السلام علیک یا ابا عبدالله....
......
لبخند تو از حماسه گلگون شده بود
صحرای تو بی قرار مجنون شده بود
در رکعت دوم گلوی اصغر
دستان قنوت تو پر از خون شده بود
.........
مردان رهت اسیر دنیا نشدند
در دایره ی تنگ زمین جا نشدند
دیدند بهشت سبز چشمان تو را
دلبسته ی سیب سرخ حوّا نشدند
...........
همواره دَمَت بوی مسیحا دارد
حتی عَلَمت بوی مسیحا دارد
با خاک چه کرده ای که امروز حسین
خاک قَدَمت بوی مسیحا دارد
..........سروده :حسین کیوانی
https://drive.google.com/file/d/1EJiERioHsC8_2q_m-Io9kHGQlyxiPu2e/view?usp=drivesdk
بُلغِیرَت
(رجزستایش حضرت ابالفضل - غزل مُرصَّع)
با نوای حاج مهدی منگلی
شعر: غلامرضا کافی
ای خوش بر و بازو،یله گیسو،صله ابرو، گل خوش بو نفس وخشک لب و مشک گریبان
ای هیمنه هی هو،علوی رو، قرشی خو، حبشی مو ،همه ی دلخوشی گریه نصیبان
باچشم غزل خیز و دلاویز و دل انگیز و شکر ریز لبانی که ترنمگر قران
برخیز وبپرهیز از این فتنه ی یکریز که لبریز شد از رشک وحسد جان رقیبان
قرص قمر ای ماه لقب، شاه نسب، پاک حسب، رعد غضب، برق نگاهت جگر آشوب
ای فخرعجم، میرعرب، نخل رطب، کوه ادب نیست به جز نام خوشت مشق ادیبان
ای شیر دژم، میرعلم، چهره بقم، باغ ارم، عجب عجم، ماه ترین رشک پلنگان
ای تیغ دو دم، خصم ستم، ماه حرم، شاه کرم، دست قلم هست تورا یار غریبان
ای نایره دم، شعله نفس، گونه قبس، برق فرس، موج ارس ،آمده از علقمه عطشان
هان ای همه چیز ای همه کس، کشته هوس، خیمه عسس، دادرس قاطبه ی تنگ شکیبان
ای بحروفا، نهرسخا، شهرعطا، دست شفا، قبله نما، جانم وجانانم ابالفضل
هم خشم خدا، قهر قضا، تیررها، تیغ بلا برسر کاسب ستمان خلق فریبان
ای ماه بدل، کوه بطل، صخره مثل، شیر جدل، باد وش تیزتک عابس وعباس
هیبت جبل ای لفظ عسل، چهره غزل، هست ازل تا ابدت سلسله ی نسل نجیبان
هیهات ازاین گریه اثر، سوگ خبر، داغ شرر، اشک ثمر، قصه ی سالارشهیدان
ای قرص قمر،تشنه جگر، سوخته پر، خیز که تنهاست کنون زینب و خفتند حبیبان!
[تقدیم به مردانی که به خدا دست دادند.]
شکوه نام تو با مویه کم نخواهد شد...
حماسهی تو که تسلیم غم نخواهد شد!
زمین زدند علم را؟ زمین قسم خوردهست،
که هیچ پرچمِ دیگر، علم نخواهد شد!
«بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر»
ستم به سیم و زرش محترم نخواهد شد!
چگونه بسته امید، اهرمن به سازش تو؟
سرت به نیزه بلند است و خم نخواهد شد!
چه شاعرانه نوشتی که دست، همچون نی
اگر بریده نباشد قلم نخواهد شد!
صدای زمزمهی زمزم است! میشنوی؟
که هیچ آب چو آب حرم نخواهد شد!
مرام و نام تو حاشا که یادمان برود
«چنین نبود و چنین نیز هم نخواهد شد»
#محمد_محمدیرابع
تنت رنگین، سرت رنگین کمان است
لبت گلواژه ی سرخ اذان است
هزاران ندبه از چشم تو جاری ست
دو دست تو مفاتیح الجنان است
سجاد حیدری قیری
📕"شعر عاشورایی"(بخش پنجم)
📕دو شاعر عاشورایی با دو نگاه متفاوت
▫️محتشم کاشانی(نگاهی عاطفی)
▫️عمان سامانی(نگاهی عرفانی)
📕به قلم حشمت اله پاک طینت
تا عَلَم عزای حسین برپاست یعنی تا قیام قیامت شعر باشکوه محتشم کاشانی زینت دفتر روزگاران خواهد بود و نو به نو هر سال و همه سال در دهه ی محرم با طراوتی دیگرگونه تر خواهد بالید شعری که با آن همگان و همگان بر سر و سینه می زنند و سر و دستار پاره می کنند و خون می گریند.
محتشم شاعر "عامه" است، مرکز ترکیب بندش "عطش" -تشنگی امام حسین و یاران او- او می گوید: هر دیو و ددی در روز عاشورا سیراب است اما سلیمان کربلا یعنی ابا عبدالله از شدت تشنگی نگین پادشاهیش را می مکد:
▫️بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکید
خاتم ز قحطِ آب، سلیمان کربلا
ترکیب بند معروف او جریانی است سراسر اشک و عزا:
▫️باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و جه ماتم است...
▫️کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
▫️نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
این یعنی "بعد عاطفی" عاشورا همان بعدی که محتشم از آغاز تا انجام دوازده بند خویش آن را به بانگ بلند فریاد می زند.
در شعر محتشم صبح عاشورا تاریک است:
▫️این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
و جریان گودال قتلگاه تلخ است و ناشیرین، او با حسن تعلیلی شگفت با سوز و آه و ضجه می سراید:
▫️روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار
او خورشید را چون زنی عزا دار تصویر می کند که در عزای حسین ع سر برهنه به کوهسار طلوع می کند،
فضای ترکیب بند محتشم فضایی متراکم از درد است و اندوه:
▫️موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد وبگریست زار زار
مصراع مصراع شعر او شِکوه است و شکایت تا آنجا که حتی ملایک را اندوهگین و ماتم زده می بیند و می نمایاند:
▫️در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
▫️جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
📕و اما نگاه عمان سامانی نگاهی دیگر است:
از نگاه او تشنگی بی معناست.
او معتقد است که هر کس طرح روشنی از ایمان و عظمت حسین را در جان شیفته و شیدای خویش دارد سیراب وحدت است و توحید، حسین و همکیشانش از جام طهور عشق بسیاران نوشیده اند و بسیاران می نوشند، چشمه چشمه عشقند و دریا دریا دلدادگی محض،
اصل بر تشنگی بود آن روز، اصلا آنان به دنبال تشنگی بودند و عطش رامی جستند، و علقمه و آب دستاویزی و رمزی:
▫️این عطش رمز است و عاشق واقف است
سر حق است این و عشقش کاشف است
▫️...می گرفتی از شط توحید آب
تشنگان را میرساندی با شتاب
حسین و یارانش با چهره هایی روشن و شاد،در روزی خورشیدی، آرامشگاه ِمقتل را طرحی از وصل می ریزند، مقتل یعنی قرارگاه وصال معشوق، یعنی وعده گاه شادمانِ رسیدن ها و پیوستن ها:
▫️سر خوشم آن شهریار مهوشان
کی به مقتل پا نهد دامن کشان
▫️عاشقان خویش بیند سرخرو
خون روان از جسمشان مانند جو
▫️غرق خون افتاده بر بالای خاک
سوده بر خاک مذلت روی پاک
▫️جان به کف بگرفته از بهر نیاز
چشمشان بر اشتیاق دوست باز
نگاه عمان سامانی در مثنوی بلند "گنجینه الاسرار" نگاهی بسیار عارفانه است، دیگرطور می بیند و دیگر طور ترسیم می کند، نگاهی که "خواص" آن را می فهمند و می خواهند، عاشورایی که او ترسیممی کند، بزم عشق است و هنگام و هنگامه ی وصال بی دریغ معشوق..
او در ترسیم عرفانی آب آور کربلا، عباس این گونه می سراید:
▫️روز عاشورا به چشم پر ز خون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون
▫️شد به سوی تشنه کامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
▫️پس فرو بارید بر وی تیر تیز
مشک شد بر حالت او اشک ریز
▫️اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک خالی شد ز اشک
▫️خوش نباشد از تو شمشیر آختن
بلکه خوش باشد سپر انداختن
▫️مژه داری احتیاج تیر نیست
پیش ابروی کجت شمشیر چیست؟!
در برابر معشوق باید سپر افکند، آختن شمشیر شرط عشقبازی نیست، تا تیر مژه هست و ابروی کج چون شمشیر معشوق جایی برای تیر و شمشیر باقی نمی ماند
▫️تکمله: از نگاه محتشم اصحاب عاشورا بسیاران تشنه اند چرا که آب را از آنان دریغ کرده اند عطش دارند و آب می جویند. اما از نگاه عمان سامانی حسین ع و اصحابش تشنه ی تشنگی اند و با جانی پر بهجت و منبسط عطش جویانند.
____
▫️محتشمکاشانی: شاعر پارسیگوی سدهٔ دهم هجری و همدوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی، شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود و تمام عمر خود را در کاشان زیست.
▫️عمان سامانی:میرزا نورالله عمان سامانی ملقب به تاج الشعرا و متخلص به عمان از شعرای پرآوازه ی آیینی در نیمة دوم سده 13 و اوایل سده 14 هجری است.
📕کانال آموزشی ادبیات
کربلا لبریز عطر یاس شد
نوبت جانبازی عباس شد
#زنده یاد آقاسی
فرارسیدن تاسوعای حسینی بر دلسوختگان مکتب عاشورا تسلیت باد
#حضرت_عباس_ع_شهادت
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
میخواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نمنم به خروش آیم و هِقهِق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است
از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دلها همه مست رجز گاه به گاهت
هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت
وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت
فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت
با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری
در بزم جنون نوبت سقا شده آری
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری
این قافله را قافلهسالار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر!
ای قصۀ دست تو غمانگیز، برادر!
بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر!
برخیز! حسین آمده برخیز! برادر!
عباسترین حیدر کرار نیامد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»
✍️ #حسین_علاءالدین
📝 #اشعار_آیینی
#حضرت_عباس_ع_شهادت
مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگیاش آب کـند دریا را
آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه میخواست که مهتاب کند دریا را
تشنه میخواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را
کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را
تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهرهی آب
زخم میخورد که خوناب کند دریا را
ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را
آب مهریّهی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را
روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
✍️ #سیدحمید_رضا_برقعی
📝
"شعر_عاشورایی /4"
در تاریخچهی شعر عاشورایی فارسی، بهویژه از میانهی سدهی پنجم، اشعاری دیده میشود که عمدتا در قالبهای کوتاه سروده شده و در آنها به واقعهی عاشورا نیز اشاره شده است.
هرچند از منظر نسخهشناسی و سبکی، قاعدتا این اشعار متعلق به سدههای بعد است، جزوی از کارنامهی شعر عاشورایی محسوب میشود. اهمیتِ دیگر این اشعار، در پیوند آشکار آنها با ادبیات عامه و فرهنگ محلی است و از این منظر، در مقایسه با اشعار شاعران دیگر، از منظر سنتهای محلی سوگ عاشورایی اهمیت دارد.
از این دست ابیات متعلق به سدهی پنجم، یکی رباعیای است منسوب به ابوسعید ابوالخیر که سعید نفیسی، به استناد مآخذ متاخر آن را در مجموعه اشعار شیخ گنجانده است:
ای باد به خاک مصطفایت سوگند
باران به علی مرتضایت سوگند
افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن
دریا، به شهید کربلایت سوگند
سخنان منظوم ابوسعید
بسیار محتمل است که این بیان ساده و نوع ردیف، متعلق به زمان حیات بوسعید(ف440) نباشد؛ با این حال این شعر بر اساس متون موجود(تا آنجا که دیدهام) تنها به ابوسعید نسبت داده شده است. البته باید به این نکته اشاره کرد که تا سدهی ششم، سوگند خوردن به بزرگان شیعی در شعر فارسی، چندان معمول نبوده و جز ابیات ابوسعید و همچنین ابیاتی از باباطاهر و غضایری، این نوع سوگندها را در شعر شیعی متقدم نمیتوان دید. در قطعهای دیگر از ابوسعید نیز توسل جستن به امام حسین(ع) در کنار دیگر امامان علیهمالسلام، نمود دارد.
از دیگر شاعران این دوران، در دوبیتیهای منسوب به باباطاهر(زنده تا حدود 450) نیز چندبار به حادثهی عاشورا اشاره شده است:
عاشق اون بی که دایم در بلا بی
ایوب آسا به کرمون مبتلا بی
حسن آسا بنوشه کاسه ی زهر
حسین آسا شهید کربلا بی
یا:
در این ویرانه جز دلخون ندیدم
نه دل گویی که دشت کربلا بی
البته ابیات عاشورایی منسوب به باباطاهر در نسخههای قدیمی اشعارش دیده نمیشود و بعید نیست از اشعار دیگر شاعران بومی به آثار او راه یافته باشد. با این حال باتوجه به محدودهی زندگی بابا و تاثیر حکومت آل بویه بر فرهنگ و مذهب آن دیار و همچنین پیشینهی مذهبی آن منطقه، گرایش شیعی باباطاهر کاملا محتمل به نظر میرسد.
#شعر_شیعی
#شعر_عاشورایی
#بابا_طاهر
#ابوسعید
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan