ايستاده غزلی دلنگران در چشمت
تویی و ترجمهی شعر جهان در چشمت
میکشاند قلم فرشچیان را مویت
میخرامند دو آهوی جوان در چشمت
اصفهانیست در آن خندهی میناکاری
زندهرودیست پر از شعر روان در چشمت
خاطرت هست که هر شب غزلی جريان داشت
به دلانگیزی تصنیف بنان در چشمت؟
آه از غربت آن کوچه، از آن ساعت سرد
آه از آن غم که فرو ریخت زمان در چشمت
من و آیینه و تنهایی و باران بوديم
تو و تصویر غريب چمدان در چشمت
حال تنهایی من را تو اگر میخواهی
شب بارانزدهام را بتکان در چشمت
#مهدی_صحرایی
#عضوکانال