دیشب دمِ افطار دلم یادِ تو افتاد
رفتم که تو را شعر کنم، دفترم افتاد
خودکار به دنبالِ دو تا قافیه میگشت
از بس که زمان بُرد، غزل از سرم افتاد
نفسم عصبانی شد از این قطعهٔ بینظم
تا رفت که فریاد کشد، از نفس افتاد
میخواست که با زور بیاید وسطِ گود
بیچاره سرش خورد به دیوار و پس افتاد
میخواست که این جسم، کمی جلوه نماید
تا رفت کمی زور کند، از کمر افتاد
گفتند که از غیرتِ محبوب بپرهیز
با غیرتِ او هر که درافتاد ورافتاد
آن عقل که قبلاً نظری داشت فراوان
اندازهٔ یک چشم زدن، از دلم افتاد
بیچاره ندانست که در دفترِ احساس
نامِ همهٔ مدّعیان از قلم افتاد
من در پِیِ آرامشی از جنسِ تو بودم
در صحنهٔ جان، عاطفه با عقل در افتاد
آنقدر محبّت به سرِ عقل فروریخت
تا عادتِ خودخواهیاش از مغزِ سر افتاد
در اوّلِ این کار کمی سر به هوا بود
کمکم سرِ عقل آمد و فکر از سرش افتاد
مانندِ نگین شد به کفِ دستِ عواطف
تا نقشِ صفا در دلِ انگشترش افتاد
صد بار تراشیدم و صد بار شکستم
تا آنکه در و تختهٔ نظمم به هم افتاد
آن قدر به هر ثانیهای فال گرفتم
تا قرعهٔ این عشق به نامِ خودم افتاد
از دوست عجب نیست که در جعبهٔ قلبم
یک تیرِ دعا بود، ولی کارگر افتاد
باید که دو تا ریسه و یک قاب ببندم
بر کوچهٔ این قلب که او را گذر افتاد
شاید دو ریالی تهِ جیبِ دلِ ما بود
تا رفت کمی وصل شود، سکّه کج افتاد
فرمود که پاکانِ قوی، لایقِ عشقند
طفلِ هوسم با سخنِ عشق، لج افتاد
ذهنی که خودش را سببِ حادثه میخواند
با آنهمه خودشیفتگی در هچل افتاد
بیعشق، سخن جای خودش را نشناسد
شرمنده اگر در سخنانم خلل افتاد
مانندِ دمِ صبح که خورشید بتابد
تابید به چشمانم و مِهرش به دل افتاد
ممنونِ بهارانهٔ لبخندِ خوشِ او
چون آب و هوایِ سخنم معتدل افتاد
از زیر و زبر، پیش و عقب خیر نبیند
شخصی که به یک وسوسه با راست، چپ افتاد
برعکس، به یک عاقبتِ خیر رسیدهاست
آن را که به معشوقِ خودش وقتِ گپ افتاد
از بس که صفتهای تو را حفظ نمودم
حتّی خودِ این حافظه هم در هوس افتاد
میخواست که بر ذاتِ تو هم دست بیاید
افسوس که آن دورتر از دسترس افتاد
هر چند دویدهاست ولی سود ندارد
فردی که به جز عشق به راهی دگر افتاد
بیعشق، هر آن کس که به پرواز درآمد
در سادهترین مرحله از پا و پر افتاد
تقصیرِ دلم نیست که این گونه به هم ریخت
یک مرتبه بر چهرهٔ او چشمِ دل افتاد
مانندِ غریبی که به گرمایِ جگرسوز
تنها، وسطِ دشت، دو چرخش به گِل افتاد
پُر گفتن و پُر خوردنِ ما هر دو خلاف است
از پُر سخنی، قافیه هم سکسکه افتاد
هر ذهن که پاک است به جز پاک نبیند
ذهنی که خراب است به یک معرکه افتاد
ما از طرفِ دوست به جز دوست نخواهیم
هر کس که چنین خواسته، کارش جلو افتاد
عاشق که شدی شایعهٔ خلق مهم نیست
حتّی اگر این عشق به صد گونه چُو افتاد
از گفتنِ احساس، دلِ پاک نترسد
چون از خودِ عشقاست که حرفی به دل افتاد
از بودنِ مهمان، همه را زود خبر کرد
وقتی که به چایِ غزلت چند هِل افتاد
تا ارزشِ یک رابطه را خوب بدانیم
گاهی وسطِ سیمِ رفافت گره افتاد
تا چشمِ تو عادت کند و کور نگردد
بینِ تو و آن مِهرِ جوان کرکره افتاد
گویند: گزینش، روشِ اصلیِ عشق است
فردی که به عشقی شده درگیر، تک افتاد
از ظاهرِ عاشق، دلِ پُر عاطفه پیداست
چون سیبِ رسیدهاست که بر پوست، لک افتاد
دیگر به نواهای جهان کار ندارد
هر کس که به یک مرتبه کارش به دل افتاد
یک لحظه اگر دور شد از زمزمهٔ عشق
در محضرِ محبوبِ غزلخوان خجل افتاد
حرفی بزن ای دوست که قندِ دلِ تنگم
دور از لبِ شیرین و خوشاقبالِ تو، افتاد
من منتظرِ معجزه بودم همهٔ عمر
یکباره دلم دل شد و دنبالِ تو افتاد.
#حسینعلی_زارعی
میرود آهسته جابر در دیارِ اربعين
میکشاند جسمِ خود را در حصارِ اربعين
در فراتِ عاشقی، غسلِ زیارت میکند
تا که پاک و صاف گردد رهسپارِ اربعين
جامهای نو را به تن پوشاند از روی ادب
چون مشرّف شد به پیشِ شهریارِ اربعين
عطرِ خوشبوی ارادت را به خود پاشیده بود
تا شود با جسم و جانش سازگارِ اربعين
چشمِ سر تاریک امّا چشمِ جانش روشن است
در تمامِ عمر بوده دلسپارِ اربعين
دستِ جسمش را به دستانِ عطیّه میدهد
دستِ جانش تا ابد در انحصارِ اربعين
با قدمهایی که بر بالِ ملائک مینهد
میگذارد جانِ خود را در گذارِ اربعين
بر لبش گلبانگِ تکبیر و دعا گُل میکند
ذکر و یادِ دوست باشد در مدارِ اربعین
میرسد پیشِ مزارِ بهترین خلقِ خدا
میشود در اوجِ عزّت خاکسارِ اربعين
از فشارِ عشق و ایمان و وفا غش میکند
جسمِ او ناگاه میگردد نثارِ اربعين
با کمی آبِ محبّت باز میآید به هوش
حالتی مخصوص دارد اضطرارِ اربعين
عرضه دارد: «یا حسین و یا حسین و یا حسین»
پاسخی امّا نیامد از نگارِ اربعين
کِی رفیقی دیده بودی پاسخِ یارش نداد؟!
این چنین هرگز نباشد رسمِ یارِ اربعين
پاسخِ خود را خودِ جابر چنین عنوان نمود:
ای که در جانِ تو باشد انتظارِ اربعین
«کِی جوابت را دهد یاری که بی سر ماندهاست»
با چنین یادآوری شد داغدارِ اربعين
السّلام ای شاهِ دین ای میوهٔ قلبِ رسول
آیهٔ ایمان و علمِ آشکارِ اربعين
السّلام ای سورهٔ اخلاص و تسلیم و عمل
جلوهٔ معروف و نورِ یادگارِ اربعين
ای که از راهِ شهادت، خیرِ مطلق گشتهای
خونِ جاویدِ تو باشد اعتبارِ اربعين
بعد از آن رو کرد سمتِ قبرهای عاشقان
دوستانِ باوفا و پایدارِ اربعين
السّلام ای یاورانِ مخلص و پاکِ حسین
خوش به احوالِ شما، چون شد دچارِ اربعين
هر که او را دوست دارد، یارِ او محسوب کن
تا که آن مشتاق باشد در شمارِ اربعين
ای خدا در جانِ ما هم مِهرِ مولا زنده است
اسمِ ما را هم به صف کن در قطارِ اربعين
منتظر میمانم ای دریایِ رحمت تا که زود
جانِ من را هم بشوید جویبارِ اربعين.
#حسینعلی_زارعی
رباعی
صبح است و سلام و خندهات میچسبد
صبحانهٔ جاندهندهات میچسبد
تا چایِ محبّتت کمی دَم بکشد
آرامشِ دلبرندهات میچسبد.
#حسینعلی_زارعی
صبحتون پر از حال خوب ❤️
دو مصراعِ لبت سرخ است و شیرین
دو مصراعِ لبم باشد شکرچین
به روی هم چه ترکیبِ قشنگیاست
دوبیتیای ندیدم خوشتر از این
#حسینعلی_زارعی