش را رسانده، یکی از همکاران حراست مبلغی را می‌رساند، آرام در مشتش میگذارم و می‌گویم برود قول می‌دهم بیاییم و سری بزنیم، اول باور نمی‌کند می‌گوید خیلی‌ها گفتند و نیامدند، نمیروم! میگویم قول می‌دهم مادر،قول صددرصد... آدرسش را می‌نویسم، مردد است دستم را گرفته و مرتب می‌گوید حتما میایی؟ خودت میایی؟ کسی بیاید راه نمی‌دهم خودت میایی؟! قول می‌دهم چندبار که میایم... می‌گوید چای بیاور گلویم خشک شد برایش چای می‌بریم همکارم داخل چای، نبات هم می‌گذارد، پیرزن نبات را که می‌بیند می‌گوید نمی‌خورد برایش خوب نیست، چای بعدی را می‌بریم می‌خورد و قبول می‌کند که برود در حالیکه قول گرفته به خانه‌اش برویم و دردهایش را از نزدیک ببینیم و باور کنیم! خداوند عمری دهد و فرصتی تا این قول روی زمین نماند... ف. حاجي وثوق @ghalamzann
می‌گویند جدا شدن روح از بدن برای کسانی که تعلقی دارند درد دارد این را می‌توان در جداشدن‌های این دنیا تجربه کرد، هرجا که تعلقی وجود دارد، جدا شدن درد دارد، دردی که گاه جانکاه می‌شود، تجربه‌ی تعلق همیشه با رنج همراه است رنجی که وقت جداشدن دوچندان می‌گردد... @ghalamzann
دبیرستانی که بودم بیشتر اوقات با پدر میرفتم و می‌آمدم، مگر روزهایی که ساعت کاری پدر و تعطیلی من با هم اختلاف پیدا می‌کردند، اگرچه باز هم پدر دلش می‌خواست در مدرسه بمانم تا خودش را برساند، دبیرستان من میدان بسیج بود و مدرسه پدر دو کوچه پایین‌تر، خانه پدری هم بلوار هفت تیر، فاصله زیادی که باید هرروز میرفتیم و می‌آمدیم چون پدر مدرسه را با وسواس عجیبی انتخاب می‌کرد حتی اگر آن طرف دنیا بود! در مسیر برگشتن بیشتر اوقات میرفتیم خیابان امام خمینی، یک بستنی فروشی بود که پدر بستنی سنتی‌اش را عجیب می‌پسندید، بستنی میخرید و تا برسیم مشغول بودیم، اما نکته قصه اینجاست که پدر دلش میخواست بشنود، یعنی من شرح ماوقع روزم را بگویم و او گوش کند، سوال می‌پرسید اما من همیشه در سکوت بودم و جواب درستی نمی‌دادم دلیل اصرار هرروزه پدر را برای حرف زدن نمی‌فهمیدم، گاهی با خودم فکر میکردم حتما پدر دلش میخواسته جای مادر باشد و دخترش با او هم حرف بزند، چون میدید وقتی به خانه می‌رسیم هنوز لباس مدرسه را عوض نکرده شروع میکردم به حرف زدن تا وقتی حرفهای آن روزم تمام می‌شد و مادرِ خسته از خانه‌داری و شیطنت برادرها، عجیب باحوصله گوش می‌کرد و عکس‌العمل نشان می‌داد، خدا حفظش کند. آن روزها نمی‌دانستم پدر چرا اینهمه پیگیر حرف زدن من است و چقدر امروز دلم می‌سوزد و حسرت میخورم... وقتی پدر یا مادر می‌شوی یا در هر جایگاهی که دلت دل‌نگران کسی باشد و برایت کسی یا کسانی مهم باشند، اصرار به حرف زدن بهانه است، تو میخواهی بدانی حالش چطور است، آب در دلش تکان نخورده باشد، گیر و گرفتاری نداشته باشد، دلش نگرفته باشد، رنجی پنهان همراهش نباشد، طلبِ حرف زدن بهانه است، کسی دل‌نگران حال و احوال ماست. ف. حاجي وثوق @ghalamzann
حد بالای ادب را من رعایت کرده‌ام! تا نشستی در دلم از خویشتن برخاستم... @ghalamzann
حال بد بد بد یعنی استوری بچه کلاس سومی را باز کنی و ببینی خودش را به سبک شاخ‌های اینستاگرامی آرایش کرده و با ادا اطوار آنها دارد دابسمش یک شعر بسیار زشت و نامناسب از تتلو را اجرا می‌کند... پدرومادرش کجا هستند؟! چه می‌کنند؟! زنده‌اند؟! این طفل نه چندان معصوم قربانی کدام ولنگاری و بی‌توجهی و نابلدی و بی‌خردی و روشنفکری تهوع‌آور و زننده و خانمان‌برانداز شماست؟!... کودک شما کودک معصوم شما کی اینهمه با موجود زننده‌ای به نام تتلو ارتباط گرفته است؟! دقیقا دارید چه غلطی میکنید؟!... @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئو را باز کنید، نگاه کنید و اگر دوست داشتید گوش کنید، به نظرم زیباترین تصویرگذاری ممکن، برای این ترانه انجام شده است! اگر نمی‌خواهید فرزند داشته باشید و از آن طفره می‌روید یا آن را به تاخیر می‌اندازید یا معتقد هستید شمارا از کار و زندگی می‌اندازد و یا آزادی را از شما سلب می‌کند و یا زحمت زندگی را برایتان زیاد می‌کند و یا اصلا هزینه‌بر است و سری که درد نمی‌کند چه حاجت به دستمال بستن، این را بدانید: در جهان اتفاقی هست که فقط وقتی مادر می‌شوید، دریافتش می‌کنید، کسی در دنیا نمی‌تواند توصیفش کند و قابل بیان و ادراک نیست، اتفاقی شبیه یک جوشش دل‌انگیز، یک جریان گرم و تکان‌دهنده، یک موجی که با آمدن فرزند، در وجودت می‌پیچد، گرمت می‌کند، قدرتت را هزاربرابر می‌کند و لذتی را می‌چشاند که با هیچ لذتی در دنیای مادی برابری نمی‌کند، مادرشدن منتهای لذت است منتهای مهرورزی، اشکت را دم مشکت می‌آورد و نخوابیدن و نخوردن و ننشستن را برایت آسان می‌کند، اصلا زحمت دارد که داشته باشد، چه اهمیتی دارد؟! وقتی عجیب‌ترین احساس عالم در تو قرار است شکل بگیرد! (آنان که فرزنددار نمی‌شوند، لطفا حلال کنند) ف. حاجي وثوق @ghalamzann
بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است... @ghalamzann
در محل سه‌شنبه‌ها مشغول هستم که پسرک کتابخوان می‌آید، کتاب‌های خودش و خواهرش را آورده، یکسال با هم تفاوت دارند، کلاس پنجم است و سطح مطالعه خوبی دارد، اما خواهرش هنوز همان کتاب‌های کودکانه گروه "ب" را می‌خواند، در بین کتاب‌هایی که تحویل می‌دهد، چشمم به کتاب پاراموتور می‌افتد، کتابی که با سفارش و معرفی دوستان خوب خریده بودیم و پرطرفدار هم هست با طرح و اسم پسرانه‌اش، یادم می‌آید این کتاب را نخوانده بودم، و تعدادی کتاب دیگر، نگرانی همراه با چهره پسرک دوست‌داشتنی کتابخوان جلوی چشمم می‌آید، را با سرعت شروع میکنم، قصه خوبی دارد، روایتگری جذاب، تعلیق دارد گره دارد، کاملا نوجوانانه است، امید و تلاش و خودباوری و ما می‌توانیم و همه‌ی خوبی‌های دیگر از سروروی کتاب می‌بارد، اما نویسنده یک اشتباه دارد، اشتباهی که می‌تواند در ناخودآگاه خواننده اثرش را بگذارد، آنجا که دخترک در المپیاد کشوری مقام آورده اما مادر و پدرش در مراسم تقدیر او شرکت نمی‌کنند و نویسنده می‌نویسد که مادر پادرد است و توضیح می‌دهد که مادر اما اگر مسجد جمکران و هیئت باشد، می‌رود! وسط یک قصه خوب، یک توضیح این‌چنینی که معمولا سهوی اتفاق نمی‌افتد، کار خودش را می‌کند! چون نوجوان دردش آمده که پدرومادر به چنین اتفاق بزرگی بی‌توجه بوده‌اند و حالا در "لحظه درد" مقصر معلوم می‌شود، مادر، جمکران رفتن و هیئت را به فرزندش ترجیح می‌دهد! این سختگیری یا مته به خشخاش گذاشتن نیست، دلت می‌سوزد که این کتاب با این قصه با این پایانی که پر از بغض و شادی و "ما می‌توانیم" است، یک جا خرابکاری می‌کند و ظلم می‌کند به مادران مذهبی که اتفاقا تجربه نشان داده وقت و زمان متفاوتی برای فرزندان قائلند، اما این باعث نشود کتاب را از حوزه مطالعه فرزندتان حذف کنید، کتاب‌ها بدون اشکال نیستند، اینها کتاب‌های خوب و موجود ما برای کودک و نوجوانند، بدهیم بخوانند اما عادت به نقد و گفتگو را در خانه فراموش نکنیم. ف. حاجي وثوق @ghalamzann