eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
280 دنبال‌کننده
2هزار عکس
272 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزل‌های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیا هنوز آمدنت را بها کم است 🌱 "خدا شفا عنایت کنه به آقای بهمنی" برای سلامتی این شاعر گرانمایه دعا کنیم
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را» تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بارِ دگر پر زدن چلچله ها را یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله ها را 🪴
شناسنامه من یک دروغ تکراری‌است هنـــــوز تا متولد شدن مجالم هست..!
با پایِ دل قدم زدن آن هم كنارِ تو باشد كه خستگی بشود شرمسارِ تو در دفترِ هميشه‌ی من ثبت می‌شود اين لحظه‌ها عزيزترين يادگارِ تو از هرطرف نرفته به بُن‌بست می‌رویم لعنت به روزگارِ من و روزگارِ تو تا دست هيچ‌كس نرسد تا ابد به من می‌خواستم كه گُم بشوم در حصارِ تو احساس می‌كنم كه جدايم نموده‌اند هم‌چون شهابِ سوخته‌ای از مدار تو آن كوپه‌ی تُهی منم، آری كه مانده‌ام خالی‌تر از هميشه و در انتظارِ تو اين سوتِ آخر است و غريبانه می‌رود تنهاترين مسافرِ تو از ديارِ تو هرچند مثل آينه هر لحظه فاش‌تر هشدار می‌دهد به خزانم، بهارِ تو اما در اين زمانه عُسرت، مسِ مرا ترسم كه اشتباه بسنجد عيارِ تو
قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همو که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم هی مترسک کلاه را بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم ما از آن سودن و نیاسودن سنگ زیرین آسیاب شدیم گوش کن ما خروش و خشم تو را همچنان کوه بازتاب شدیم اینک این تو که چهره می پوشی اینک این ما که بی نقاب شدیم ما که ای زندگی به خاموشی هر سوال تو را جواب شدیم دیگر از جان ما چه می خواهی ؟ ما که با مرگ بی حساب شدیم شاعر و غزل‌سرای ایرانی زاده‌ی۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در دزفول بود . نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت،در مطبوعات به چاپ رسید . وی روز جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ در سن ۸۲ سالگی در تهران درگذشت . یادش ماندگار 🏴
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم در دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست ..
به رسم بدرقه تقدیم به استاد فصل سکوت، فصل تماشا شدن رسید گم‌گشته‌ای به لحظهٔ پیدا شدن رسید آن خلوت‌آشنا که گذشت از خیالِ جمع کم‌کم به خط آخر تنها شدن رسید پرواز را کشید در آغوش و صبح زود بال‌وپرش به پنجرهٔ وا شدن رسید یک آسمان پرنده، قفس را شکست داد یک دشت رازقی به شکوفا شدن رسید آهسته گفت: «ای تن زخمی! تمام شد! آرام باش! وقت مداوا شدن رسید» لبخند زد، اشاره به دالان مرگ کرد پیکی که با بشارت احیا شدن رسید در گوش خاک، زمزمه‌ای شاعرانه ماند از رودخانه‌ای که به دریا شدن رسید دفتر پر از ترانه و دیوان پر از غزل اینگونه کارنامه به امضا شدن رسید 🌱
تنها و دل‌گرفته و بیزار و بی‌امید، از حالِ من مپرس که بسیار خسته‌ام!
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر تا هرکجا که می‌بردت بال و پر ببر تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده‌ای این بارم از زمین و زمان دورتر ببر اینجا برای گم‌شدن از خویش کوچک است جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر آرامشی دوباره مرا رنج می‌دهد مگذار در عذابم و سوی خطر ببر دارد دهان زخم دلم بسته می‌شود بازش به میهمانی آن نیشتر ببر خود را غزل، به بال تو دیگر سپرده‌ام هرجا که دوست داری‌ام امشب ببر ببر
من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم باور نمی‌کنید؟ همین شعر شاهد است
اين شفق است يا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو من به كجا رسيده‌ام؟ جان دقايقم بگو آيينه در جواب من باز سكوت مي كند باز مرا چه مي‌شود؟ اي تو حقايقم بگو جان همه شوق گشته‌ام طعنه ي ناشنيده را در همه حال خوب من با تو موافقم بگو   پاك كن از حافظه‌ات شور غزلهاي مرا شاعر مرده‌ام بخوان گور علايقم بگو   با من كور و كر ولي واژه به تصوير مكش منظره‌هاي عقل را با من سابقم بگو   من كه هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم حال براي چون تويي اگر كه لايقم بگو   يا به زوال مي‌روم يا به كمال مي رسم يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی‌اش دلبستهٔ گلی‌ است که درکش نمی‌کند...