به دلـم نام تو افتــاد و زبـان گفت علی
شعر جوشید و قلم با هیجان گفت علی
قلـــم از زمــزمهٔ نام علــی شــور گرفت
از دلِ زمـزمی از اشک روان گفت علی
چه ردیفی! که از آن شد غــزلم دریایی
وچه بحری که به شور آمد ازآن گفت علی
دل شوریده از این بحر، تب و تاب گرفت
صــد و ده مرتبه در هر ضربان گفت علی
این علی کیست که در آینـــهٔ لَــم یَــزَلی
نور حق در پسِ آن جلوه کنان گفت علی
این علی کیست که بر مقدم این فوق بشر
کعبه از شوق، ترک خورد و عیان گفت علی
او همـا ن است که از برق دمِ شمشــیرش
ماه در هاله ای از شرم، نهان، گفت علی
او همــان است که از روز ازل در رگ مــا
خون به جوش آمد و در هر شریان گفت علی
بو ترابی که به هر ذره ای انداخت نظـر
آفتابی شد و بی شـرح و بیان گفت علی
تا نگاهــش به درِ قلعــــهٔ خیبــــر افتـــاد
در از آن هیبت او خورد تکــان گفت علی
در غدیری که خُمَش مستِ تولّا شده بود
مِی به جوش آمد از آن عشق وچنان گفت علی؛
برکه دریا شد و دریا متــلاطم شد و بعد
موج ، تکـرار شد از این جریان گفت علی
باز هم راهــیِ معـراج شد آن دست خدا
راه حــق را به بشــر داد نشان گفت علی
هرکه نوشید فقط قطره ای از شهد غدیر
سومین اَشهَـدِ خود را در اذان گفت علی
"کیمیا"یی است سعادت که ز خاک درِ او
می شود قسمت هر کس که به جان گفت علی
#رقیه_سعیدی(کیمیا)