eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
730 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
آدمها قصه‌های مختلف دارند قصه‌هایی که کسی جز خداوند حق ندارد آنهارا ارزیابی کند، یک آدم می‌تواند ده‌ها و صدها قصه داشته باشد، قصه‌هایی که درام‌شان قوت و ضعف دارد، شیب‌شان بالا و پایین می‌شود و سیاه و سفید و خاکستری و رنگی رنگی هم میان‌شان یافت می‌شود، قصه‌هایی که پایان دارند و ندارند، و آنهایی که پایان‌شان به اصطلاح اهل فن باز می‌ماند، رهایی از دست‌شان ممکن نیست! قصه‌ی باز، یک روز شروع شده است و گاهی این یک روز زمان دقیقی ندارد، نمیدانی کی بوده و کجا... اصلا در این دنیا بوده یا جای دیگر... اما شروع شده و همراهت هست تا وقتی که هستی و هست بودن که پایان ندارد! اما یک جایی هم بار یک قصه را زمین میگذاری یکی علتش را می‌پرسد یکی اعتراض می‌کند یکی تشویقت میکند یکی گریه می‌کند اما یکی هم شاد می‌شود و شادی‌اش را به شکل محسوسی دریافت می‌کنی شادشدنش ذهنت را درگیر می‌کند کجای کار اشتباه بوده است کجای راه را غلط رفته بودی کدام طرف بار را کج برداشته بودی کجای راه جای کسی را تنگ کرده بودی یا کدام قسمت قصه‌ات مزاحمت برای دیگری بوده است که این چنین نفس راحت کشیده است این سوالات خوبند این چالش‌ها را هرازگاهی لازم داریم برای آنکه وجودمان غربال شود راستی‌ها رد شوند و خطاها بالا بمانند تا برایشان فکری کنیم... @ghalamzann
*خیبری ساکت است، دود ندارد، سوز دارد* یک جوان را به عنوان فعال فرهنگی اجتماعی برای در برنامه دعوت کرده‌اند، یک جوان که زندگی و زمانش را وقف کار جهادی و مسائل عمرانی روستاهای محروم و حل مسائل جوانان کرده است، نحوه تعامل مجری اما با او دیدنی‌ است، آن هم در شرایطی که این برنامه هر وقت مهمانش یک مهندس بوده و یا قهرمان ورزشی و یا شاعر و یا هر انسان باکلاس‌! دیگری، آن چنان مجری خودش را مرعوب دیده و از پایین به بالا حرف زده که دلت برایش سوخته است، اما حالا یک جوان محجوب و بی‌ادعا مقابلش نشسته و مجری حتی زبان بدنش گواهی نگاه بالا به پایین دارد! تا حدی که جایی آمرانه به او امر می‌کند از مادرت تشکر کن...یاد بده به دیگران! (گویی که با کودکی دبستانی مواجه است و جوان متواضعانه اینکار را می‌کند) جای دیگر مجری می‌پرسد چقدر پیش خانواده هستی؟ جوان می‌گوید سعی می‌کنم روز آخر هفته را باشم و مجری باز با لحنی که کنایه دارد می‌گوید یک روز... آن هم سعی می‌کنی باشی!! (بی‌آنکه بخواهد یادآوری کند که این و این‌ها از خانواده می‌گذرند تا گره‌ها باز شوند و سفره‌ها خالی نباشند و کسی بدون سقف نماند و ...) و باز پایان گفتگو میپرسد اهل ورزش هم هستی؟ و حتما منتظر است جوان بگوید نه وقت نمیکنم اما او میگوید بله ورزش رزمی... مجری میپرسد چه ورزشی؟ جوان میگوید کیک بوکسینگ و دفاع شخصی... و مجری باز با لحنی که تیز است می‌گوید خشن هم ورزش می‌کنی اگر می‌دانستم وارد صحبت با شما نمی‌شدم و دست و پایم می‌لرزید ! (بی‌آنکه بخواهد یادآوری کند چقدر خوب که به ورزش هم اهمیت میدهی و...) و جوان فقط لبخند میزند... این بخش تمام می‌شود اما روسیاهی‌اش می‌ماند برای جماعتی که هرگز نفهمیدند و نخواهند فهمید که اگر امروز نفسی از روی راحتی می‌کشند و اگر امروز به آب و نانی رسیده‌اند یکی و یکی‌هایی بدون ادعا و بدون توقع همیشه سنگ‌های سر راه را برداشته‌اند، اما تفکر زاییده از دنیای مدرن همیشه بها را به آنانی می‌دهد که رنگ و لعاب و سروصدایی داشته باشند. @ghalamzann *دیالوگ فیلم
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد که "عاقل" آن کسی باشد که با "دیوانه" می‌سازد!... @ghalamzann
روح برخاسته از من ته این کوچه بایست! بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم... @ghalamzann
(این یک نقد سینمایی نیست، بلکه روایت یک حال خوب و تجربه متفاوت است) سالن اصلی به شدت شلوغ است و جمعیت روی هم سُر می‌خورند، این اولین ساختارشکنی کرونایی در دوسال گذشته است! مشتاقم بدانم پشت نام چه کسی ایستاده است، یک سرلشکر ارتش که فقط خیابانی را به نامش می‌شناسم و حالا تیزر و تبلیغ فیلم مرا به سینما کشانده است تا شاید تلخی گس این‌روزها را بشورد و ببرد.... حالا فیلم تمام شده و هنوز روی صندلی سینما نشسته‌ام و متوجه گذشت زمان نشده‌ام و دلم خواسته که هنوز ادامه داشته باشد، کف زدن مردم هنوز تمام نشده خیلی‌ها نشسته‌اند و انگار نمی‌خواهند از اتمسفر "منصورزده" سالن بیرون بروند، هوا، هوای نفس کشیدن است حتی در آن ازدحام غبار گرفته متراکم... گویی اینجا چیزی را لمس کرده‌اند و کسی را تجربه کرده‌اند که می‌ترسند اگر بگذارند و بروند این حس خوب را از دست بدهند "و ازدست دادن همیشه تلخ و غم‌انگیز است!" القصه را بروید و ببینید از هر طیف و مرام و مسلکی که هستید منصور حال شمارا خوب خواهد کرد حال فطرت شمارا حال دلتنگی‌های شمارا حال قسمت‌های خالی شمارا منصور احیاگر آدمهای ناامید است آدمهای خسته‌ی این روزها آدمهای فشل شده و از تلاش افتاده... و با خودت می‌گویی وقتی تعریف یک‌نفر آنهم در حد همین صدوچنددقیقه، اینهمه حال‌خوب‌کن است، چرا اینهمه دیر؟ چرا اینهمه کم‌کاری؟! منصور یکی از صدها نفری‌ست که ما فقط اسم‌هایشان را می‌دانیم اما آنقدر خوب و دوست‌داشتنی هستند که دانستن رسم‌شان برای راهمان چراغ شوند، پس چرا کاری نمی‌کنیم؟ اینها گنجینه‌های این سرزمینند اگر کشف و آشکار نشوند در حد دفینه می‌مانند، و خسارتش سهم ما و نسل امروز و فردای ما خواهد بود. ما محتاج و نیازمند به شناختن این آدمهاییم، رسانه محترم ملی سینماگران ارجمند لطفا آب دستتان است زمین بگذارید چون یک کار مهم بر زمین مانده است! @ghalamzann
برکه‌ای گفت به خود ماه به من خیره شده است! ماه خندید که من چشم به "خود" دوخته‌ام... @ghalamzann
ما لا یحکی... یبکی آنچه گفته نمی‌شود... اشک می‌شود @ghalamzann
قلمزن
#خانه_غبارگرفته روایت یک زندگی👇 @ghalamzann
پیرزن قول گرفته بود به خانه‌اش برویم همان روز که در حراست اداره معرکه راه انداخت که باید بروم در برنامه حرف بزنم! القصه رزق صبح جمعه رسید و راهی خانه پیرزن شدیم، در کوچه‌پس کوچه‌های پایین خیابان، پلاک 31...خانه‌ای که درب ورودی‌اش به جای شیشه با پاره‌های کارتن پوشانده شده، پیرزن جایش جلوی بخاری است روی موزائیک ها یک تکه موکت پهن کرده‌اند و روی همان میخوابد، پسر 45 ساله‌اش بیمار اعصاب و روان است و دختر 35 ساله‌اش عقب مانده ذهنی و شوهری که چندسالیست به رحمت خدا رفته، دخترک فقط نگاه میکند،پسر وقت حرف زدن مدام سرش را با دستش فشار می‌دهد و پیرزن که می‌لنگد و تندتند مشکلاتش را تعریف می‌کند، ارزاق و گوشت و میوه‌ها را در آشپزخانه می‌گذاریم پیرزن دعا می‌کند، خانه به غایت کثیف و شلوغ است با هوایی که قابل تنفس نیست، بوی ماندگی و دارو و کثیفی و بخار کتری با هم مخلوط شده‌اند و آنها در همین فضایی که چنددقیقه هم نمی‌شود تحمل کرد، دارند زندگی می‌کنند! فقر و نداری و انواع بیماری یک وجه زندگی آنهاست، اما ناتوانی در مدیریت زندگی‌، بی‌کس و کاری و تنهایی درد بزرگتریست، مستاجر نیستند، اما وسط یک به هم ریختگی عجیب و انباشتگی تشویش‌برانگیز روزگار می‌گذرانند و هیچکدام توان برپا کردن زندگی را ندارند، کسی یا کسانی باید سر این زندگی را بگیرند، اضافاتش را بتکانند، خانه تمیز شود یعنی مادری کنند برای این سه نفر، کسی یا کسانی باید داوطلب شوند و رونق بدهند به این زندگی که گرد بیماری و افسردگی و ناامیدی رویش نشسته است. @ghalamzann
با عقل آبِ عشق به یک جو نمی‌رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم... @ghalamzann
قلمزن
#احمد_آقا آخرین بار که دیده بودمش خیلی سرحال بود امروز که دیدمش باورم نشد پیرمردی لرزان با دو عصای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمد آقا آخرین سرباز است. آخرین کشاورز و دامدار با غیرتی که با کمک دو چوب دست راه میرود و سنگر روستایش را حفظ کردست. جسم او با بقیه تفاوتی ندارد و به همان مقدار دچار کهولت و درد و بیماری و خستگیست، اما غیرتش با ما متفاوتست، برای آرامش درد زانویش مبل نشین نشده و برای تسکین درد کمرش بار زندگی اش را به دوش کسی دیگر نینداخته و برای فرار از زحمات روستا به شهر پناه نبرده است. صدای گوشی ات را زیاد کن و صدای قدمهای پر صلابت این آخرین سرباز و سرداربالاروچ رابشنو. سبک زندگی اونشانه سادگی وبیسوادی اونیست بلکه احمدآقاتنهااندیشمندیست که تمام تلاشش رابرای حفظ فرهنگ وزبان ومیراث آباواجدادی مامیکندوبه تنهایی آخرین رشته ریسمان این گنجینه رانگاه داشته است. شایدقابل باورنباشدامااهمیت موضوع به همین بزرگی ودهشتناکیست: هرروزی که احمدآقاازادامه دادن ناتوان گردد، روزخاموشی کامل میراث وفرهنگ کهن بالاروچ است. به قلم سیدمرتضی حاجی وثوق @ghalamzann
D1736654T15427330Web.mp3
5.03M
حتی اگر نباشی، می آفرینمت! چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی! با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را...   @ghalamzann